بازگشت

فضل او


286 ـ اربلى با سند خود آورده است:







حسن بن علىّ عليه السلام نزد معاويه رفت. جوانانى از قريش به هم فخر مى كردند و او







ساكت بود. معاويه گفت: حسن! سوگند به خدا! تو ناتوان در سخن و ناشناخته خاندان نيستى، چرا از افتخارات و سوابق خود نمى گويى؟ آن حضرت چنين سرود:







از چه سخن بگويم؛ درحالى كه همچون اسب تندرو ـ در يك فاصله بسيار دور ـ [ از همگنان خود] پيش افتاده ام.







ما كسانى هستيم كه چون بزرگ مردان، [درباره برترى خود] با هم شرط ببندند، ما با وجود دشمن حسود، آسوده خاطريم.











287 ـ ابن شهرآشوب مى گويد:







قريش به هم فخر مى فروختند و حسن بن علىّ عليه السلام حاضر بود و چيزى نمى گفت. معاويه گفت: ابامحمّد! چرا سخن نمى گويى؟ سوگند به خدا! تو آلوده خاندان و ناتوان در سخن نيستى؟







فرمود: اينان از هيچ فضيلتى ياد نكردند مگر آن كه من، ناب و خالص آن را دارم. سپس [شعرى به اين مضمون] سرود:







در چه سخن بگويم؛ در حالى كه همچون اسب پيشتاز ـ در يك فاصله بسيار دور ـ [ از همگنان خود] پيش افتاده ام.







288 ـ و نيز با سند از محمّد بن اسحاق نقل كرده است:







ابوسفيان نزد على عليه السلام آمد و گفت: اى أباالحسن! براى حاجتى نزد شما آمده ام. على عليه السلام فرمود: براى چه آمده اى؟ ابوسفيان گفت: با من نزد پسرعمويت (محمّد صلى الله عليه و آله ) بيا و از او بخواه كه پيمانى براى من بنويسد. على عليه السلام فرمود: ابوسفيان! رسول خدا صلى الله عليه و آله با تو پيمانى بست كه هرگز از آن بر نمى گردد. و فاطمه عليهاالسلام پشت پرده بود، و حسن عليه السلام كه چهارده ماهه



(1)، بود، روبه روى او راه مى رفت. ابوسفيان گفت: اى دختر محمّد! به اين كودك بگو تا درباره من با جدّ خود سخن گويد و بدين وسيله، بر عرب و عجم سرورى كند. و حسن عليه السلام نزد ابوسفيان آمد، يك دست خود را بر بينى و دست ديگر را بر ريش او زد، و خدا به سخنش آورد و گفت: اى اباسفيان! بگو: «لا اله الاّ اللّه ، محمّدٌ رسول اللّه » تا شفيعت شوم. و اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: سپاس آن خدايى را كه در آن محمّد، از نسل محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله ، نظير يحيى بن زكريّا قرار داد. [و اين آيه را تلاوت فرمود:] «و از كودكى به او حكمت داديم».

پاورقي

1 . در پاورقى بحارالانوار (ج 43، ص 326) آمده است: در كتاب هاى تاريخ، اين داستان را در فتح مكّه (سال هشتم هجرى) آورده اند؛ آن زمان كه ابوسفيان نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد تا پيمان مشركان را قطعى كند و بر زمان آن بيفزايد... . بنابراين، حسن بن علىّ عليه السلام در آن زمان، پنج ساله بوده است نه چهارده ماهه.