بازگشت

دواي صبر


هرگز کسي دچار محن چون حسن نشد


ور شد دچار آن همه رنج و محن نشد


خاتم اگر ز دست سليمان به باد رفت


اندر شکنجه ستم اهرمن نشد


نوح نجي گر از خطر موج رنجه شد


غرقاب لُجّه غم بنياد کن نشد


يوسف اگر چه از پدر پير دور ماند


ليکن غريب و بي همه کس در وطن نشد


شمع ار چه سوخت از سرشب تا سحر ولي


خونابه دل و جگرش در لگن نشد


پروين نثار ماهرخي کانچه شد بر او


پروانه را ز شمع دل انجمن نشد


حقا که هيچ طايري از آشيان قدس


چون او اسير پنجه زاغ و زغن نشد


جز غم نصيب آن دل و الا گهر نبود


جز زهر بهر آن لب شکر شکن نشد


دشنام دشمن آنچه که با آن جگر نمود


از زهر بي مضايقه با آن بدن نشد


از دوست آن چه ديد ز دشمن روا نبود


جز صبر، دردهاي دلش را دوا نبود

آية الله غروي اصفهاني