بازگشت

خطبه امام مجتبى ( ع ) پس از شهادت پدر


صـبـح روز بـيـسـت و يـكم ماه مبارك رمضان كه مقام مقدّس ولايت و امامت مطلقه به امام مجتبى ( عليه السّلام ) رسما منتقل شد آن حضرت به مسجد كوفه رفتند و بر فراز منبر اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) ايستادند و حمد و ثناى الهى را گفتند و درود به خاتم انبياء ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرستادند سپس فرمودند:

لقـد قـبـض فـى هـذه اللّيـلة رجـل لم يـسـبـقـه الاوّلون بـعـمـل ، ولم يـدركـه الا خـرون بـعـمـل لقـد كـان يـجـاهـد مـع رسـول اللّه ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) فـيـقـيـه بـنـفـسـه ، وكـان رسـول اللّه ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) يـوجـّهـه بـرايـتـه ، فـيـكـنـفـه جـبرئيل عن يمينه ، وميكائيل عن شماله ، ولا يرجع حتّى يفتح اللّه على يديه ، ولقد توفّي في اللّيلة الّتي عرج فـيـهـا بـعـيـسـى بـن مـريـم ، والّتي قبض فيها يوشع بن نون (وصىّ موسى )، وما خلّف صفراء ولا بيضاء إ لاّ سبعمائة درهم فضلت عن عطائه ، اراد ان يبتاع بها خادما لاهله

ثمّ خنقته العبرة فبكى وبكى الناس من حوله معه ، ثمّ قال :

انا ابن البشير انا ابن النذير انا ابن الدّاعي إ لى اللّه بـاذنـه انـا ابـن السـراج المـنـيـر، انـا مـن اهـل بـيـت اذهـب اللّه عـنـهـم الرّجـس وطـهـّرهـم تـطـهـيـرا انـا مـن اهل بيت فرض اللّه مودّتهم في كتابه فقال تعالى :

قل لا اسئلكم عليه اجرا إ لاّ المودّة في القربى و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا فالحسنة مودّتنا اهل البيت ثمّ جلس .((32))

يـعـنـى ديـشـب مـردى از دنـيـا رفـت كـه از اوّليـن و آخـريـن انـسـان ، كـسـى در عـبـادت و عـمـل صـالح بـه پـايـه او نـرسـيـده و كـسـى بـر او سـبـقـت نـگـرفـتـه اسـت او در كـنـار رسـول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) و در خدمت آن حضرت با دشمنان جهاد مى كرد و خود را سپر بلاى او قرار داده بود.

پـيـغـمـبـر اكـرم ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) وقـتـى او را بـه مـيـدان جـنـگ مـى فـرسـتـاد جبرئيل در طرف راستش و ميكائيل طرف چپش بودند و او بر نمى گشت تا جنگ را خداى تعالى بوسيله او فتح مى فـرمـود و او در شبى از دنيا رفت كه حضرت عيسى به آسمان رفت حضرت يوشع بن نون وصىّ حضرت مـوسـى وفـات كـرد و از خـود مـالى جـز هـفـتـصـد درهـم كـه مـى خـواسـت بـا آن خـادمـى بـراى اهل خانه اش بخرد چيزى باقى نگذاشت .

در اينجا عقده گلويش را گرفت و بسيار گريه كرد و مردمى كه اطرافش بودند آنها هم گريه كردند.

سـپـس امام مجتبى ( عليه السّلام ) فرمودند:

من پسر پيغمبر بشارت دهنده هستم من پسر پيغمبر ترساننده هستم من پـسـر آن كـسـى هـسـتـم كـه مـردم را بـه سـوى خـدا بـا اذن خـدا دعوت مى كرد من پسر چراغ نورانى هدايتم من از اهل بيتى هستم كه خداى تعالى رجس و پليدى را از ما دفع كرده و ما را با طهارت خوبى پاك نگه داشته است من از اهل بيتى هستم كه خداى تعالى در قرآن محبّت ما را بر مسلمانان واجب كرده و فرموده بگو اى پيامبر من از شما مزدى در مقابل رسالتم نمى خواهم مگر محبّت به اقربايم و كسى كه نيكى را فراهم كند ما به او نيكى زيادى مى كنيم و مى دانيد كه حسنه و نيكى محبّت ما خاندان است سپس آن حضرت نشستند.

در كـتاب ارشاد شيخ مفيد مى نويسد كه امام مجتبى ( عليه السّلام ) وصىّ پدرشان اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) بـر اهـل و اولاد و اصحابشان بودند و به آن حضرت وصيّت كرده بودند كه ناظر موقوفات و صدقات جاريه آن حضرت باشند.

در كـتـاب كـفاية الاثر مى نويسد:

زمانى كه حضرت اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) شهيد شدند حضرت امام حسن ( عليه السّلام ) به منبر رفتند و خواستند حرف بزنند كه عقده گلويشان را گرفت و چند لحظه نشستند و گريه كردند سپس برخاستند.((33))

بـعـد از آنـكـه حـمـد و ثـنـاى الهـى را گـفـتـنـد و خـداى تـعالى را با الفاظ پر معنائى كه حاكى از معارف حقّه اهل بيت عصمت ( عليهم السّلام ) بود ستودند، فرمودند:

خـدائى را سـپـاسـگـزارم كـه نـيـكـو قـرار داد خـلافـت را بـراى مـا اهـل بـيـت پـيـامبر و به حساب خداى تعالى مى گذاريم عزا و مصيبتمان را در خصوص پيامبر اكرم و اميرالمؤ منين حـضـرت عـلى بـن ابـيـطـالب ( عليهما السّلام ). اين عزا، شرق و غرب عالم را مصيبت زده كرد به خدا قسم پدرم درهـمـى و ديـنـارى از خـود بـاقـى نـگـذاشـتـه جـز هـفـتـصـد درهـم كـه مـى خـواسـت بـا آن خـدمـتـگـزارى بـراى اهل بيتش بخرد.

