بازگشت

احتجاج امام حسن عليه السلام با عمرو بن عاص


167 ـ ابن ابى الحديد مى گويد: مدائنى روايت كرده است:







عمرو بن عاص در طواف، با امام حسن عليه السلام رو به رو شد و گفت: حسن! آيا تو پنداشتى كه دين، جز با تو و پدر تو به پا نمى شود؟ اينك ديدى كه خدا آن را با معاويه







به پا كرد، و پس از كژى، استوار ساخت، و پس از ناپيدايى، آشكار كرد؟ آيا خدا خشنود به كشتن عثمان است؟ آيا درست است كه تو ـ همچون شترى كه [آسيابِ] آرد را







مى چرخاند، با جامه اى همچون پوسته نازك تخم مرغ ـ خانه خدا را طواف كنى، و قاتل عثمان باشى؟ سوگند به خدا! اين كه معاويه تو را در آبشخور پدرت درآورد، براى جمع پراكندگى، بهتر و براى [مقابله با [دشوارى ها، آسان تر خواهد بود.







امام حسن عليه السلام فرمود: حقّا كه اهل آتش، نشانه هايى دارند كه با آن شناخته مى شوند: بدگويى و انكار اولياى خدا، و ياورى و دوستى با دشمنان خدا. سوگند به خدا! تو به يقين، مى دانى كه علىّ عليه السلام يك ساعت، و نه [حتّى] چشم به هم زدنى، در خدا، و در دين خدا شك نكرد، و سوگند به خدا! اى فرزند اُمّ عمرو! يا [ از اين بيهوده گويى هاى خود[ دست برمى دارى و يا پهلوهايت را با آن چنان ابزار برّنده اى مى شكافم كه سخت تر از سرنيزه هاى قَعْضَب



(1) باشد. از حمله بر من، باز ايست كه من كسى هستم كه مى شناسى، نه اشاره چشم ناتوانى، دارم و نه [براى تو] سرِ نرمِ استخوان، و خوردنىِ گوارايم. و من در قريش، همچون ميانه گردن بند زينتى مى درخشم. بزرگى خاندانم، معروف است، و به غير پدرم، انتساب ندارم. و تو آن كسى كه هم خود مى دانى و هم مردم. مردانى از قريش درباره تو اختلاف كردند تا سلاّخان ايشان ـ كه در وجهه خانوادگى، پست تر، و در پَستى، بزرگ تر بودند ـ بر [ انتساب] تو [، به خود] پيروز شدند. دور شو از من، كه تو ناپاكى، و ما خاندان طهارتيم كه خداوند از ما، هر ناپاكى را زدود، و خلوص ويژه اى به ما بخشيد.







پس عمرو بن عاص خاموش شد و امام حسن عليه السلام ، غمگين برگشت.

پاورقي

1 . نام كسى است كه در جاهليت، سرنيزه مى ساخته است.