بازگشت

سرو سبزپوش


شاهي که بود گوشه نشيني شعار او


محنت قرين او شد و غم بود يار او


آن کو دميد صبح ازل از جبين او


شد تيره تر زشام ابد روزگار او


محکوم حکم ديو شد آن خسروي که بود


روح الامين چو بنده فرمانگزار او


موسي اگر به طور غمش مي زدي قدم


بيخود شدي ز آه دل شعله بار او


يک باره گر مسيح بديد آنچه او بديد


مي شد دوباره چرخ چهارم چو دار او


آن سرو سبزپوش چو گل سرخ روي شد


آري ز بس که خون جگر شد نگار او


روي حسن چو سبز شد از زهر غم فزود


تا شد سرشک ديده و دل جويبار او


طوبي نثار آن قد و قامت که بعد مرگ


از چار سو خدنگ سه پر شد نثار او


پرورده کنار پيمبر بد از نخست


محروم شد در آخر کار از کنار او


آن سروري که صاحب بيت الحرام بود


بيت الحرام بهر چه بر وي حرام بود

آية الله غروي اصفهاني