بازگشت

في مناقب اميرالمومنين حسن ( ع )


ايا صبا بگذر بر سر مزار حسن

زهي شميم تو چون خلق مشکبار حسن

به خاک خطه يثرب خرام تا بيني

شکفته سنبل وگل از خط و عذارحسن

چو شب ز مشعل مه چشم تيره روشن کن

زخاک خوابگه سرمه اقتدار حسن

يکي به تعزيت بقعه بقيع گذر

ببوس مشهد پاک بزرگوار حسن

طبرزد شکرينش که کرد زهر آلود

که خاک بر سر اعداي خاکسار حسن

که ريخت سونش الماس ريزهدرقدحش

که زهرگشت ازآن،آب خوشگوارحسن

دراندرون صد و هفتاد پاره شد جگرش

همه ز راه گلو ريخت برکنار حسن

به رنگ گونه الماس شد زمرد فام

مفرح لب ياقوت آبدار حسن

جگر بسوخت شفق را چو لاله زآتش دل

زحسرت جگر خسته فگار حسن

به روزتيره خودشامازآن سيهپوشاست

کزاهل شام بد آمد به روزگار حسن

ستاره خون بچکاند ز چشم اگر بيند

جراحت جگر و چشم اشکبار حسن

به باغ عترت پيغمبر از خزان ستم

بريخت لاله و نسرين زنوبهار حسن

بنفشه بين سر حسرت نهاده بر زانو

زسوک غاليه بوي بنفشه وار حسن

هنوز نرگس خوشخواب سر گران دارد

زداغ نرگس بيمار پرخمار حسن

عجب مدار که گل درقماط سبزه نشست

که باطراوت حسناست،شرمسار حسن

هنوز زهره سر انداز نيلگون دارد

زسوز مادر زهراي سوگوار حسن

به روز معرکه خورشيد چشم آن دارد

که توتيا کشد از گرد رهگذار حسن

بسا که جان بسپردند در هزاهز جنگ

دلاوران، به سرتيغ جان سپار حسن

بدان اميد که چشم قبول بگشايد

گشاده روضه رضوان درانتظار حسن

فلک زفضله خوانش دوقرص نان دارد

کهباشد آنکه نباشدوظيفه خوارحسن

هزار منعم و درويش بر يسار و يمين

يمين گشاده بر آوازه يسار حسن

بجزخداي که داندکه عالمالغيب است

کمال قربت پنهان وآشکار حسن

امامت و حسب و نسبت علي بودش

زهي ستوده خصال و زهي شعار حسن

اگر وثيقه حبل المتين همي خواهي

متاب سر زسر زلف تابدار حسن

به زير سايه طوبي کسي تواند بود

که سايه افکندش سر وجويبار حسن

ز دست ساقي کوثر خورد شراب رحيق

کسي که مشرب اوهست چشمهسارحسن

سخن به قدر حسن چون سرايد ابن حسام

کهنيست مدحت حسان بهاقتدارحسن

چو من به پايه حسان نميرسم به سخن

سخن چگونه رسانم به اعتبار حسن


محمد بن حسام خوسفي، 875 ه