بازگشت

في فضيلة حسن ( ع )


نور چشم مصطفي و مرتضي

شمع جمع انبيا و اوليا

جمع کرده حسن خلق و حسن ظن

جمله افعال چون نامش حسن

روي او در گيسوي چون پر زاغ

همچو خورشيدي همه چشم و چراغ

در مروت چون جهان پر پيچ ديد

خواست تا جمله ببخشد هيچ ديد

جد وي کز وي دو عالم بود پر

ساختي خود را براي او شتر

در نمازش بر کتف بنشاندي

قرةالعين نمازش خواندي

اين چنين عالياب وجد کاناوست

جمله آفاق ابجد خوان اوست

زهر را با جد خود شد اين پسر

قتل را شد آن دگر يک با پدر

آن لبي کو شير زهرا خورد باز

مصطفي دادش بدان لب قبله باز

چون توان کردن گذر که زهر را

خون توان کردن جگر اين قهر را

نام خصمش گر چه پرسيدند باز

تن زد و تن کشته در دل داد راز

نوش کرد آن زهر و غمازي نکرد

جان بداد و ترک جان بازي نکرد

زهر شد زير و برافکند از زبر

آن جگر گوشه پيمبر را جگر

لخت لختش از جگر خون اوفتاد

تا که درخون جانش بيرون اوفتاد

سرخ ديد از خون جان صد جاي او

هرکه شد در خون جانش واي او


فريد الدين عطار، 627 ه