بازگشت

سخن امام حسن عليه السلام پس از صلح در پاسخ معاويه


145 ـ حرّانى روايت كرده است:







چون معاويه به امام حسن عليه السلام گفت: فضائل ما را بيان كن. آن حضرت حمد و ثناى خداوند به جا آورد، و بر محمّد صلى الله عليه و آله ـ پيامبر خدا ـ و آل او درود فرستاد و فرمود:







هركه مرا شناخت، شناخت، و هركه مرا نشناخت، من حسن فرزند رسول خدايم؛ من فرزند آن بشارت دهنده بيم دهنده ام؛ من فرزند آن برگزيده به رسالتم؛ من فرزند كسى هستم كه فرشتگان، بر او درود فرستادند؛ من فرزند كسى هستم كه امّت، با او شرف يافت؛ من فرزند كسى هستم كه جبرئيل، سفير خدا به سوى او بود؛ من فرزند پيامبر رحمت براى همه جهانيانم.







معاويه نتوانست كينه و حسد خود را پنهان دارد؛ از اين رو، گفت: حسن! خرما را براى ما توصيف كن! امام حسن عليه السلام فرمود: آرى، اى معاويه! باد آن را بارور مى سازد، آفتاب رشدش مى دهد، ماه رنگ آميزى اش مى كند، گرما مى رساندش، و شب خنكش مى كند.







سپس به سخن خود برگشت و فرمود: من فرزند كسى هستم كه دعايش مستجاب بود؛ من فرزند كسى هستم كه در مقام قرب خدا، همچون «مقدار دو كمان يا كمتر» بود؛ من فرزند شافعى هستم كه فرمانش برند؛ من فرزند مكّه و منى هستم؛ من فرزند كسى هستم كه قريش، ناچار تسليمش شد؛ من فرزند كسى هستم كه پيروش، سعادتمند و رهاكننده اش، تيره بخت است؛ من فرزند كسى هستم كه زمين را برايش پاك كننده و سجده گاه قرار دادند؛ من فرزند كسى هستم كه خبرهاى آسمان [غيب و ملكوت] پياپى برايش مى آمد؛ من فرزند آن هايم كه خدا ناپاكى ها [ى كفر و شرك] را از ايشان زدود، و پاكى ويژه اى به آنان داد.











معاويه گفت: حسن! گمان مى كنم با خود، وسوسه خلافت دارى؟ آن حضرت فرمود: واى بر تو، اى معاويه! خليفه كسى است كه روش رسول خدا صلى الله عليه و آله را در پيش گيرد، و به فرمان خدا عمل كند، و به جان خودم سوگند كه ما [ـ خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ـ [نشانه هاى هدايت، و مناره [هاى بلند] تقواييم؛ ولى تو اى معاويه! از آن ها هستى كه سنّت هاى خداوندى را نابود، و بدعت ها را زنده كردند، و بندگان خدا را برده ساختند، و دين خدا را به بازى گرفتند. پس رفتارى كه تو دارى، گمنام [و بى ارزش [است كه [با آن] چندى، زندگى بگذرانى، و وزر و وبالش، بر تو [پيوسته] بماند.







معاويه! سوگند به خدا! خداوند دو شهر؛ يكى در مشرق و ديگرى در مغرب، به نام جابلقا و جابلسا، بيافريد كه براى آنان، پيغمبرى جز جدّ من ـ رسول خدا صلى الله عليه و آله ـ نفرستاد.







معاويه گفت: ابامحمّد! ما را از شب قدر خبرده. آن حضرت فرمود: آرى، چنين سؤال كن. خداوند آسمان ها را هفت، و زمين ها را هفت آفريد، و نيز جنّ را از هفت، و آدمى را از هفت بيافريد. پس [حقيقت] شب قدر [، و نيز حقيقت اين ها ] را از شب بيست و سوم تا شب بيست و هفتم بايد جست؛ سپس از جا برخاست [، و رفت].