بازگشت

تصميم بر جنگ


به هر حال وقتى مردم كوفه با حضرت امام مجتبى ( عليه السّلام ) بيعت كردند آن حضرت به منبر رفتند. و اين خطبه را قرائت فرمودند كه خلاصه ترجمه اش اين است .

مـا حـزب اللّهـيـم كـه بـر دشـمـنان غلبه مى كنيم و عترت رسول خدائيم كه به آن حضرت از همه نزديكتريم و اهـل بـيت پاك و طاهر و طيّب آن حضرتيم . و يكى از دو ثقيلى هستيم كه پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) ما را در مـيـان امـّتـش گـذاشـتـه و تـالى تـلو كـتـاب خـدائيـم كـه در آن كـتـاب تـفـصـيـل و تـوضـيـح هـر عـلمـى اسـت . آن كـتـاب را چـيـزى از قـبـل و از بـعـد بـاطـل نـمـى كـنـد. مـا در تـفـسـيـر قـرآن پـشـتـوانـه مـحـكـم آن هـسـتـيـم و در تـاءويـل آن بـا ظـنّ و گـمـان سـخـن نـمـى گـوئيـم بـلكـه آنـچـه مـى گـوئيـم بـا يـقـيـن كـامـل خـواهـد بـود. بـنـابـرايـن از مـا اطـاعـت كنيد زيرا اطاعت ما واجب است و اطاعت ما مانند اطاعت خدا و پيغمبر است .

پـروردگـار مـتـعـال در قـرآن مـى فـرمـايـد:

اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد اطـاعـت كـنـيـد خـدا و رسـول خـدا و اطـاعـت كـنـيـد اولى الامـر را و اگـر در مـسـاءله اى مـيـان شـمـا نـزاعـى درگـرفـت بـه خـدا و رسـول رجـوع كـنـيـد تا حقيقت آن موضوع را دريابيد. و از سخنان شيطان بر حذر باشيد زيرا او دشمن آشكاراى شـما است و از دوستان شيطان نباشيد تا شما را فريب ندهد آن چنان كه قريش را فريب داد چنانكه خداى تعالى مـى فـرمـايـد:كه شيطان به آنها گفت :

امروز بر شما كسى غلبه نمى كند و من پناهگاه شمايم و وقتى لشكر فرشتگان را ديد از آنها گريخت و گفت :

من از شما بيزارم و من مى بينم آنچه را كه شما نمى بينيد.

سـپـس فـرمود:

نفع و بهره خود را در زير سايه شمشير و نيزه بدانيد و در جنگ دشمن را درهم بشكنيد و تيرهاى دشـمـن را هـدف بـاشـيـد. پـس بـدانـيـد كـه نـفـعـى انـسـان از ايـمـانـش نـمـى بـرد مـگـر آنـكـه از قبل ايمان آورده باشد و از ايمانش خوبيها را كسب كرده باشد.((36))

حـضـرت مجتبى ( عليه السّلام ) بعد از شهادت على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) دو ماه در كوفه بودند و مردم مسلمان فكر مى كردند كه آن حضرت به فكر جمع آورى لشكر و حركت به طرف شام براى سركوبى معاويه اسـت ولى مـردم از طولانى شدن اين تصميم و اظهارنظر نفرمودن آن حضرت دلتنگ شدند. لذا عبداللّه بن عبّاس نامه اى به حضرت مجتبى ( عليه السّلام ) نوشت كه خلاصه اش اين است :

مـردم مسلمان شما را به عنوان خليفه و ولىّ امر خود بعد از على بن ابيطالب پذيرفته اند و اطاعتت را كرده اند پـس مهيّاى جنگ باشيد و جهاد با دشمن را تصميم بگيريد. و اصحاب خود را جمع كنيد و بزرگان اصحابتان را احـتـرام كـنـيـد زيـرا جـمـعـى از مـردم نـفـوذ حـقّ را در صـورتـى كـه مـوجـب عـدل و اقـتـصـاد بـاشد مايل نيستند و به چيزى محبّت دارند كه مايه ظلم و ستم و ذلّت مؤ منين و مايه عزّت كفّار و فـاجرين است ، از پيشوايان عدل پيروى كنيد زيرا دروغ روا نباشد مگر در جنگ يا در اصلاح بين مردم ، جنگ خود خـدعـه اى اسـت و شـمـا در ايـن مـسـاءله در وسـعـتـيـد تـا زمـانـى كـه جـنـگ كـنـيـد و حـق را باطل نكنيد و بدانيد كه على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) پدرتان غنيمت را در بين مردم اعمّ از شخصيّتها و مردم عادى مساوى تقسيم مى فرمود و از همين جهت مردم از او روگرداندند و به طرف معاويه رفتند.و بدانيد با كسى كه جنگ مى كنيد از ابتداء ظهور اسلام ، با خدا و رسولش جنگ مى كرد تا امر الهى ظاهر شد و اسـلام و ديـن عـزّت و قـوّت گـرفـت و ايـنـهـا بـعـد از آنـكه به ظاهر ايمان آوردند آيات قرآن را با تمسخر مى خواندند و با بى توجّهى و كسالت نماز مى خواندند و با اكراه واجبات را انجام مى دادند ولى زمانى كه متوجّه شـدند كه جز اهل تقوا در اسلام كس ديگرى عزّت ندارد خود را به سيماى صالحين درآوردند كه مردم مسلمان فكر كـنـنـد آنـهـا خـوب انـد و اهـل خـيـرند و آنها به همين دوروئى و ظاهرسازى ادامه دادند تا وقتى كه با مسلمانان در امـانـاتـشـان شـريـك شـدنـد مسلمانها هم آنها را به خداى تعالى واگذاشتند و گفتند:

