بازگشت

1- صلح امام


اوّل چيزى را كه خواسته اند از آن بزرگوار توجيه كنند صلح آن حضرت بوده است .و حال آنكه رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) در يك كلمه فرمود:

حسنم امام است اگر چه او در خانه بنشيند و يا فرموده :

اين فرزندم آقا است او وسيله وحدت بين دو دسته از مسلمانان مى گردد.

غـالبـا در ايـن خـصـوص مـورّخـيـن خـواسـتـه اند مطابق فرهنگ ملّى و يا وضع روحى خود صلح امام مجتبى ( عليه السّلام ) را تطبيق دهند.

جـمـعى كه روحيه جنگجوئى و جدال داشته اند و به هيچ عنوان با هر مصلحتى كه باشد نمى توانسته اند صلح بـا دشـمـن را بـپـذيـرند (اگر به آن حضرت از نظر عقيده و يا فرهنگ ملّى و اجتماعى محبّتى داشته اند) به هر عـنـوان كه بوده آن حضرت را در عين حال مبارز و جنگجو دانسته و مى گويند چون آن حضرت دست تنها بوده به صـورت ظـاهـر بـا مـعاويه صلح كرده است و حتّى نسبتهائى كه بر خلاف اساس اسلام است به آن حضرت روى نـادانى داده اند كه بعضيهايش قابل ذكر نيست . مثلا گفته اند كه امام حسين ( عليه السّلام ) با اين صلح مخالف بـود و نـمـى خـواسـت بـگـذارد كـه امـام مـجـتـبـى ( عـليـه السـّلام ) بـا مـعـاويـه صـلح كـنـد!! و حـال آنـكـه مـى دانـيـم امـام مـجـتـبـى ( عـليـه السـّلام ) و حـضـرت امـام حـسـيـن ( عـليـه السـّلام ) هـر دو مـعصومند و مـحـال اسـت كـه ذرّه اى بـا يـكـديـگـر مـخـالفـت داشـتـه بـاشـنـد والاّ بـه عـصـمـت يـكـى از آنـهـا خلل وارد مى شود.و اگـر روايـتـى هـم در ايـن خـصـوص وارد شـده بـاشـد چـون بـا اصـول اعـتـقـادات مـا مـخـالف است بايد مردود واقع شود حتّى بعضى كه معرفت به حقيقت مساءله ندارند و امام را نـمى شناسند و روحيه جنگجوئى را دارند حضرت امام مجتبى ( عليه السّلام ) را به امامت نمى پذيرند عينا مانند بـعـضـى از اطـرافـيـان امـام مـجـتـبـى ( عـليـه السـّلام ) كـه بـه آن حـضـرت مـذلّ المـؤ مـنـيـن مـى گـفـتند و يا مثل خوارج كه حتّى با اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) هم مى خواستند جنگ كنند.

طبيعى است كه اينها طبق اعتقادات شيعه از صراط مستقيم خارج اند و در حقيقت افكار خود را براى امام سرمشق قرار مى دهند و علاوه بر آنكه آن حضرت را امام نمى دانند افكار خود را رهبر فكرى و عملى امام تصوّر مى كنند.

جـمـع ديـگـرى از شـيـعـيـان مـمـكـن اسـت وجـود داشـتـه بـاشـنـد كـه انـزواطـلب و گـوشـه گـيـر و تـنـبـل بـاشـنـد و كـوشش كنند كه امام مجتبى ( عليه السّلام ) را به همين عناوين (نعوذا باللّه ) معرّفى نمايند و بـگـويـنـد آن حـضـرت از كـارهـاى اجـتـمـاعـى و جـنـگ و نـزاع و دعـوا بـيـزار بـوده و دنـبـال بـهـانـه اى مـى گـشـتـه كـه هـر چـه زودتر خود را از خلافت و رياست بر مردم نجات دهد و بالاخره چون اعـمـال و رفـتـار و بـالاخص صلح آن حضرت را به مذاق خود نزديك مى بينند آن وجود مقدّس را تحسين مى كنند و براى افكار ضدّ اسلام و قرآن خود به اعمال آن حضرت استدلال مى نمايند اينها هم از صراط مستقيم خارج اند و مـانـنـد حـسـن بـصـرى و بـعـضـى از زهـّاد زمـان حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن ( عـليـه السـّلام ) كـافـر بـه خـدا و رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) و دور از حقيقت اند.

امـّا حـق ايـن است كه بايد در مرحله اوّل از هر طريقى كه ممكن است انتساب امام را براى رهبرى جامعه از جانب خدا و سـپـس هـر كـارى را كـه او كـرد، هـر عـمـلى را كـه او انـجـام داد، و هـر اعـتـقـادى را كـه او داشـت بـدون چون و چرا قـبـول نـمـائيـم و در حـقـيـقـت امـام را اسـوه و الگـو و مـقـتـدا و رهـبـر و حـجـّت بـيـن خـدا و خـلق بـدانـيـم و در مقابل گفتار و اعمال او صددرصد متعبّد باشيم .