بازگشت

مناظره آن حضرت در فضيلت اهل بيت و اينكه خلافت تنها


مناظرته عليه السلام فى فضلهم و ان الخلافة لاتصلح الا فيهم

روى سليم بن قيس قال : سمعت عبدالله بن جعفر ابى طالب قال : قال لى معاوية : ما اشد تعظيمك للحسن و الحسينت ، ما هما بخير منك ولاابوهما بخير من ابيك ، لولا ان فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله لقلت ما امك اسماء بنت عميس بدونها قال :

فغضبت من مقالته و اخذنى ما لا املك - ثم ذكر قول عبدالله ابن جعفر و ابن عباس ، فى فضل الحسن و الحسين عليهما السلام ، و ما همه سمعا عن النبى ، صلى الله عليه و آله فى فضلهم ، الى ان قال :

قال معاوية : ما تقول يا حسن عليه السلام قال :

يا معاوية ! قد سمعت ما قلت و قال ابن عباس ، العجب منك يا معاوية و من قلة حيائك و من جراءتك على الله حين قلت : قد قتل الله طاغيتكم و رد الامر الى معدنه ، فانت يا معاوية معدن الخلافة دوننا؟!

ويل لك يا معاوية ، و للثلاثة قبلك ، الذين اجلسوك هذا المجلس ، و سنو لك هذه السنة لاقولن كلاما ما انت اهله ، و لكنى ، اقول لتسمعه بنو ابى هولاء حولى .

ان الناس قد اجتمعوا على امور كثيرة ليس بينهم ، اختلاف فهيا و لاتنازع و لافرقة ، على شهادة ان لااله الاالله ، و ان محمدا رسول الله و عبده ، و الصلوات الخمس ، و الزكاة المفروضة ، و صوم شهر رمضان و حج البيت ، ثم اشياء، كثيرة ، من طاعة الله التى لاتحصى و لايعدها الاالله .

و اجتمعوا على تحريم الزنا و السرقة و الكذب و القطعية و الخيانة ، و اشياء كثيرة من معاصى الله التى لاتحصى و لايعدها الاالله

و اختلفوا فى سنن اقتتلو فيها، و صاروا فرقا، يلعن بضعهم بعضا، و هى الولاية ، و يبراء بعضهم من بعض و يقتل بعضا ايهم احق و اولى بها الا فرقة تتبع كتاب الله و سنة نبيه صلى الله عليه و آله فمن اخذ بما عليه اهل القبلة الذى ليس فيه اختلاف و رد علم ما اختلفوا الى الله ، سلم و نجا به من النار و دخل الجنة

و من وقفه الله و من عليه و احتج عليه بان نور قبله بمعرفة ولاة الامر من ائمتهم و معدن العلم اين هو، فهو عندالله سعيد و الله ولى ، و قد قال ، رسول الله صلى الله عليه و آله : رحم الله امرى ء علمى حقا، فقال فغنم او سكت فسلم

نحن نقول اهل البيت : ان الائمة منا، و ان اخلافة لاتصلح الا فينا، و ان الله جعلنا اهلها فى كتاب و سنة نبيه صلى الله عليه و آله و ان العلم فينا و نحن اهله و هو عندنا مجموع كله بحذا فيره ، و انه لايحدث شى ء الى يوم القيامة حتى ارش الخدش الا وهو عندنا مكتوب باملاء رسول الله صلى الله عليه و آله و خط على عليه السلام بيده .

و زعم قوم انهم الولى بذلك منا، حتى انت يا ابن هند تدعى ذلك ، و تزعم ان عمر ارسل الى ابى انى اريد، ان اكتب القرآن ، فى مصحف فابعث الى بما كتبت من القرآن ، فاتاه فقال : تضرب و الله عنقى قبل ان يصل اليك ، قال : و لم ؟ قال : لان الله تعالى قال : و الراسخون فى العلم (54) قال : اياى عنى و لم يعنك ولااصحابك ، فغضب عمر ثم قال : ان ابن ابى طالب يحسب ان احدا ليس عنده غيره ، من كان يقراء من القرآن شيئا فلياءتنى ، فاذا جاء رجل فقراء شيئا معه فيه اخر كتبه و الا لم يكتبه ، ثم قالوا: قد ضاع منه قرآن كثير بل كذبوا والله بل هو مجموع محفوظ عند اهله

ثم امر قضاته و ولاته : اجهدوا ارائكم و اقضوا بما ترون انه الحق فلا يزال هو و بعض ولاته قد وقعوا فى عظيمة فيخرجهم منها ابى ، ليحتج عليهم بها، فتجتمع القضاة عند خليفتهم و قد حكموا فى شى ء واحد بقضايا مختلفة فاجازها لهم ، لان الله لم يؤ ته الحكمة و فصل الخطاب .

