بازگشت

سخن او درباره گفتار ابن زبي


38 ـ ابن اعثم كوفى گويد:







على عليه السلام پس از آن كه از سخنان عبداللّه بن زبير باخبر شد، به حسن عليه السلام فرمود: ابن زبير براى مردم سخنرانى كرده و گفته است من عثمان بن عفّان را كشته ام. او پنداشته است كه من مى خواهم فريبكارانه عهده دار امور مردم شوم، و به من خبر رسيده كه مرا نيز ناسزا گفته است. فرزندم! برخيز و براى ما سخنى رسا و كوتاه بيان كن، و كسى را ناسزا مگو.







حسن بن على عليه السلام به سوى منبر شتافت، و حمد و ثناى خداوند به جا آورد و گفت: هان، اى مردم! سخنان عبداللّه بن زبير به گوش ما رسيد. پندار او كه «على عليه السلام ، عثمان را كشته است»، همه مهاجران و انصار مى دانند كه پدر او ـ زبير بن عوام ـ پيوسته عثمان را به ارتكاب گناهان متّهم مى كرد، و عيب هاى رسوايى آورى به او نسبت مى داد، و طلحة بن عبيداللّه [هم انديشه با زبير]، پرچم [تصرّف] خود را بر در بيت المال عثمان ـ در حالى كه زنده بود ـ كوبيد، و امّا ناسزاگويى اش به على عليه السلام ، اين را هركسِ [ناتوان نيز] بخواهد حلقومش كوتاه نمى آيد، و اگر ما مى خواستيم مى كرديم، [ ولى ناسزاگويى كار ما نيست ]، و امّا گفتارش كه «على عليه السلام فريبكارانه عهده دار امور مردم شده است»، برترين دليل پدرش ـ زبير ـ اين است كه او با دست خود با على عليه السلام بيعت كرد نه با قلب خود و همين، خود اِقرار به بيعت است، و امّا [شگفتى او درباره [ورود پى درپى كوفيان بر بصريان، [بايد گفت:] از حقّ مدارانى كه [براى نبرد] بر اهل باطل درآيند تعجّبى نيست. به جانم سوگند! ما با ياران عثمان نمى جنگيم، و اين حقّ على عليه السلام است كه با پيروان جَمَل بجنگد. والسّلام.







39 ـ شيخ مفيد گويد:







سخنان ابن زبير به اميرمؤمنان عليه السلام رسيد. آن حضرت به فرزند خود ـ حسن عليه السلام ـ







فرمود: فرزندم! برخيز و سخن بگو، و او به سخنرانى پرداخت، و حمد و ثناى خداوند به جا آورد و فرمود: هان، اى مردم! گفتار ابن زبير به ما رسيد. به خدا سوگند! پدر او عثمان را به ارتكاب گناهان متّهم ساخت و هر ديارى را به روى او بست تا كشته شد. طلحه







[يار هم فكر او [پرچم خود را بر در بيت المال عثمان ـ با اين كه زنده بود ـ كوبيد. امّا گفتارش كه «على عليه السلام فريبكارانه عهده دار كار مردم شده است»، برترين دليل پدرش اين است كه پنداشته با دست خود با على عليه السلام بيعت كرده است، نه با قلب خود، پس او اقرار به بيعت كرده، و ادعاى دوستى صميمانه نموده است. اگر راست مى گويد دليل خود را بياورد. دليلش كجاست؟! و درباره شگفتى او از ورود پى درپى كوفيان بر بصريان، [بايد گفت:] از حق مدارانى كه [براى نبرد [پى درپى بر اهل باطل درآيند، چه شگفتى است؟ به جانم سوگند، به خدا سوگند! مردم بصره [حقّ را ] مى دانند. پس ديدار ما و ايشان در آن روزى است كه ما آنان را به دادگاه خدا مى بريم! خدا به حقّ داورى مى كند و او بهترين داور است.







چون حسن عليه السلام از سخن خود فارغ شد، شخصى كه عمر بن محمود نام داشت، برخاست و اشعارى سرود كه در آن، حسن عليه السلام را به سبب سخنرانى اش ستود.