بازگشت

بخشش او


274 ـ اربلى از سعيد بن عبدالعزيز نقل كرده است:







[ امام] حسن عليه السلام از مردى شنيد از پروردگار خود مى خواهد كه ده هزار درهم به او روزى كند، امام حسن عليه السلام به منزل برگشت و ده هزار درهم براى او فرستاد.











275 ـ ابن شهرآشوب مى گويد:







غاضرىّ نزد امام حسن عليه السلام آمد و گفت: من رسول خدا صلى الله عليه و آله را نافرمانى كردم. امام حسن عليه السلام فرمود: بد كردى، چگونه؟ او گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مردمى كه زن را بر خود پادشاه كنند [و زن سالار شوند]، رستگار نخواهند شد، و زنم بر من سالارى كرد و دستور داد تا برده اى را بخرم، و خريدم و او فرار كرد. امام حسن عليه السلام فرمود: يكى از اين سه چيز را اختيار كن: اگر مى خواهى، بهاى برده را برگزين. و او [بى درنگ [گفت: همين جا! و از اين [به آن دوى ديگر] عبور نفرما، برگزيدم. پس امام حسن عليه السلام بهاى برده را به او داد.







276 ـ و نيز مى گويد:







گروهى نزد امام حسن عليه السلام ـ كه غذا مى خورد ـ آمدند و سلام كردند و نشستند. امام حسن عليه السلام فرمود: بفرماييد، كه غذا را براى خوردن گذاشته اند.







277 ـ ابن عساكر با سند خود نقل كرده است:







ابوهارون گفت: حجّ كنان راه افتاديم و وارد مدينه شديم، و با خود گفتيم: اى كاش خدمت فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله ـ [ امام [حسن عليه السلام ـ رسيده، بر او سلام كنيم! و نزد او رفتيم و درباره مسافرت و احوال خود با او سخن گفتيم، و چون بيرون آمديم براى هريك از ما چهارصد [درهم [فرستاد، و ما به فرستاده آن حضرت گفتيم: ما [پول] داريم و نيازى نداريم. و او گفت: نيكى امام حسن عليه السلام را برنگردانيد.







و ما نزد امام حسن عليه السلام برگشتيم و از بى نيازى خود خبر داديم. آن حضرت فرمود: احسان مرا برنگردانيد. اى كاش دستم بيش تر باز بود! اين براى شما كم است، هان! من به شما توشه اى [ومژده اى] مى دهم، و آن اين است كه در روز عرفه، خداوند متعال، بر بندگان خود به فرشتگان مباهات مى كند و مى فرمايد: «بندگانم از هر سو نزد من آمده اند تا رحمت مرا بخواهند، و من شما را گواه مى گيرم كه نيكوكارشان را بخشيدم، و ايشان را شفيع گنهكاران شان قرار دادم، و چون روز جمعه شود، پس باز







چنان كنم.»















278 ـ ابن شهرآشوب مى گويد:







و [ اين اشعار] از حسن بن علىّ عليه السلام است:







حقّا كه بخشش بر بندگان، واجب خداوندى است كه در كتاب استوار [آسمانى او، قرآن [خوانده مى شود. به بندگان سخاوتمند خود، مژده بهشت داده است و براى بخيلان، آتش دوزخ آماده كرده است، كسى كه دستانش بر بندگان راغب [و نيازمند خدا ]، بخشش نداشته باشد، مسلمان نيست.







و نيز از اوست: از قدرت [خداوند] همه خلائق پديد آمدند كه برخى سخاوتمند و برخى بخيل اند؛ امّا سخاوتمند، در آسايش خواهد بود و بخيل، در غمى دراز.







و از همّت [بلند] امام حسن عليه السلام اين است كه گفته اند: آن حضرت در شام نزد معاويه رفت و او بارنامه بار بزرگى را حاضر كرد و پيش روى آن حضرت گذاشت، و چون آن حضرت خواست بيرون آيد، خادمى كفش او را جفت كرد، و آن حضرت [نيز] همه آن را به او بخشيد.







279 ـ ابن عساكر با سند خود نقل كرده است:







ابوهشام قنّاد گفت: من كالاهايى را از بصره حمل كرده، نزد حسن بن علىّ عليه السلام مى آوردم، و او [در خريد آن،] با من چانه مى زد، و [پس از معامله] چه بسا از نزد او برنخاسته بودم كه همه را مى بخشيد، و مى فرمود: پدرم از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرد كه فرمود: فرد مغبون، نه ستوده است و نه داراى پاداش.







