بازگشت

طرفداران امام حسن(ع)


شـيـعـيـان و طـرفـداران امـام مـجـتـبـى ( عـليـه السـّلام ) بـه دو دسـتـه تـقـسـيـم مـى شـدنـد دسـتـه اى كـه اهـل كـمـالات روحى و معرفت نسبت به امام زمانشان بودند و او را معصوم و نماينده الهى مى دانستند و معتقد بودند كـه او بـنـده كـامـل پـروردگـار است ، به هيچ وجه ناراحت نبودند و هر چه امام زمانشان مى كرد آن را عين خواسته پـروردگـار مى دانستند و مصلحت را در همان تصوّر مى كردند كه آن حضرت انجام مى داد. امّا آن عدّه اى كه شايد اكـثـريـّت شـيـعـيـان آن زمـان را تـشـكـيـل مـى دادنـد خـود را شـكـسـت خـورده و ذليل تصوّر مى كردند و فوق العاده دلتنگ و افسرده شده بودند.

مـعـاويـه از امـام مـجـتبى ( عليه السّلام ) خواست كه اوّل او به منبر برود و واگذارى خلافت را به معاويه براى مـردم بـيـان كـنـد حـضـرت مجتبى ( عليه السّلام ) در مرحله اوّل نپذيرفتند ولى با درخواست و اصرار معاويه آن حضرت به منبر رفتند و فرمودند:

پس از حمد و ثناى الهى و اقرار به وحدانيّت خدا فرمودند:

سپاس خدائى را كه بوسيله ما. مؤ منين شما را اكرام فـرمـود و آنـهـا را از شـرك و بـت پـرستى بيرون آورد و ما را از خون ريزى بيهوده حفظ كرد و مساءله ما چه در گذشته و در الا ن نزد شما بهترين مساءله بوده است چه شكر كنيد آن را و چه كفران نمائيد.

اى مـردم ، پـروردگـار عـلى بـن ابـيـطـالب ( عـليـه السـّلام ) را وقـتـى از ايـن دنـيـا مـى بـرد بـه حـال او دانـاتـر بود و او را به فضيلتى كه شما مثلش را نديده ايد مختص گردانده بود و سابقه هيچ كس در اسلام مثل سابقه او نبوده است . امّا هيهات هيهات با وجود اين همه فضيلت چه قدر براى او كارشكنى كرديد ولى به هر حال خداوند او را بر شما برترى داد و او با آنكه همراه شما و معاشر با شما بود به علّت آنكه در جنگ بـدر و سـائر جـنـگـهـا، خـوشـى شـمـا را بـر هـم زد و گـردنـكـشـان شـمـا را خـوار و ذليـل كـرد و جـرعـه ترس را به شما نوشانيد شما او را دشمن خود دانستيد و شما را نمى توان بخاطر بغضى كـه نـسـبت به او داريد ملامت كرد ولى به خدا قسم امّت محمّد ( صلّى اللّه عليه و آله ) روى خوشى را تا زمانى كـه بـنـى اميّه بر آنان رياست و حكومت مى كنند نخواهند ديد و بدانيد كه خداى تعالى امتحان و فتنه اى را متوجّه شما كرده كه نمى توانيد آن را از خود دفع كنيد تا هلاك شويد زيرا به فرمان سركشان و طاغوتها در آمديد و خـود را بـه شـيـطـان سـپرديد و پاداش آنچه را به سر من آورديد و جور و ستمى را كه به من كرديد از خدا مى خواهم .

اى مـردم كـوفـه ديـروز تـيرى از تيرهاى الهى كه در چشم دشمنان فرو مى رفت و كافران و فاجران قريش را گـلوگـيـر بـود و نـَفَس آنها مى گرفت از دست داديد (و او از دنيا رفت ) او در راه خدا كار مى كرد و كسى نمى تـوانـسـت بـه او خورده بگيرد او مال خدا را ضايع نمى كرد و از جنگ با دشمنان خدا كناره نمى گرفت و از آنها نـمـى تـرسـيـد و خـداى تـعالى تمام حقايق قرآن كريم و عزائم و خواتم اش را به او عطا كرده بود او را خداى تعالى به لقاء خودش دعوت كرد و او هم اجابت نمود او براى خدا از سرزنش ملامت كننده نمى ترسيد صلوات و رحمت خدا بر او باد.((51))

حضرت مجتبى ( عليه السّلام ) از منبر پائين آمد.

