بازگشت

گفتگوى او با پدر پيرامون ابن زياد


28 ـ شيخ طوسى رحمه الله با سند خود از حَنان بن سَدير، از پدر خود (سَدير بن حُكَيْم) از جدّ خود (صُهَيْب) نقل كرده است:







روزى ميثم تمّار به من گفت: اباحُكَيْم! مى خواهم خبرى را كه رخ خواهد داد و حقّ است، برايت بگويم. گفتم: اباصالح! كدام خبر؟ گفت: امسال من (از كوفه) به مكّه







مى روم. در بازگشت، وقتى به قادسيه برسم، اين ناپيدا نَسَب ـ ابن زياد ـ شخصى را با 100 سواره مى فرستد تا مرا نزد او ببرند، و [چون نزد او رفتم] به من مى گويد: تو از آن زن در به در ناپاكِ آتش گرفته اى هستى كه پوستش (از لاغرى) بر او خشكيده بود. به خدا سوگند، دست و پايت را قطع خواهـم كرد! و من مى گويم: خـدا تو را نبخشايد. به خدا سوگند! على عليه السلام بهتر از حسن عليه السلام تو را شناخت؛ آن زمان كه آن حضرت تازيانه بر







سرت نواخت و حسن عليه السلام گفت: پدرجان! او را نزن. او ما را دوست دارد و دشمنِ دشمنان ماست. على عليه السلام فرمود: آرام، فرزندم! به خدا سوگند! من به او از تو داناترم. سوگند به آن خدايى كه دانه را شكافت و جان را آفريد، او ياور دشمن تو، و دشمن ياور توست.







ميثم تمّار گفت: در اين هنگام، او دستور مى دهد كه مرا دار بزنند. در اسلام، من اوّلين كسى از اين امّت خواهم بود كه با بند، لگامش زنند. چون روز سوم فرا رسد، گويى كه آفتاب غروب كرده و نكرده، از بينى ام خونى بر سينه و محاسنم روان شود.







ابوحكيم گفت: ما منتظر بوديم. چون روز سوم شد، گويى كه آفتاب غروب كرده و نكرده، خونى از بينى او بر سينه و محاسنش جريان يافت.







ما، هفت نفر از خرمافروشان هم پيمان شديم تا [ جسد ] او را برداريم. شبانه ـ در حالى كه نگهبانان كشيك مى دادند ـ آمديم. نگهبانان آتش افروخته بودند؛ از اين رو، آتش ميان ما و ايشان حائل شد. ما او را بر تابوتى نهاديم و تا كنار نهر آبى در جاى رفت و آمد شتران رسانديم و او را در آن جا دفن كرديم، و تابوت را در همان جا، در ويرانه اى انداختيم. چون صبح شد، اسب سواران را به جست جو واداشتند، ولى چيزى نيافتند.







ابوحكيم گفت: روزى ميثم به من گفت: اباحكيم! آيا مى پندارى كه ماليات اين مكان پرداخت نخواهد شد؟ اگر زندگانى ات به درازا كشد، [ خود يا فرزندانت ] ماليات اين مكان را به مردى كه در خانه وليد بن عقبه است و زراره نام دارد، به ناچار پرداخت خواهى كرد. سدير [ نوه ابوحكيم ] گفت: من آن ماليات را به مردى در خانه وليد بن عقبه به نام زراره، با خوارى پرداخت كردم.