بازگشت

دانش او


263 ـ طبرى با سند خود نقل كرده است: عبداللّه بن عباس گفت:







گاو ماده اى از كنار حسن بن علىّ عليه السلام گذشت. امام حسن عليه السلام فرمود: اين گاو، به گوساله ماده اى ـ كه سفيدى زيبايى در پيشانى، و سرِ دُمش نيز سفيد است ـ آبستن است.







پس ما با قصّاب رهسپار شديم تا آن را سر بريد، و گوساله اش را درست همان گونه







كه فرموده بود، يافتيم، و به امام حسن عليه السلام عرض كرديم: آيا خداى سبحان [ اين گونه[ نيست كه [مى فرمايد]: «و مى داند آنچه را در رحم هاست»؟ پس چگونه شما اين را دانستيد؟ فرمود: ما آن [علومى] را كه سربسته و گنجينه پوشيده است نيز مى دانيم، آن







علومى كه هيچ فرشته مقرّب و پيامبر مرسلى بر آن آگاه نيست جز محمّد صلى الله عليه و آله و آل معصوم او عليهم السلام .







264 ـ و نيز طبرى با سند خود نقل كرده است:







محمّد بن نوفل عبدى گفت: در خدمت حسن بن علىّ عليه السلام بودم كه آهوى ماده اى نزد او آوردند و او فرمود: اين آهو، به دو بچّه آهوى ماده آبستن است كه در چشم يكى، عيب است. پس آهو را سربريدند و آن دو بچّه آهو را به همان گونه كه فرموده بود، يافتيم.







265 ـ شيروانى مى گويد: [ امام] حسن عليه السلام فرمود:







چون قبر فرياد زند، گويد: خدايا! دشمنان آل محمّد صلى الله عليه و آله را لعنت كن.







266 ـ راوندى مى گويد: روايت شده است:







[ امام] حسن عليه السلام [و برادرانش] و عبداللّه بن عبّاس بر خوانى نشسته بودند كه ملخى آمد، سر سفره نشست. عبداللّه به [ امام] حسن عليه السلام گفت: بر روى بال ملخ چه نوشته است؟ فرمود: نوشته است: منم، «اللّه » كه هيچ معبود به حقّى جز من نيست، چه بسا ملخ را مى فرستم تا براى مردمى گرسنه، رحمت باشد و آن را بخورند، و چه بسا آن را مى فرستم تا براى مردمى، عذاب باشد و خوراك آنان را بخورد. عبداللّه برخاست و سر [ امام] حسن عليه السلام را بوسيد و گفت: اين از اسرار دانش است.







267 ـ و نيز با سند خود از امام صادق عليه السلام ، از پدران بزرگوار خود تقل كرده است:







امام حسن عليه السلام از مدينه به سوى مكّه، پياده راه افتاد و پاهايش ورم كرد. به او گفتند: اگر سوار شوى، اين ورم ها مى خوابد. فرمود: هرگز، وليكن چون به اين منزل [كه پيش رو داريم [رسيديم، به مردى سياه پوست برمى خوريم كه همراه خود روغنى دارد كه اين ورم را خوب مى كند، از او بخريد، و چانه نزنيد.







يكى از غلامان گفت: در راه خود، منزلى كه چنين فردى داشته باشد، نداريم؟







فرمود: چرا، داريم. و چندين مسافت راه پيمودند و ناگهان با آن سياه پوست روبه رو شدند. امام حسن عليه السلام به غلام خود فرمود: اين، آن سياه پوست؛ روغن را خريدارى كن و سياه پوست گفت: اين روغن را براى چه كسى مى خواهى؟ گفت: براى حسن بن علىّ بن ابيطالب عليه السلام . گفت: مرا نزد او ببر، و خدمت امام حسن عليه السلام رسيد، و گفت: اى فرزند







رسول خدا صلى الله عليه و آله من غلام شما هستم، و بهاى روغن را نمى گيرم، ولى از خدا بخواه كه به من، پسرى سالم روزى كند كه شما اهل بيت عليهم السلام را دوست بدارد؛ زيرا همسرم را با درد زايمان، پشت سر گذاشتم. امام حسن عليه السلام فرمود: برو به منزل خود، كه خداوند متعال، پسرى سالم(1)، به تو مرحمت فرموده است.







و آن سياه پوست، بى درنگ به منزل برگشت و ديد كه همسرش پسرى سالم به دنيا آورده است. سپس نزد امام حسن عليه السلام برگشت و از اين نوزاد، براى او [تشكّر و [دعاى خير كرد، و امام حسن عليه السلام از آن روغن به پاهاى خود ماليد، و از جا برنخاسته، ورم ها خوابيد [و بهبود يافت].







268 ـ صفّار قمى با سند خود از عبدالغفّار جارى، از امام صادق عليه السلام نقل كرده است:







در خدمت [ امام] حسن بن علىّ عليه السلام ، دو نفر حضور داشتند. [ امام] حسن عليه السلام به يكى از آنان فرمود: تو ديشب به فلانى چنين و چنان گفتى. و او شگفت زده شد و گفت: امام هرچه رخ داده، مى داند! و [ امام] حسن عليه السلام فرمود: ما همه آنچه در شب و روز جريان دارد، مى دانيم. سپس فرمود: خداوند متعال حلال و حرام، و تنزيل و تأويل را به پيامبر خود آموخت، و رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز همه علوم خود را به على عليه السلام آموخت.







269 ـ اربلى مى گويد:







امام حسن عليه السلام به پدر بزرگوار خود فرمود: همانا عرب را [در هوا و هوس] سياحتى [شگرف] است، و اينك از رؤياهاى [دنيوى] دور از دسترس خود بازمانده اند، و سوار بر شتران، شتابان به سوى تو رهسپارند تا تو را ـ هرچند در آشيانه [ناشناخته] جاندار [كوه و بيابان ها ] نيز پناه گرفته باشى، بيرون آورند.







270 ـ ابن شهرآشوب از ابوحمزه ثمالى، از امام زين العابدين عليه السلام نقل كرده است:







حسن بن علىّ عليه السلام نشسته بود كه كسى آمد و گفت: اى فرزند رسول خدا! خانه ات سوخت. [ امام عليه السلام ، با آرامش] فرمود: نه، نسوخته است. در اين احوال، شخص ديگرى آمد و گفت: اى فرزند رسول خدا! آتش در همسايگى خانه شما افتاد تا جايى كه ما يقين كرديم به خانه شما نيز مى رسد، سپس خدا آتش را از آن جا برگرداند.

پاورقي

1 . «كه از شيعيان ما است»، اين جمله به نقل از كشف الغمّة است.