280 ـ اربلى مى گويد:







كسى نزد امام حسن عليه السلام آمد و از او حاجتى خواست. آن حضرت فرمود: فلانى! حقِّ درخواست تو بزرگ، و شناختِ آنچه بايد به تو داد، مهم است و دستانم از رساندن تو به آنچه شايسته آنى، ناتوان است. و [خدمات [فراوانى كه در راه [رضاى [خداى سبحان باشد، اندك است، و من در دارايى خود، چيزى را كه وافى به سپاست باشد ندارم. پس اگر آنچه را كه مقدور است، بپذيرى و زحمت گردآورى و آهنگِ تكلّفِ حقِّ واجبِ







[بيشتر [خود را از من بردارى، انجام خواهم داد.







عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! همان اندك را قبول مى كنم، و بخشش شما را سپاس مى گويم، و عذرِ نداشتن را [نيز] مى پذيرم.







امام حسن عليه السلام وكيل خود را خواست، و با او به حساب كامل هزينه هاى خود رسيدگى







كرد، و فرمود: آن زائد بر سيصدهزار درهم را بياور. و او پنجاه هزار درهم آورد.







امام حسن عليه السلام فرمود: آن پانصد دينار چه شد؟ وكيل عرض كرد: نزد من است. آن حضرت فرمود: آن را نيز بياور. و همه اين درهم ها و دينارها را به آن مرد سائل داد و فرمود: كسى را بياور تا آن را حمل كند. و او دو نفر را آورد، و امام حسن عليه السلام رِداى خود را براى كرايه آن دو نفر، [نيز [پرداخت؛ خدمتكاران عرض كردند: سوگند به خدا! ديگر پولى نزد ما نماند.







امام حسن عليه السلام فرمود: لكن من اميدوارم كه نزد خدا پاداشى بزرگ داشته باشم.







281 ـ ابن شهرآشوب مى گويد:







و از سخاوتمندى حسن بن علىّ عليه السلام اين است كه نقل شده است: كسى از او درخواست [كمكى] كرد، و امام حسن عليه السلام به او پنجاه هزار درهم و پانصد دينار داد، و فرمود: حمّالى بياور كه آن ها را برايت حمل كند. و او حمّالى آورد و آن حضرت عليه السلام رداى [شخصى] خود را به او داد و فرمود: اين [نيز] كرايه حمّال.







و هنگامى كه يكى از باديه نشينان نزد آن حضرت آمد، فرمود: هرچه در صندوق است به او بدهيد. و در آن صندوق بيست هزار دينار بود كه همه را به او دادند. باديه نشين گفت: مولاى من! نگذاشتى نيازم را بگويم و زبان به ستايش باز كنم! و امام حسن عليه السلام [ اين اشعار را ] سرود:







ما مردمى هستيم كه بخشش ما [همچون] مرواريد و برليان نابى است كه در آن، اميد و آرزوها [ى نيازمندان] خوش مى خرامند.







وجود [و دستان] ما پيش از درخواست [ ايشان] بخشش مى كند، تا مباد آبروى كسى كه سؤال مى كند، بريزد.







اگر دريا برترى عطاى ما را بداند، پس از لبريزى [و سركشى] خود، از شرم، پس رود [و فرو شود].











282 ـ مجلسى رحمه الله از كتاب العدد القويّة نقل كرده است:







گفته اند: مردى روبه روى حسن بن علىّ عليه السلام ايستاد و گفت: اى فرزند اميرمؤمنان! تو را سوگند مى دهم به آن خدايى كه اين نعمت ها را از روى اكرام خود ـ بى هيچ واسطه اى ـ به تو عطا فرمود! حقّم را از دشمن بگير؛ زيرا او سر به هوا و بيدادگرى است كه پير كهنسال را احترام نمى گذارد و كودك خردسال را رحم نمى كند. و امام حسن عليه السلام ـ كه







تكيه داده بود ـ نشست و فرمود: دشمنت كيست تا حقّت را بگيرم؟







عرض كرد: فقر. پس امام حسن عليه السلام لحظاتى سر در انديشه فرو برد، سپس سر بلند كرد و به خادم خود فرمود: آنچه نزد تو هست، بياور. و او پنج هزار درهم آورد. امام حسن عليه السلام فرمود: آن را به او بده. و به او فرمود: تو را به اين قسم هايى كه به من دادى، سوگند مى دهم هر زمان كه [ اين] دشمن بيدادگر به سراغت آمد، نزد من بيا و دادخواهى كن.