و زعم كل صنف من مخالفينا من اهل هذه القبلة ان معدن الخلافة و العلم دوننا، فنستعين بالله على من ظلمنا و جحدنا حقنا، و ركب رقابنا، و سن للناس ، علينا من يحتج به مثلك و حسبنا الله و نعم الوكيل .

انما الناس ، ثلاثة : مؤمن يعرف حقنا و يسلم لنا، و ياءتم بنا، فذلك ناج محب لله ولى ، و ناصب لنا العداوة ، و يتبراء منا و يلعننا، و يستحل دمائنا و يجحد حقنا و يدين الله بالبرائة منا، فهذا كافر مشكر فاسق و انما كفر و اشرك من حيث لايعلم ، كما سبوا الله عدوا بغير علم كذلك يشرك بالله بغير علم

و رجل اخذ بما لايختلف فيه و رد علم ما اشكل عليه الى الله مع ولايتنا، و لاياءتم بنا، ولايعادنيا و لا يعرف حقنا، فنحن نرجو ان يغفر الله له و يدخله الجنة فهذا مسلم ضعيف .



مناظره آن حضرت در فضيلت اهل بيت و اينكه خلافت تنها شايسته آنانست .

سليم بن قيس گويد: از عبدالله بن جعفر بن ابى طالب شنيدم كه گفت : معاويه به من گفت : چرا حسن و حسين ، را زياد احترام مى كنى ، آنان بهتر از تو وپدرشان بهتر از پدر تو نبود، و اگر مادرشان فاطمه دختر پيامبر نبود، مى گفتم اسماء بنت عيمس كمتر از او بشمار نمى رفت ، گويد: از گفتارش ‍ بسيار ناراحت شده و نمى توانستم خود را كنترل كنم - تا آن كه سخن عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس را در فضيلت امام حسن و حسين عليهما السلام و آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله در فضيلت ايشان شنيده بودند را نقل مى كند، و تا آنجا كه گويد:

معاويه گفت : اى حسن عليه السلام تو چه مى گوئى ؟ فرمود:

اى معاويه ! سخن من و گفتار ابن عباس را شنيدى ، اى معاويه تعجب از تو از كم حيائى تو و جراءتت بر خداوند است ، آنجا كه گفتى : خداوند طاغوت شما را كشت و خلافت را به جايگاه ، او (معاويه ) رسانيد، اى معاويه آيا تو معدن خلافتى نه ما؟

واى بر تو اى معاويه و به سه نفرى كه قبل از تو بودند و تو را در اين جايگاه نشاندند، و اين سنت را برايت مهيا نمودند، سخنى مى گويم ، كه تو شايسته آن نيستى ، اما مى گويم ، تا فرزندان پدرم كه در اينجا حاضرند، بشنوند:

مردم در امور بسيارى با هم اتفاق نظر دارند، و در آن مسائل بين ايشان اختلاف وكشمكش و جدائى نيست : بر گواهى به وحدانيت خداوند و رسالت پيامبر و نمازهاى پنجگانه و زكات واجب ، و روزه ماه رمضان ، و حج خانه خدا و موارد بسيارى از واجبات الهى كه قابل شمارش نيست و شماره آنها را تنها خدا مى داند.

و نيز در موارد ديگرى اجتماع كرده اند، زنا و دزدى و دروغ ، و قطع رحم ، و خيانت ، و موارد بسيارى از محرمات الهى كه قابل شمارش نيست ، و شماره آنها را تنها خدا مى داند.

اما در مورد سنتهايى اختلاف كرده و با هم در آنها مى جنگند، و به گروههايى تقسيم شده اند كه گروهى گروه ديگر را لعنت مى كنند، و همان ولايت و سرپرستى است ، و گروهى از گروه ديگر بيزارى مى جويد، گروهى گروه ديگر را به قتل مى رساند كه كداميك شايسته تر به آن است ، جز گروهى كه از كتاب الهى ، و سنت پيامبرش صلى الله عليه و آله پيروى مى كنند، هر كه آنچه مسلمانان ، در آن اختلاف دارند، را بگيرد و امور اختلافى را به خداوند واگذارد. سالم مانده و از آتش نجات مى يابد، و داخل بهشت ميگردد.

