بازگشت

خاتمه مناظره


در اينجا سخن امام(ع) با دشمنانش به پايان رسيد. حضرت برخاسته لباس خود را تکان داد و عزم رفتن کرد. عمروعاص بدامان امام چسبيد و خطاب به معاويه گفت: «تو گفتار او را درباره من و مادرم شنيدي. من از تو مي خواهم که به سزاي اين تهمت ناروا بر او حد قذف جاري سازي.» معاويه بخشم آمده گفت: «رهايش کن, خدا بتو خير ندهد.»

پس از آن معاويه به يارانش اظهار داشت: «من قبل از آمدن حسن بن علي به شما اخطار کردم که شما يارايي معارضه با چنين شخصي را نداريد و شما را از دشنام دادن به او بازداشتم, اما شما مرا به ارتکاب اين عمل ناروا وادار کرديد. بخدا سوگند, حسن بن علي از اينجا برنخاست مگر اينکه تاريکي اينجا را فرا گرفت. برخيزيد و از نزد من دور شويد. خدا شما را به سبب بد انديشيتان خوار و رسوا گرداند, چرا که راي ناصح مشفق را نپذيرفتيد.» آنگاه چند بيت شعر در سرزنش از اطرافيان خود سرود.