شما خوانندگان محترم ملاحظه مى فرمائيد كه حضرت امام مجتبى ( عليه السّلام ) در اين خطبه فقط مدح على بن ابـيـطالب ( عليه السّلام ) و طعن بر دشمنان و بنى اميّه را متذكّر مى شود و اين همان چيزى بود كه معاويه نمى خـواسـت لذا از ايـنـكـه امام مجتبى ( عليه السّلام ) را به منبر فرستاده بود پشيمان شد و با خود مى گفت كه آدم عجول خطا مى كند و بسيار ناراحت بود. لذا با حواس پرتى و غضب به منبر رفت و برخلاف نظر خودش گفت :

در هـر قـوم و امـّتـى كـه بـعـد از پـيـامـبـرشـان اخـتـلاف پـيـش آمـده بـود هـمـيـشـه بـاطـل بـر حق پيروز شد (اين گفتار بر ضرر معاويه بود و لذا چند لحظه ساكت شد و مردم زير لب تبسّم مى كـردند ولى پس از لحظه اى سر را بالا كرد و سخنش را اينگونه تصحيح نمود و گفت ) در هر قوم و امّتى كه بـعـد از پـيـغـمـبـرشـان اخـتـلاف پـيـش آمـده هـمـيـشـه بـاطـل بـر حـق پـيـروز بـوده مـگـر در ايـن امـّت كـه حق بر باطل غلبه يافت .

مـردم كـوفـه ، مـن بـخـاطـر آنـكـه شـمـا نـمـاز بـخـوانـيـد يـا روزه بـگـيـريـد و يـا اعـمـال حـج را انـجام بدهيد با شما جنگ نكردم چون آنها را خودتان انجام مى داديد بلكه جنگ من با شما براى اين بود كه بر شما حكومت كنم اگر چه شما مايل به زمامدارى من نبوديد ولى خداى تعالى مرا به اين آرزو رساند (اينجا غضب معاويه شدّت پيدا مى كند و خط بطلانى بر شرف و انسانيّتى كه نداشت مى كشد و مى گويد:

) و بدانيد كه من هر شرط و تعهّدى كه با حسن بن على نموده ام در زير پايم مى گذارم و به آنها وفا نخواهم كرد (در ايـنـجـا مـردم كـوفـه كـه هـميشه با تعهّد و صميميّت و انسانيّت روبرو بودند و براى حتّى سخنشان اهميّت قائل بودند وقتى مى بينند كه معاويه اين گونه بر خلاف دستور خدا و قرآن (كه فرموده :

اوفوا بالعهد انّه كـان مـسـئولا او حـتـّى بـه امـضـاء و مـُهـر خـود و بـه تـعـهـّد خـود عـمـل نـمـى كـند و آنها را زير پا مى گذارد و او را مردم كوفه با على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) مقايسه مى كـنـنـد. مـتوجّه مى شوند كه چقدر فرق بين انسانيّت و سبعيّت و بين خليفة اللّه و سلطان و حاكم و پادشاه است ) سـپـس گـفـت :

اى مـردم حسن بن على مرا براى خلافت سزاوارتر ديد و آن را به من واگذار نمود در اينجا هم باز خـود را مـعـرّفى كرده و مردم كوفه او را به عنوان يك دروغگو شناختند زيرا همه مى دانستند كه او با مكر و حيله خـلافـت را از حـضـرت مـجـتـبـى ( عليه السّلام ) گرفت و آن را غصب نمود و مردم كوفه بى وفائى كردند و آن حـضـرت را تـنـهـا گذاشتند و حضرت مجتبى ( عليه السّلام ) مجبور شد خلافتى را كه مردم در حقيقت فرمانده آن هستند و آن حضرت نبايد از خود اراده اى اظهار كند به معاويه واگذار نمايند.

سپس نام مقدّس على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) را به زبان جارى كرد و به آن حضرت و فرزندش امام حسن ( عليه السّلام ) جسارت كرد و به آنها فحش داد (مردم كوفه متوجّه شدند كه اين مرد عهدشكن فحّاش نبايد خليفه پـيـغـمـبـرى كـه صـاحب خُلق عظيم است باشد) حضرت ابى عبداللّه الحسين ( عليه السّلام ) كه در مجلس حضور داشـت از جـا بـرخـاسـت كـه پـاسـخـش را بـدهـد ولى امـام مـجـتـبـى ( عـليـه السّلام ) او را نشاندند و خودشان با كمال وقار به منبر رفتند و پس از حمد و ثناء الهى فرمودند:

ايـّهـا الذاكـر عـليـا انـا الحـسـن و ابـى عـلى و انـت مـعـاويـه ابـوك صـخـر و امـّى فـاطـمـه و امـّك هـنـد و جـدّى رسـول اللّه و جـدّك عـتـبـه بـن ربيعه و جدّتى خديجه و جدّتك قتيله فلعن اللّه اخملنا ذكرا و اَلاَمُنا حسبا و شرّنا قديما و حديثا و اقدمنا كفرا و نفاقا فقالت طوائف من اهل المجلس آمين - آمين ((52))

