بازگشت

تصريح او بر امامت برادرش، حسين عليه السلام


175 ـ كلينى با سند خود از مفضّل بن عمر نقل كرده است:







امام صادق عليه السلام فرمود: چون وفات حسن بن على عليه السلام فرا رسيد، فرمود: قنبر! ببين آيا پشت در، مؤمنى از غير آل محمد صلى الله عليه و آله حضور دارد؟ قنبر گفت: خدا و پيامبر او و فرزند پيامبر، از من داناترند. امام حسن عليه السلام فرمود: محمّد بن علىّ [ ابن حنفيّه] را بخوان. و [قنبر مى گويد: [من نزد او رفتم، و چون داخل شدم، گفت: [ اميدوارم] جز خير نباشد؟ گفتم: ابامحمّد تو را مى خواهد. و او ـ بدون آن كه بند كفش خود را ببندد ـ همراه من با شتاب آمد، و چون مقابل امام حسن عليه السلام ايستاد، سلام كرد. امام حسن عليه السلام به او فرمود: بنشين كه همچون تو نبايد از شنيدن ـ سخنى كه با آن، مرده ها زنده و زنده ها مرده مى شوند ـ غايب باشد. [ اى محمّد! ] گنجينه علم و چراغ هدايت باشيد كه روشنايى روز، برخى درخشان تر از برخى ديگر است. آيا نمى دانى كه خداوند از فرزندان ابراهيم، امامان را قرار داد و برخى را بر برخى ديگر برترى داد و به داود عليه السلام زبور عطا كرد؟ و از امتيازات محمّد صلى الله عليه و آله نيز آگاهى.







محمّد بن على! من بر تو از حسد بيم دارم كه خدا آن را وصفِ كافران قرار داد و فرمود: «[بسيارى از اهل كتاب مى خواهند] با وجود اين كه حقّ بر آن ها روشن شده است، به سبب حسدى كه در دل خود دارند، شما را كافر كنند، [ولى] خداى عزّتمند و باشكوه، شيطان را بر تو مسلّط نساخته است».







محمّد بن علىّ! آيا از آن سخنى كه پدرت درباره تو فرمود، نگويم؟ او عرض كرد: آرى. آن حضرت فرمود: در نبرد بصره (جنگ جمل) از پدر شنيدم كه فرمود: هركس مى خواهد در دنيا و آخرت به من نيكى كند، به فرزندم، محمّد نيكى كند.







محمّد بن على! اگر بخواهى از آن زمان كه در صلب پدر، نطفه بودى، خبر خواهم داد. محمّد بن على! آيا نمى دانى كه حسين بن على عليه السلام ـ پس از درگذشت من و جدايى







روح از بدنم ـ امامِ پس از من خواهد بود، و نزد خداى سبحان در كتاب [لوح محفوظ]، علاوه بر وراثت از پدر و مادر خود، وراثت پيامبر صلى الله عليه و آله را دارد؟ پس خدا دانست كه شما [خاندان پاك [بهترين خلق او هستيد؛ لذا محمّد صلى الله عليه و آله را از ميان شما برگزيد و محمّد صلى الله عليه و آله ، علىّ عليه السلام را و علىّ عليه السلام ، مرا و من نيز حسين عليه السلام را به امامت برگزيدم.







محمّد بن علىّ گفت: تو، امام و وسيله من به محمّد صلى الله عليه و آله هستى. به خدا دوست داشتم پيش از آن كه اين سخن را از تو بشنوم، مرده باشم. هان! در سرم [ از مهر و كمال شما [سخنى است كه دَلْوها نتوانند كشيد، و ترانه بادها [ى مخالف زودگذر] آن را دگرگون نسازد. همچون نوشته سربه مُهرى كه در صفحه آراسته خوش نقش و نگار است، مى خواهم اظهارش كنم ولى مى بينم كتاب وحى (قرآن) و كتاب هاى پيشين پيامبران بر من سبقت گرفته اند، و آن سخنى است كه زبان گويا و دست نويسا از بيانش ناتوانند، تا جايى كه قلمى نيابند و كاغذها سياه شوند و باز به فضل شما نرسند. «و خداوند اين چنين، نيكوكاران را پاداش دهد، و هيچ قوامى جز از خدا نيست».







