بازگشت

در مناقب اميرالمومنين حسن ( ع )


از زلف و خط و قد و خد پيوسته دارد ماه من

مشکي به عنبر برده سر، سروي مرتب با سمن

از غيرت رخسار او وز حسرت گفتار او

پيچيده مه رخ در کلف درمانده در قعر عدن

لعل لب و ريحان خط درج و درش ميپرورد

در غنچه گل در نافه بو درني شکر گل در چمن

در شهر و در بازار و کو از جلوه و از گفت و گو

يعقوب دارد کو به کو صد يوسف گل پيرهن

تير خدنگ غمزهاش ناز و نياز عشوهاش

گيرد درون سينه جا، آرد برون جان از بدن

تا ديدم آن ميم دهان، چون دال قدم شد کمان

حيرانم از تنگي آن در آن چه سان گنجد سخن

نوش لبش، مهر رخش، عقد درش پيدا کند

شهد از قصب مه بر فلک گل درچمن در درچمن

از قوت رفتار او از لذت گفتار او

بالد به خود سر و سهي آرام گيرد جان به تن

عاشق به وصف روي او هر دم در فشاني کند

آري ز شوق گل شود، بلبل غزلخوان در چمن

از عارض چون مشتري، دل را ربوده آن پري

چشمش پس از غارتگري، افکنده در چاه ذقن

اي نطق شو گوهرفشان، اي خامه شو عنبر نشان

کن روي اميد از کسان در نعت شاه دين حسن

شاهي که جبريل امين، بر در گهش سايد جبين

ذاتش بود قطب زمين، نامش بود فخر زمن

شاه سرير اصطفا، مهر سپهر ارتضا

طوباي باغ لا فتي، برهان شک و ريب و ظن

از عرش آمد بر زمين، شام و سحر روح الامين

تا مهد جنباند ببين، قدر و کمالش در زمن

از ضربت تيغ و سنان، در دفع خصم بد گمان

از قالب شير سيان، بر کنده سر، افگنده تن

سبط رسول مجتبي، نور دو چشم مرتضي

گل دسته خير النسا، فخر زمين، شاه زمن

شاهي که از نص جلي، قدرش نمي ماند خفي

در جنتش جاري بود، نهر مصفا از لبن

بهر چراغ روضهاش، وز بهر شمع قبهاش

نور هدي آمد ضيا، صحن فلک باشد لگن

از هيبتش، از شوکتش، از حشمتش، ازصولتش

معيار ديوان قضا، سازد چو قدرش ممتحن

مستوفي جودش اگر، در بيع کالاي جهان

از مرزبان کن فکان، خواهد عطا بهر ثمن

صراف گنجور قضا، سازد حواله کاورد

خورشيد زر، معدن گهر، نيسان درر مرجان عدن

قوت فزاي گلستان، راحت رسان انس و جان

خجلت فزاي بحر و کان، رونق ده سلوي و من

از شرم مهر روي از گيسوي دلجوي او

شد در کلف مه بر فلک در نافه شد مشک ختن

ذات همايون فال او نام طرب افزاي او

شد دافع رنج و الم، شد قالع درد محن

از سوزن رنج و عنا از تار و از پود بلا

دوزد قضا بر قامت بد خواه او هر دم کفن

شد گوشوار عرش دين، از ذات اين در يمين

بر خاتم دولت نگين، نامش بود بي شک وظن

ذاتش بود از جد و اب مر آفرينش را سبب

بر صفحه هستي بود، اينشان نشان از ما و من

نخل امل را لامعا از حب آل آمد ثمر

روز جزا نقد عمل، در حبشان شد مرتهن

حب نبي و عترتش در جان و دل دارد مقر

حاشا گر آن جا بگذرد، گفته نبي حب الوطن


لامع درمياني