يـعـنـى اى كـسـى كـه عـلى را بـه بـدى يـاد كردى من حسن پسر على هستم و تو معاويه پسر ابوسفيانى مادر من فاطمه زهراء است و مادر تو هند و جد من رسول اكرم و جدّ تو عتبه بن ربيعه است سپس امام مجتبى ( عليه السّلام ) فـرمـود:

خـدا لعـنـت كـنـد كـسـى را كـه زشـت تـر و لئيـم تـر از حـيـث حـسـب و شـرف در گـذشـتـه و حال است و سابقه كفر و نفاقش بيشتر است جمعى از مردم با صداى بلند گفتند:

آمين ، آمين .

سـپـس امـام مـجتبى ( عليه السّلام ) خطبه خود را با حمد و ثناء الهى شروع كرد و بعد جريان مباهله را ياد كرد و فرمود:

رسـول خـدا مـنـظـورش از انـفس پدرم على بود و منظورش از ابناء من و برادرم بوديم و منظورش از نساء مـادرم فـاطـمـه بـود و مـا اهـل بـيـت پـيـغـمـبـريـم و مـا آل او هستيم و ما از او و او از ما است و زمانى كه آيه تطهير نـازل شـد رسـول اكـرم ( صـلّى اللّه عليه و آله ) ما را زير كساء امّ السلمه جمع فرمود سپس گفت :

خدايا اينها اهـل بـيت من و عترت من اند پليدى را از آنها ببر و آنها را پاك نگه دار و كسى جز من و برادر و مادر و پدرم زير كـسـاء نـبـوديـم . و بـراى هـيـچ كـس جائز نبود كه جُنب وارد مسجد و در آن متولّد شود مگر پيامبر و پدرم بخاطر احترامى كه خداى تعالى براى ما قائل بود و به خاطر فضيلتى كه براى ما قرار داده بود و شما ديديد مكان و منزلت ما را از نظر رسول خدا كه درب خانه همه را كه به طرف مسجد باز مى شد بست و درب خانه ما را باز گـذاشـت وقـتـى از آن حضرت سؤ ال كردند كه علّت اين عملتان چه بود فرمود:

من اين كار را نكردم بلكه خداى عـز وجـل مـرا دسـتـور داد كـه هـمه درها را ببندم و درب خانه على ( عليه السّلام ) را باز بگذارم و معاويه گمان كرده كه من او را براى خلافت اهل مى دانم و خودم را اهل نمى دانم اشتباه كرده .

مـعـاويـه دروغ مـى گـويـد مـا ولىّ مـردم هـسـتـيـم و اولى بـر آنـهـا از خـودشـان هـسـتـيـم ايـن از كـتـاب خـداى عـز وجـل بـه زبـان رسـول اكـرم ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) تـصـريـح شـده ولى مـا اهـل بـيـت پـيغمبر از زمانى كه پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) از دار دنيا رحلت فرمود هميشه مظلوم بوده ايـم خدا بين ما و ظالمينِ حقّ ما و آنهائى كه تسلّط بر ما پيدا كرده اند و مردم را عليه ما شورانده اند و سهم ما را از خـراج مـمالك اسلامى نداده اند و مادرمان را از آنچه پيغمبر به او بخشيده (فدك ) منع كرده اند حكم كند و قسم مـى خـورم به خدا كه اگر مردم بعد از پيغمبر اكرم با على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) پدرم بيعت مى كردند آسـمـان بـاران رحـمـتـش را بـر آنـهـا فـرو مـى ريخت و زمين بركاتش را بر آنها فراوان مى كرد و تو امروز اى معاويه نمى توانستى به آن طمع كنى ولى وقتى خلافت از مركز خودش بيرون شد و قريش به آن طمع كردند و حـتـّى آزادشـدگـان و فـرزنـد آزادشـدگـان در طـلب بـدسـت آوردن آن خـلافـت شـدنـد حـال آنـكـه رسـول خـدا ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) فـرمـود:

