بازگشت

احتجاج امام حسن عليه السلام با مروان


170 ـ فقيه اندلسى گويد:







مروان بن حكم نزد معاويه به حسن بن على عليه السلام گفت: حسن! پيرى زودرس به سبيل تو روى آورده است؛ مى گويند اين،از نابخردى است؟ فرمود: چنان نيست كه شنيده اى، بلكه ما ـ بنى هاشم ـ كام مان خوشبو و لبان مان گواراست؛ از اين رو، همسرانمان با همه وجود، به ما رو مى كنند وشما ـ بنى اميّه ـ دهانتان بوى بسيار بد مى دهد؛ از اين رو، همسرانتان دهان ودَمِ خود را به گيجگاهتان مى گردانند وبدين سبب است كه از سمت گوش، پير مى شويد.







مروان گفت: شما، بنى هاشم يك خصلت بد داريد. امام حسن عليه السلام فرمود: چيست؟ مروان گفت: شهوت. آن حضرت فرمود: آرى، شهوت را از زنان ما برداشته اند و در مردان مان نهاده اند، ولى آن را از مردان شما برداشته اند و در زنانتان نهاده اند؛ از اين رو، براى زن اموى، برنخيزد جز هاشمى!







معاويه ناراحت شد و گفت: من گفتم نكنيد، و نپذيرفتيد تا شنيديد سخنانى را كه خانه شما را تار و نشست شما را تباه كرد.







و امام حسن عليه السلام بيرون آمد درحالى كه [ اين اشعار را ] مى خواند:







در اين روزگار، پنجاه وپنج سال، همواره رنج بردم درحالى كه هر سال نو را پس از سال ديگر، اميد مى بندم. پس در اين دنيا، نه به آن درشت و مهمّش رسيدم، و نه در آنچه مى خواهم، با رنج فراوان، به سودى دست يافتم، و پنجه هاى مرگ در وجود من راه يافت، و يقين دارم كه به همين زودى، در گرو مرگ خواهم بود.







171 ـ ابن عساكر با سند خود از رزيق بن سوار نقل كرده است:







ميان حسن بن على عليه السلام و مروان سخنى رخ داد، پس مروان رو به امام حسن عليه السلام كرد و با [توهين و [درشتى سخن گفت، و حسن عليه السلام ساكت بود، و مروان آب بينى خود را با







دست راست افكند. امام حسن عليه السلام فرمود: واى بر تو! آيا نمى دانى كه دست راست براى صورت است، و دست چپ براى نشيمنگاه؟ افّ بر تو! پس مروان خاموش شد.







172 ـ ابن كثير مى گويد:







حسن بن على عليه السلام به مروان بن حَكَم فرمود: خدا بر زبان پيامبر خود، پدر تو ـ حَكَم ـ را در حالى كه تو در صلبش بودى، لعن كرد و فرمود: خدا حَكَم و آنچه زايد را لعنت كند.







173 ـ طبرانى با سند خود از ابويحيى نقل كرده است:







من ميان حسن و حسين عليهماالسلام و مروان بودم كه حسين عليه السلام و مروان با هم بگومگو داشتند. حسن عليه السلام ، حسين عليه السلام را ساكت كرد و مروان گفت: خاندان ملعون! پس حسن عليه السلام به خشم آمد و فرمود: گفتى: خاندان ملعون! سوگند به خدا! خداوند بر زبان پيامبر خود، تو را ـ با اين كه در صلب پدر بودى ـ لعنت كرد.