283 ـ در تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام آمده است:







كسى هديه اى نزد امام حسن عليه السلام آورد. امام حسن عليه السلام فرمود: كدام يك را بيش تر دوست دارى؟ اين كه به جاى هديه تو، بيست برابر آن (بيست هزار درهم) به تو دهم، يا درى از علم به رويت بگشايم كه در ديار خود، به فلان ناصبى غلبه پيدا كنى و ناتوانان آن سامان را [ از شرّ او [نجات بخشى؟ اگر خوب انتخاب كنى، هر دو را برايت فراهم كنم وگرنه آن را كه خواسته اى. عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! آيا پاداش غلبه بر آن ناصبى و نجات آن ناتوانان، به اندازه بيست هزار درهم است؟ فرمود: بلكه بيست ميليون بار بيش از همه دنيا.







عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! پس چگونه آن را كه پست تر است، برگزينم؟! من آن سخن را ـ كه برتر است و دشمنان خدا را از اولياى خدا دور مى كند ـ انتخاب كردم. امام حسن عليه السلام فرمود: خوب انتخاب كردى! و آن دانش را به او آموخت، و بيست هزار درهم نيز به او داد، و او رفت و آن ناصبى را منكوب [و مغلوب] كرد، و خبرش به امام حسن عليه السلام رسيد. و چون نزد امام حسن عليه السلام آمد، به او فرمود: اى بنده خدا! كسى چون تو، سود نبرده و كسى چون تو، دوستان بامحبّتى پيدا نكرده است. تو، اوّلاً، محبّت خدا را به دست آوردى؛ ثانيا، محبّت محمّد صلى الله عليه و آله و علىّ عليه السلام را؛ ثالثا، محبّت خاندان پاك و معصوم آنان را؛ رابعا، محبّت فرشتگان مقرّب خدا را؛ خامسا، محبّت برادران ايمانى







خود را، و به شمار هر انسانى، پاداشى به دست آوردى كه هزار بار برتر از دنياست. گوارايت باد، گوارا !







284 ـ راوندى رحمه الله از ابوبصير نقل كرده است:







علىّ بن درّاج، هنگام مرگ، برايم نقل كرد: خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم و عرض كردم: مختار مرا براى برخى از كارهاى خود به كار گرفت و من به مالى دست يافتم كه







برخى از آن، تلف شد و مقدارى را مصرف كردم و مقدارى هم بخشيدم. اينك دوست دارم كه شما مرا از آن، حلال [و آزاد] كنيد. امام باقر عليه السلام فرمود: حلالت باشد. عرض كردم: فلانى براى من نقل كرد كه از حسن بن علىّ عليه السلام درخواست كرد تا در رجعت، زمينى به او اختصاص دهد، و آن حضرت فرمود: من كارى بهتر از آن براى تو مى كنم؛ من خود و پدرانم را ضامن بهشت تو مى كنم. آيا [ امام حسن عليه السلام ] اين كار را كرد؟ فرمود: آرى. عرض كردم: من نيز مى خواهم كه تو و پدرانت ضامن بهشت من باشيد [ آيا مى شود؟] فرمود: آرى. ابوبصير مى گويد: اين سخن را براى من گفت و مُرد، و من آن را به كسى نگفتم. پس از مدّتى حركت كردم و وارد مدينه شدم، و نزد امام باقر عليه السلام رفتم. آن حضرت تا مرا ديد، فرمود: على از دنيا رفت؟ عرض كردم: آرى. فرمود: آيا برايت چنين و چنان گفت؟ و همه آنچه را ميان من و على گذشته بود، موبه مو بازگو كرد. و من عرض كردم: سوگند به خدا! در آن هنگام كه او اين سخن را برايم گفت، نزد ما كسى نبود و من نيز آن را براى كسى نگفته ام. شما از كجا دانستيد؟ رانم را با دست گرفت و فرمود: رهاكن، رهاكن، حالا چيزى مگو.







285 ـ ابن ابى الحديد از محمّد بن حبيب نقل كرده است:







[ امام] حسن عليه السلام به شاعرى هديه داد، يكى از همراهان گفت: سبحان اللّه ! آيا به شاعرى كه گناه مى كند و تهمت مى زند، بخشش مى كنى؟ آن حضرت فرمود: اى بنده خدا! بهترين مصرفى كه از مال خود دارى، آن است كه آبرويت را حفظ كند. خود را از شرّ [ديگران] دور داشتن، از [مصاديق [طلب خير است.