حسين عليه السلام از جهت دانش، داناترين ما و از جهت بردبارى، وزين ترين ما و از جهت خويشى، نزديك ترين ما به رسول خداست. او پيش از آفرينش، فقيه بود و پيش از آن كه به سخن آيد، وحى را خواند و چنانچه خدا در كسى چيزى [برتر [سراغ داشت، محمّد صلى الله عليه و آله را بر نمى گزيد. پس چون خدا، محمّد صلى الله عليه و آله را برگزيد و محمّد صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را و على عليه السلام ، تو را و تو، حسين عليه السلام را به امامت برگزيدى، ما پذيرفتيم و رضا داديم. كيست كه به غير حسين عليه السلام ، راضى شود؟ و جز او كيست كه ما در مشكلات خود، تسليم او شويم؟







176 ـ و نيز كلينى با سند خود از جعفر بن زيد بن موسى، از پدرش و او از پدرانش عليهم السلام نقل كرده است:







روزى امّ اسلم در منزل امّ سلمه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و پرسيد: رسول خدا صلى الله عليه و آله كجاست؟







امّ سلمه گفت: دنبال كارى رفته است و هم اكنون مى آيد، و امّ اسلم انتظار كشيد تا پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: پدر و مادرم فدايت باد، اى رسول خدا! من كتاب ها را خوانده ام و پيامبران و وصىّ آنان را مى شناسم. موسى عليه السلام در زمان حيات خود، وصىّ داشت (هارون) و پس از وفاتش نيز وصىّ داشت (يوشع)، و اين چنين بود عيسى عليه السلام ؛ اينك وصىّ تو، اى رسول خدا! كيست؟







پيامبر فرمود: امّ اسلم! وصىّ من در زمان حيات و پس از وفاتم، يك نفر است. سپس فرمود: امّ اسلم! هركس اين كار مرا انجام دهد، او وصىّ من است. آن گاه با دست خود به سنگريزه اى بر روى زمين زد، و آن را با انگشت خود ماليد تا همچون آرد شد. سپس خميرش كرد و با انگشتر خود مُهر كرد و فرمود: هر كه اين كار مرا انجام دهد، او در حيات و پس از وفاتم، وصىّ من است.







امّ اسلم مى گويد: من از محضر آن حضرت بيرون آمدم و نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمدم و عرض كردم: پدر و مادرم فدايت باد! آيا تو وصىّ رسول خدايى؟ آن حضرت فرمود: آرى، اى امّ اسلم! سپس دست خود را به سنگريزه اى زد، و آن را همچون آرد كرد و خمير نمود و با انگشتر خود مهر زد و فرمود: اى امّ اسلم! هر كه اين كار مرا انجام دهد، او وصىّ من است. و من نزد حسن عليه السلام ـ كه كودك بود ـ آمدم و عرض كردم: سرورم! آيا تو وصىّ پدر خود هستى؟ آن حضرت فرمود: آرى، اى امّ اسلم! و دست خود را به سنگريزه اى زد و همان كرد كه آن دو بزرگوار كردند.







و از نزد او بيرون آمدم، و خدمت حسين عليه السلام ـ كه سنّش را كوچك مى ديدم ـ رسيدم و عرض كردم: پدر و مادرم فدايت باد! آيا تو وصىّ برادر خود هستى؟ آن حضرت فرمود: آرى، اى امّ اسلم! سنگريزه اى به من بده. آن گاه مانند كار آن ها انجام داد.







امّ اسلم زنده بود تا پس از شهادت حسين عليه السلام و برگشتن علىّ بن الحسين عليه السلام [به مدينه]، نزد او آمد و پرسيد: آيا تو وصىّ پدر خود هستى؟ سپس امام سجّاد عليه السلام نيز همانند كار آن ها ـ كه صلوات خدا بر همه آنان باد ـ انجام داد.