بازگشت

احتجاج امام حسن عليه السلام باعمروبن عاص ومغيره


169 ـ طبرانى با سند خود از ابومجلز نقل كرده است:







عمرو بن عاص و مغيرة بن شعبه به معاويه گفتند: حسن بن على عليه السلام لكنت زبان دارد؛ سخن و انديشه اى دارد كه ما مى دانيم چيست، ولى خود به سخن مى آيد و نمى تواند [ ، اينك بگذار ما او را تحقير كنيم]. معاويه گفت: نكنيد. و نپذيرفتند. پس عمرو بن عاص بر منبر رفت و از على عليه السلام بدگويى كرد. سپس مغيره منبر رفت و حمد و ثناى خدا به جا آورد، و از على عليه السلام بدگويى كرد. سپس به حسن بن على عليه السلام گفته شد كه منبر برو.







آن حضرت فرمود: من منبر نمى روم و سخن نمى گويم تا به من قول دهيد كه اگر حقّ گفتم، تصديقم كنيد و اگر باطل گفتم، تكذيبم كنيد.







و قول دادند. پس بر منبر رفت و حمد و ثناى خداوند به جا آورد و فرمود: تو را به خدا سوگند، اى عمرو و اى مغيره! آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را كه از پى شتر بود، (معاويه)، و آن را كه بر شتر سوار بود (ابوسفيان) لعن فرمود كه يك نفرشان فلانى است؟ گفتند: خدايا! آرى. فرمود: اى معاويه؛ اى مغيره! شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، عمرو بن عاص را در هر بيتى كه سرود، يك لعنت فرستاد؟ گفتند: خدايا! آرى. فرمود: اى عمرو بن عاص و تو اى معاويه فرزند ابوسفيان! شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا مى دانيد كه رسول خدا قوم اين (مغيره) را لعنت كرد.







گفتند: آرى. فرمود: پس من سپاس مى گويم خدا را كه شما از كسى بد گفتيد كه از همه اين ها مبرّاست.