بازگشت

صلح با معاويه


بـالاخـره وقـتـى امـام مـجـتـبـى ( عليه السّلام ) نامه معاويه را خواندند و نامه هاى اصحابشان را كه به معاويه نـوشـتـه بـودنـد بـررسى كردند قبل از آنكه جواب نامه معاويه را بدهند اصحابشان را جمع كردند و به آنها فرمودند:

ويـلكـم والله ان معويه لايفى لاحد منكم بما ضمنه فى قتلى و انّى اظن ان وضعت يدى فى يده لم يتركنى ادين لديـن جـدى و انـى اقـدر ان اعـبـداللّه عـز وجـل وحدى و لكنى كانى انظر الى ابنائكم واقفين على ابواب ابنائهم يـسـتـسـقـونـهـم و يستطعمونهم بما جعل اللّه لهم فلا يسقون ولا يطعمون فبعدو سحقا لما كسبته ايديهم فسيعلم الّذيـن ظـلمـوا اىّ مـنـقـلب يـنـقـلبـون . يـعـنـى اى مـردم واى بـر شـمـا مـعاويه به عهدش حتّى با يكى از شما در مـقـابـل كـشـتـه شـدن مـن وفـا نـخـواهـد كـرد و مـن مـطمئنم كه اگر دستم را در دستش بگذارم و تسليم او شوم مرا بـحـال خـود نـمـى گـذارد كـه بـتـوانم در راه و روش جدّم در ميان مردم باشم ولى مى توانم تنها در گوشه اى بـنـشـيـنـم و عـبـادت پـروردگـارم را بـكنم ولى مثل اينكه مى بينم فرزندان شما كه بر در خانه فرزندان آنها ايـسـتـاده انـد. آب و غذائى كه حقّشان هست از آنها مى خواهند و آنها آب و غذا را به آنها نمى دهند پس پست و نكبت بـر آنچه شما آن را بوجود آورده ايد و زود باشد كه ظالمين به نتائج كردار بدشان برسند و بدانند كه به كجا برمى گردند.



حـضـرت امـام مـجـتـبـى ( عـليـه السـّلام ) در ضـمـن آنـكـه در ايـن خـطـبـه كـوتـاه بـه آنـهـا فـهـمـانـد كـه از اعـمـال زشـتـشان و ارتباطشان با معاويه كاملا مطّلع است به آنها فرمود كه اگر دين نداريد و براى آب و نان به اين بيابان آمده ايد بدانيد كه اگر با معاويه جنگ نكنيد حتّى به همان آب و نان هم دست نخواهيد يافت .

سخنان امام مجتبى ( عليه السّلام ) بر دل مرده مردم اثرى نگذاشت و لذا آن حضرت موضوع صلحى را كه معاويه پيشنهاد كرده بود مطرح نمودند و فرمودند:

مـعـاويـه مـا را بـه مـوضـوعـى خـوانـده اسـت كـه در آن نـه عـزّت و جـوانـمـردى اسـت و نـه عـدل و انـصـاف است و آن صلح با او است حالا شما اگر آماده فداكارى و شهادت هستيد پيشنهاد صلح او را رد مى كنيم و او را با شمشير به جهنّم مى فرستيم و اگر زندگى دنيا را طالبيد هر چه مى خواهيد بكنيد.و لى مردم او را تنها گذاشتند و او مجبور شد كه با معاويه صلح كند.

لذا در جواب نامه معاويه كه بوسيله هيئت سه نفره براى آن حضرت فرستاده بود، نوشت :

امـّا بـعـد هدف من احياى حق و از بين بردن باطل است امّا حوادثى كه پيش آمد اميد من به ياءس كشيده شد ولى كار تـو بـراى مـقـصـودت بـا موفّقيّت روبرو شد. من مى خواستم با بدعت گذاران و مفسدين بجنگم و احكام اسلام و سنّت رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) و كتاب خدا را زنده نگه دارم و تفرقه را از بين مردم ببرم ولى مردم كوفه فريب تو را خوردند و مرا تنها گذاشتند و دين خود را به دنياى تو فروختند لذا من ضمن شرائطى خود را از مـقـام خـلافـت كنار مى كشم و حكومت را به تو وامى گذارم . امّا اين كناره گيرى من و رسيدن تو به آرزويت براى تو زيان خواهد داشت كه تلخى آن را پس از مرگ خواهى چشيد. بنابراين از اين پيروزى ظاهرى كه نصيبت شده خيلى خوشحال نباش زيرا بالاخره يك روز پشيمان خواهى شد و اين پشيمانى براى تو سودى نخواهد داشت ، والسّلام .و قـتـى نـامـه امـام مـجـتـبـى ( عـليـه السـّلام ) بـوسـيـله آن سـه نـفـر بـه دسـت مـعـاويـه رسـيـد او خـيـلى خوشحال شد و فورا يك كاغذ سفيد برداشت و پائين آن را مهر و امضاء كرد و براى آن حضرت فرستاد و گفت :

شما هر شرطى را كه مى خواهيد بالاى اين كاغذ بنويسيد.((48))

حـالا چـرا مـعـاويـه ايـن كـار را كـرد واضـح اسـت زيـرا او مـى دانـسـت كـه اوّلا حـضـرت مـجـتـبـى ( عـليه السّلام ) مـسـائل غـيـر مـعـقول را نمى نويسد و ثانيا هر كجا كه از مواد قرارداد و هر يك از شرائط كه او نخواسته باشد عمل كند عهدش را مى شكند و قرارداد را بهم مى زند.

بـه هـر حـال امـام مـجـتـبـى ( عـليه السّلام ) قرارداد را پر كردند و امضا نمودند و براى معاويه فرستادند حالا حـضـرت مـجـتـبـى ( عـليـه السـّلام ) در ايـن قرارداد چه نوشته بودند بين مورّخين اختلاف است . و ما در اينجا به مـطـالبـى كـه صـاحب كتاب صلح الحسن نوشته و حضرت آية اللّه آقاى خامنه اى (دام ظلّه ) رهبر معظّم انقلاب اسلامى ايران در كتاب صلح امام حسن ترجمه فرموده اند اكتفا مى كنيم .


پاورقي

48- تاريخ ابن اثير و تاريخ طبرى و كتاب صلح امام حسن .