بازگشت

شهادت امام مجتبى ( ع )


در روزگارى كه رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) و على ابن ابيطالب ( عليه السّلام ) در دنيا زندگى مى كردند مكرّر از شهادت حضرت امام مجتبى ( عليه السّلام ) و مظلوميّت آن حضرت ياد مى نمودند.

ابن عبّاس نقل مى كند كه روزى رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) در جائى نشسته بودند ناگهان امام مجتبى ( عـليـه السـّلام ) با آنكه خردسال بود به طرف پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) آمد آن حضرت وقتى او را ديـدنـد گـريـه كردند و با اشك چشم فرمودند:

پسرم بيا نزد من ، بيا پيش من و به قدرى به او گفتند بيا بـيـا كـه آن حـضـرت آمـد خـدمـت رسـول اكـرم ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) و روى زانـوى راسـت رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) نشست ، پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمودند:

حسن ( عليه السّلام ) پسر من است . او از من است . او نور چشم من است . او روشنائى قلب است . او ميوه جان من است .

او سـيـّد و آقاى جوانان اهل بهشت است . او حجّت خدا است بر امّت من . امر او امر من است . سخن او سخن من است . كسى كـه از او پـيـروى كـنـد از مـن است . و كسى كه تمرّد دستورات او را بكند از من نيست . من وقتى او را ديدم به ياد آنـچـه بـعـد از مـن از بـراى او از مـصـائب و ذلّت تـا زمـان وفاتش واقع مى شود، افتادم . او را با ظلم و دشمنى بـوسـيـله سـمّ مـى كشند. آنجا است كه ملائكه هفت آسمان بر او گريه مى كنند. و بر او همه چيز حتّى پرندگان آسـمـان و مـاهـيـان دريـا گـريـه مـى كـنند. كسى كه بر او و مصيبتهاى او گريه كند در روز قيامت كه همه چشمها گـريـان اسـت چشمش گريان نخواهد شد و كسى كه براى مصائب او محزون شود روز قيامت كه همه قلبها محزون است قلبش محزون نخواهد شد و كسى كه او را در بقيع زيارت كند قدمش در صراط روزى كه همه قدمها مى لغزد، نلغزد.((95))

بالاخره پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) و على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) از شهادت امام مجتبى ( عليه السـّلام ) مـكـرّر خـبـر داده بـودنـد و آنـچـه آنـهـا فـرمـوده بـودنـد لبـاس عمل پوشيد و قضيّه شهادت حضرت مجتبى ( عليه السّلام ) يعنى آن مظلوم تاريخ از اين قرار بود.

مـعـاويـه از يـك طـرف حـسـادت زيادى به عظمت و مقام والاى امام مجتبى ( عليه السّلام ) كه در بين مردم پيدا كرده بود، ناراحت بود و از طرف ديگر قصد داشت يزيد پسرش را به جاى خود بنشاند و او را به خلافت معرّفى كند. لذا بخاطر اين اراده ناپاك ، ناگزير بود كه امام مجتبى ( عليه السّلام ) را هر طورى كه هست شهيد كند.

مـعـاويـه نامه اى به پادشاه روم نوشت و از او سمّى كه مهلك فورى باشد تقاضا كرد، او هم سمّى اين چنين در شيشه كرد و براى معاويه فرستاد.

مـعـاويـه مخفيانه كسى ((96))را نزد جعده دختر اشعث بن قيس كه آن روزها همسر امام مجتبى ( عليه السّلام ) بود، فرستاد و به او وعده كرد كه اگر بتواند امام مجتبى ( عليه السّلام ) را بوسيله آن سمّ شهيد كند، به او صد هزار درهم بدهد و چند مزرعه از مزارع اطراف كوفه را در اختيار او قرار دهد و شعب سوراء (كه قريه خوش آب و هوائى در اطراف عراق بوده ) را ملك او بكند و از همه مهمتر او را براى يزيد خواستگارى نمايد.

جعده فريب وعده هاى معاويه را خورد و تصميم گرفت كه امام مجتبى ( عليه السّلام ) را شهيد كند.

لذا جـعـده آن سمّ را در ظرف شيرى ريخت و در سر سفره افطار آن حضرت گذاشت امام مجتبى ( عليه السّلام ) وقـتـى خـواسـتـنـد بوسيله شير روزه شان را باز كنند مقدارى از آن شير را آشاميدند سپس متوجّه شدند كه مسموم گرديده اند. لذا رو به جعده كردند و فرمودند:

انّا للّه و انّا اليه راجعون .

اى دشمن خدا مرا كشتى خدا تو را بكشد. به خدا قسم پس از من كسى براى تو بهتر از من نخواهد بود. تو را آن فـاسـق مـلعـون و دشـمـن خـدا (مـعـاويـه ) گـول زده و مـسـخـره ات كـرده و خـدا تـو و او را ذليل كند و شما را به جزاى گناهانتان برساند.

امـام مـجـتـبـى ( عـليـه السـّلام ) در اثـر خوردن آن سمّ چهل روز مريض بودند و افراد مختلفى به عيادتشان مى آمدند.

اوّل كـسـى كـه بـه نـزد آن حضرت آمد برادر بزرگوارشان حضرت حسين بن على ( عليهما السّلام ) بودند.و قتى كنارشان نشستند، به برادر بزرگوارشان عرض كردند:

اين چه حالتى است كه در شما مشاهده مى كنم ؟ فرمود:

تـو مـرا در روزهـاى پـايـان عـمـرم در دنـيا و اوّل زندگيم در آخرت مشاهده مى كنى و من خودم براى مرگم اقدامى نـكـرده ام ولى مـن بـر جدّم وارد مى شوم امّا از فراق تو و خواهران و دوستانم كراهت دارم ولى با توجّه به آنكه بـا پـيـغـمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) و اميرالمؤ منين و مادرم فاطمه زهراء و حمزه و جعفر ( عليهم السّلام ) مـلاقـات مـى كنم از اين گفته ام استغفار مى نمايم و خداى عزّوجل جانشين هر چيزى است كه از بين مى رود و تسلّى براى هر مصيبتى است و جبران كننده مافات است .

امام مجتبى ( عليه السّلام ) در حالى كه در هر سرفه مقدارى خون از حلق نازنينشان مى آمد فرمودند

اى بـرادر مـى بـيـنـى كـه چگونه خون جگرم در طشت ريخته است ، من مى شناسم كسى را كه مرا به اين مصيبت و بلاء انداخته ، اگر او را به تو معرّفى كنم تو با او چه خواهى كرد؟ حـضرت ابى عبداللّه الحسين عرض كردند:

من او را مى كشم . حضرت مجتبى ( عليه السّلام ) فرمودند:

پس من هم او را تا آخر عمرم به تو معرّفى نخواهم كرد ولى آنچه را كه به تو مى گويم بنويس و نگه دار.

سپس فرمود:

اين وصيّتنامه اى است كه من به برادرم حسين بن على ( عليهما السّلام ) مى گويم