اگر راست مى گويند و از صالحين هستند طبعا برادران دينى ما خواهند بود و اگر دروغ مى گويند آنها خودشان ضرر مى كنند.

خـداى تـعـالى ايـنـهـا را و كـسـانـى كـه مانند اينها هستند جز در گمراهى قرار ندهد و جز دشمنى با متديّنين كار ديـگـرى نـمـى كـنـنـد بـنـابـرايـن بـا آنـهـا بـايـد جـنـگ كـنـيـد و بـه ذلّت راضـى نـشـويـد و خارى و پستى را قـبـول نـكـنـيـد. حـضـرت عـلى بـن ابـيـطـالب ( عـليـه السـّلام ) حـكـمـيـّت را قـبـول نـكـردنـد مـگـر بـا فـشـارى كـه مـردم بـر او آوردنـد آنـهـا اگـر بـه عـدل حـكـم مـى كـردند مى دانستند كه خلافت ، حقّ على بن ابيطالب ( عليه السّلام ) است ولى چون به هواى نفس حـكـم كـردنـد مـسـاءله عكس شد و به ضرر آنها تمام شد و آن حضرت به عراق بازگشتند و در آنجا ماندند تا اجلشان رسيد و اكنون خلافت به شما رسيده و تا زنده هستيد از حقّتان جدا نشويد و شما اولى به خلافت هستيد والسّلام .و قـتـى نامه ابن عبّاس به حضرت امام مجتبى ( عليه السّلام ) رسيد و دانستند كه مردم درخواست جنگ با معاويه را دارند تصميم گرفتند كه به طرف شام بروند ولى جاسوسان معاويه كه بيشتر در كوفه و بصره بودند و اخبار جنگ را به معاويه مى رساندند مرتّب گزارش كارهاى امام مجتبى ( عليه السّلام ) را به معاويه مى دادند و كـارشـكـنـى مـى كـردند و لذا حضرت امام مجتبى ( عليه السّلام ) نامه اى به معاويه نوشتند كه خلاصه اش اين است

پاورقي

36- بـحـارالانـوار جـلد 43 صـفـحـه 259. "نـحـن حـزب اللّه الغـالبـون و عـتـرة رسـوله الاقـربـون واهـل بـيـت الطـيـبـون الطـاهـرون واحـد الثـقـليـن الّذيـن خـلفـهـمـا رسـول اللّه فـى امّته و تالى كتاب اللّه فيهتـفـصـيـل كـل شـى ء لا يـاتـيـه البـاطـل مـن بـيـن يـديـه ولا مـن خـلفـهفالمعول علينا فى تفسيره لا نتظنى تاءويله بل نتيقن حقائقه فاطيعونا فان طاعتنا مفروضة اذ كانت بطاعة اللّهعـز وجـل و رسـوله مـقـرونـه ، قـال اللّه عـز وجـل : "يـا ايـّهـا الّذيـن آمـنـوا اطـيـعـوا اللّه و اطـيـعـواالرسـول و اولى الامـر مـنـكـم فـان تـنـازعـتـم فـى شـى ء فـردّوه الى اللّه والرسـول ، ولو ردوه الى الرسـول و الى اولى الامر منهم لعامه الذين يستنبطونه منهم " واحذركم الاصغاء لهتافالشـيـطان فانه لكم عدو مبين فتكونوا لاوليائه الذين قال لهم : "لا غالب لكم اليوم من الناس و انّى جار لكمفلما تراءت الفئتان نكص على عقبيه و قال انى برى منكم انّى ارى ما لاترون " فتلقون الى الرماح وزرا و الىالسـيـوف جـز راوللعـمـد حـطـمـا و للسـهـام غـرضـا ثـم لا نـيـفـع نـفـسـا ايـمـانـهـا (مـا) لم تـكـن آمـنـت مـنقبل او كسبت فى ايمانها خيرا