بازگشت

سخنان امام پس از بيعت مردم با او


97 ـ شيخ طوسى رحمه الله با سند خود از هشام بن حسّان نقل كرده است:







ابومحمّد، حسن بن على عليه السلام در سخنان خود پس از بيعت با مردم، فرمود: ما حزب پيروز خداييم، نزديك ترين خاندان پيامبريم، اهل بيت پاكيزه و پاك اوييم و يكى از آن دو گران سنگيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در امّت خود به يادگار نهاد، و دومى آن، كتاب خداست كه «در آن، بيان هرچيز است و از پيش روى آن و از پشت سرش، باطل به سويش نمى آيد»، و در تفسير آن، ما مورد اعتماديم، از روى خيال، به تأويل آن نمى پردازيم، بلكه از روى يقين، حقايق آن را بيان مى داريم.







از ما پيروى كنيد كه اطاعت ما چون همراه اطاعت خداى سبحان و پيامبرش باشد، واجب است. خداى فرمود: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را اطاعت كنيد وپيامبر و اولياى امر خود را نيز اطاعت كنيد. پس هرگاه در امرى [دينى [اختلاف نظر يافتيد، آن را به [كتاب] خدا و [سنّت] پيامبر عرضه بداريد.»، «و اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود برگردانند، قطعا در ميان آنان كسانى هستند كه آن را دريابند»، و شما را برحذر مى دارم از گوش دادن به داد و فرياد [و وسوسه [شيطان كه دشمن آشكار شماست، و اين كه از ياران شيطان شويد؛ همان يارانى كه شيطان به آنان گفت: «امروز هيچ كس از مردم بر شما پيروز نخواهد شد، و من پناه شما هستم.» پس چون آن دو گروه، يك ديگر را ديدند، شيطان به عقب برگشت و گفت: «من از شما بيزارم، من چيزى را مى بينم كه شما نمى بينيد.» پس به سوى نيزه ها افكنده شويد، تا پناه [و سپر [باشيد، و به سوى شمشيرها، تا گوسفند فربه [وقابل ذبح] باشيد، و به سوى گرزها، تا شكسته شويد، و به سوى تيرها، تا آماج آن گرديد. سپس «آن كس را كه قبلاً ايمان نياورده، يا خيرى در ايمان خود، كسب نكرده است، ايمان آوردنش، سود نخواهد بخشيد.».











98 ـ ابن جوزى با سند خود، مى گويد:







مروان بن حكم، حاكم مدينه، پيكى نزد حسن بن على عليه السلام فرستاد، به او گفت: به حسن بن على عليه السلام بگو: مروان مى گويد: پدر تو كسى است كه در ميان مردم، تفرقه انداخت، و پيشواى مؤمنان، عثمان را كشت، و دانشمندان و پارسايان ـ يعنى خوارج ـ را به هلاكت رساند... . پيك، نزد امام حسن عليه السلام آمد و گفت: اى ابامحمّد! من از كسى براى تو پيام آورده ام كه از شمشيرش مى ترسند. اگر ناراحت مى شوى، خوددارى مى كنم و نمى گويم؟ حسن عليه السلام فرمود: نه، پيامت را برسان؛ من از خدا كمك مى جويم. او پيام را گفت. حسن عليه السلام فرمود: به مروان بگو: اگر راست مى گويى، خدا پاداش راستى تو را مى دهد و اگر دروغ مى گويى، انتقام خدا سخت تر خواهد بود.







پيك از نزد امام عليه السلام خارج شد و حسين عليه السلام با او برخورد كرد و پرسيد: از كجا مى آيى؟ گفت: از نزد برادرت، حسن عليه السلام . حسين عليه السلام فرمود: آن جا چه مى كردى؟ او گفت: پيامى از مروان آورده بودم. حسين عليه السلام فرمود: چه پيامى؟ او از گفتن پيام خوددارى كرد. حسين عليه السلام فرمود: مى گويى يا تو را بكشم؟ امام حسن عليه السلام شنيد و بيرون آمد و به برادر خود فرمود: رهايش كن. حسين عليه السلام فرمود: سوگند به خدا، رهايش نمى كنم تا پيام را بشنوم! پيك، بازگو كرد. حسين عليه السلام فرمود: به مروان بگو: حسين، فرزند على عليه السلام و فاطمه به تو مى گويد: اى زاده آن زن كبودچشمى كه در بازار ذى المجاز، [مردان را ] به سوى خود فرامى خواند و در بازار عكاظ، داراى پرچم [روسپيگرى] بود. اى فرزند رانده شده و لعن شده رسول خدا صلى الله عليه و آله ! بشناس كه كيستى و پدر و مادرت كيست؟







پيك، نزد مروان آمد و آنچه فرموده بودند را بازگو كرد. مروان گفت: نزد حسن عليه السلام برگرد و بگو: شهادت مى دهم كه تو فرزند رسول خدايى و به حسين عليه السلام بگو: شهادت مى دهم كه تو فرزند على بن ابيطالبى.







امام حسين عليه السلام (پس از شنيدن پيام، به پيك) فرمود: به مروان بگو: بر خلاف ميل تو، من نيز هر دو (افتخارِ انتساب به رسول خدا صلى الله عليه و آله و علىّ بن ابيطالب عليه السلام ) را دارم.