هـيـچ امـّتـى امـيـر بـودن و ولايـت داشـتـن مـردى را قـبـول نـمى كند و حال آنكه در ميان آنها كسى وجود داشته باشد كه از آن مرد داناتر باشد مگر آنكه امور مملكت آنـهـا روزبـروز بـه سـوى پستى مى رود و خوار و ذليل مى شوند تا آنكه از ولايت او دست بكشند و برگردند بـه آنـچـه را كـه تـرك كـرده انـد و بـنـى اسـرائيـل حـضـرت هـارون را تـرك كـردنـد و حـال آنـكـه مـى دانـسـتند كه او خليفه حضرت موسى بن عمران است و امّت پيغمبر هم بعد از آن حضرت ، پدرم را تـرك كـردنـد و بـا ديـگـرى بـيـعـت نمودند و حال آنكه شنيده بودند كه پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) فـرمـود:

انـت مـنـّى بـمـنـزلة هـارون مـن مـوسـى يـعـنـى تـو بـالنـسـبـه بـه مـن مثل هارون براى موسى هستى ، اين مسلمانان ديدند كه رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) روز غدير خم پدرم را به خلافت نصب كرد و دستور داد كه جريانات را حاضرين به غائبين برسانند.

پـيـغـمـبـر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) از دست مردم مكه فرار كرد و به غار پناه برد اگر در مكه ياورى مى داشـت فـرار نـمـى كـرد و آن روزى كـه پـدرم بـه شـما استغاثه كرد اگر كسى به كمكش مى آمد حق خود را به ديگرى واگذار نمى فرمود بنابراين آن چنان كه هارون در فشار قرار گرفت و ضعيف شد و آنان قصد كشتن او را داشـتـنـد و پـيـامبر در فشار قرار گرفت و به داخل غار رفت و براى خود كمكى نمى يافت ، من و پدرم هم در فشار قرار گرفتيم ، وقتى كه اين امّت ما را ترك كردند و با تو بيعت نمودند.

اى معاويه اين مساءله هميشه همين طور بوده كه مردم جمعى از جمعى و بعضى از بعضى پيروى كنند.

اى مـردم اگـر در شـرق و غـرب عـالم تـحـقيق كنيد و بخواهيد مردى را غير از من و برادرم كه پسر پيغمبر باشد نخواهيد يافت و من كه با اين شخص بيعت كردم شايد براى شما امتحان و منفعتى بوده باشد.

اين كلمات پر معنى و حقايقى را كه كسى نمى توانست آن روز بگويد حضرت امام مجتبى ( عليه السّلام ) در منبر فرمودند و ديگر به معاويه اجازه حرف زدن ندادند.


پاورقي

51- بحارالانوار جلد 44 صفحه 42. "الحمدللّه الّذى توحدّ فى ملكه و تفرّد فى ربوبيّته : يؤ تى الملك منيـشـاء و يـنزعه عمّن يشاء والحمدللّه الّذى اكرم بنا مؤ منكم و اخرج من الشرك اوّلكم وحقن دماء آخركم ، فبلاؤ ناعـنـدكـم قديما و حديثا احسن البلاء، إ ن شكرتم او كفرتم ، ايّها النّاس إ نّ ربّ علىٍّّ كان اعلم بعلىٍّّ حين قبضه إليه ولقد اختصّه بفضل لن تعهدوا بمثله ولن تجدوا مثل سابقته .

فـهـيـهـات هـيهات طالما قلّبتم له الامور حتّى اعلاه اللّه عليكم وهو صاحبكم غزاكم في بدر واخواتها، جرّعكم رنقاوسـقـاكـم عـلقـا واذلّ رقابكم وشرقكم بريقكم ، فلستم بملومين على بغضه وايم اللّه لا ترى امّة محمّد خفضا ماكـانـت سـادتـهـم وقادتهم في بني اميّة ولقد وجّه اللّه إ ليكم فتنة لن تصدّوا عنها حتّى تهلكوا لطاعتكم طواغيتكموانضوائكم إ لى شياطينكم ، فعنداللّه احتسب ما مضى وما ينتظر من سوء رغبتكم وحيف حُلمكم .

ثـمّ قـال : يـا اهـل الكـوفـة لقـد فـارقـكـم بـالامـس سـهـم مـن مـرامـي اللّه ، صـائب عـلى اعـداء اللّه ،نـكـال عـلى فـجـّار قـريـش ، لم يزل آخذا بحناجرها جاثما على انفسها ليس بالملومة في امر اللّه ولا بالسّروقةلمال اللّه ولا بالفروقة في حرب اعداء اللّه ، اعطى الكتاب خواتيمه وعزائمه ، دعاه فاءجابه وقاده فاتّبعه، لا تاءخذه في اللّه لومة لائم ، فصلوات اللّه عليه ورحمته .

فقال معاوية : اخطا عجِل او كاد واصاب متثبّت او كاد ماذا اردت من خطبة الحسن ( عليه السّلام )".

52- بحارالانوار جلد 44 صفحه 49.