و هر كه خداوند او را موفق گردانده ، و بر او منت گذارده و بر او احتجاج نمايد، به اينكه قلبش را به شناخت واليان ، امرش از پيشوايانش ، روشن گرداند، و بشناسد، كه معدن علم كجاست ، پس او نزد، خداوند سعادتمند بوده ، و دوستدار خداست ، و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند رحمت كند، شخصى را كه حق ما را دانست و آنرا بيان كرد، پس سعادتمند گرديد، يا ساكت شد پس سالم ماند.

ما اهل بيت مى گوئيم ، امامان و پيشوايان ، از ما هستند، و خلافت و پيشوائى ، تنها سزاوار و شايسته ماست ، و خداوند در كتابش و سنت پيامبرش را شايسته آن دانسته است ، علم در ما و ما اهل آنيم ، و تمامى آن با تمام جوانبش نزد من مى باشد، و تا روز قيامت امرى محقق نمى گردد، حتى زدن بر چهره كسى ، جز آن كه آن به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله ديكته شده و على عليه السلام با دست خود نوشته و در دست ما قرار داد.

و گروهى گمان مى كنند كه به خلافت از ما سزاوارترند، حتى تو اى پسر هند اين ادعا را ذكر مى كنى ، و گمانى مى كنى (عمر) نزد پدرم فرستاد، كه مى خواهى قرآن را در يك مجموعه اى جمع آورى كنم پس آن چه از قرآن نوشته اى را نزد من بفرست ، فرستاده آمد، امام فرمود: سوگند به خدا قبل از اينكه به تو برسد، گردنم را مى زنى ، عمر گفت : چرا؟ فرمود: چون خداوند مى فرمايد: آنانكه در علم راسخند فرمود: آيه مرا قصد كرده و تو و يارانت مقصود آيه نيستيد، عمر خشمگين شد، سپس گفت : پسر ابى طالب گمان مى كند، آنچه در نزد اوست پيش فرد ديگرى وجود ندارد، هر كه آيه اى از قرآن ، را خوانده ، آن را نزد من بياورد، هرگاه كسى ، آيه اى را مى آورد، و شاهدى بر آن اقامه مى كرد آن آيه را مى نوشت و اگر شاهدى نداشت آنرا نمى نوشت آنگاه گفتند: از قرآن آيات بسيارى گم شده است ، بلكه دروغ مى گويند، سوگند به خدا بلكه آن نزد اهلش جمع شده و حفظ گرديده است .

آنگاه عمر به قضات و واليان امرش دستور داد: فكر كنيد، و عقايدتان را بيان داريد، كه حق چيست ، او و بعضى از واليان امرش در مشكل بزرگى افتادند و پدرم آنان را از مشكل خارج ساخت ، تا به آن بر آنها احتجاج جويد، اما گاه قضات نزد خليفه خود مى آمدند، در حاليكه در يك امر مشترك احكام متعددى را بيان مى نمودند، اما همه را امضاء مى كرد، چرا كه خداوند به او حكمت و روش قضاوت نداده بود.

و هر گروه از مخالفين ما از مسلمانان گمان مى كنند، كه جايگاه خلافت و علم در غير ماست ، از خداوند بر كسانى كه به ما ظلم كرده و حق ما را انكار كرده و مردم را بر ما مسلط نموده ، و براى مردم راهى بر عليه ما گشودند، كه به وسيله تو بدان احتجاج و دليل آورده شود، و خداوند ما را كافى بوده و بهترين سرپرست است .

مردم بر سه دسته اند: مؤمنى كه حق ما را مى شناسد، و تسليم ما بوده ، و از ما پيروى مى كند، او نجات يافته و دوستدار ماست و از امر خداوند تبعيت مى كند و دشمن ما كه از ما بيزارى جسته و ما را لعن مى كند و ريختن خونهايمان ، را حلال مى داند، و حق ما را انكار ميكند، و خداوند را با برائت و بيزارى از ما مى پرستد، اين كافر و مشرك و فاسق است ، و از جائى كه گمان نمى كند، كافر و مشرك گرديده ، همچنانكه خداوند را ناآگاهانه دشنام مى دهند، همچنان بدون آگاهى به خداوند شرك مى ورزند.

و شخصى آنچه امت بر آن اتفاق دارند را گرفته ، و علم آنچه بر او مشتبه شده و نيز ولايت ما را به خدا وامى گذارد، و از ما پيروى نكرده و با ما نيز دشمنى نمى كند، و حق ما را نمى شناسد، ما اميدواريم ، كه خداوند او را بيامرزد، و او را داخل بهشت گرداند، اين مسلمان ناتوان است .