مـحـبـوبـم و جـدّم رسـول خـدا ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) فـرمـود:

خـلافـت را دوازده نـفـر از اهـل بـيـتـش عهده دار مى شوند كه هيچ يك از ما به مرگ طبيعى از دنيا نمى رويم مگر آنكه ما را يا با شمشير مى كشند و يا آنكه مسموم مى كنند.

در كـتـاب ارشـاد شـيـخ مـفـيـد آمده كه وقتى حضرت اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) شهيد شدند حضرت امام مجتبى ( عـليـه السّلام ) براى مردم خطبه اى خواندند و حقّ خود را به مردم متذكّر شدند و اصحاب اميرالمؤ منين همه با آن حـضـرت بـر ايـنـكـه جـنـگ كـنـنـد بـا كـسـى كـه او بـجـنـگـد و تـسـليـم بـاشـنـد در مقابل كسى كه او در مقابلش تسليم باشد بيعت نمودند.((34))

در كـتـاب مـنـاقـب ابن شهر آشوب مى نويسد كه مسلمانان با حضرت مجتبى ( عليه السّلام ) در روز جمعه 21 ماه مـبـارك رمـضـان سـال 40 هـجـرى بـيـعـت كـردنـد و سـنّ مـبـارك آن حـضـرت 37 سال بود.((35))

ابـن عـبـّاس پـسـر عـموى اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) كه از شاگردان برجسته مكتب ولايت بود پس از خطبه امام مجتبى ( عليه السّلام ) چنين گفت :

اى مـردم ايـن پـسـر پـيغمبر و جانشين رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) و خليفه اميرالمؤ منين است با او بيعت كنيد.

مـردم گـفـتـنـد:

بـه بـه او چـقـدر مـحـبـوب و شـايسته خلافت است و لذا براى بيعت با او بر يكديگر پيشى مى گرفتند و همه با آن حضرت بيعت كردند.

حضرت مجتبى ( عليه السّلام ) تمام واليان ممالك مختلف را كه اميرالمؤ منين منسوب فرموده بودند طىّ بخشنامه اى آنها را در پُست خود تثبيت فرمودند و بيعت مردم كوفه را به اطّلاع آنها رساندند.

لذا هـمـزمـان بـا بـيـعـت مردم كوفه استانداران ممالك ديگر مثل ايران و حجاز و عراق و يمن و بطور كلّى در تمام نـقـاط جـهـان بـجـز شـام از مـردم بـراى آن حـضرت بيعت گرفتند و تمام مردم مسلمان يكپارچه به امامت و ولايت و خـلافـت آن حضرت ايمان آوردند ولى در شام كه محلّ استقرار دشمن ترين دشمنان خاندان عصمت و طهارت ( عليهم السـّلام ) بـود مـردم از روى تـرس و جـهـل و بـه خاطر تبليغات سوء معاويه نتوانستند با آن حضرت بيعت كنند بـلكـه معاويه به همان روش سابق خود كه درباره حضرت اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) داشت بناى مخالفت با آن حضرت را گذاشت و كوشش مى كرد كه طرفداران حضرت امام مجتبى ( عليه السّلام ) را از اطراف آن حضرت پراكنده كند.

فعّاليّتهاى سياسى معاويه معاويه جاسوسانى را با پول و وعده اعطاء قدرت ، از منافقين كه در ظاهر از اصحاب اميرالمؤ منين و امام مجتبى ( عـليـه السـّلام ) بـودند مى خريد و آنها را به جاسوسى در كوفه و سائر ممالك اسلامى وادار مى كرد مثلا مرد ناشناسى از قبيله حمير از طرف معاويه در كوفه جاسوسى مى كرد كه امام مجتبى ( عليه السّلام ) او را دستگير فرمودند و گردن زدند.

در بصره نيز فرد ديگرى به جاسوسى پرداخته بود كه به دستور كتبى امام ( عليه السّلام ) بوسيله والى آن حضرت دستگير شد و كشته شد.

بعضى از طرفداران آن حضرت در اوائل زير بار معاويه نمى رفتند ولى بعدها بخاطر تبليغات معاويه عليه آن حـضـرت قـيـام كـردنـد. مـثـلا به زياد به عبيد كه در فارس و ايران والى حضرت اميرالمؤ منين و امام مجتبى ( عـليـهـمـا السـّلام ) بـود. و مـعـاويـه او را بـرادر خـود مى دانست زيرا مادر زياد بن عبيد زن بدكاره اى بود و با ابـوسـفيان روابط نامشروع داشت و عبيد مرد بى غيرتى بود كه به دست خود سميّه زن خود را در اختيار ديگران مـنـجـمله ابوسفيان مى گذاشت و معاويه معتقد بود كه زياد بن عبيد پسر ابوسفيان است . لذا او را برادر خود مى دانـسـت و چـون والى امـيـرالمـؤ مـنـيـن شـده بـود از ايـن جـهـت رنـج مـى بـرد لذا اوّل به او نامه اى به اين مضمون نوشت .

از اميرالمؤ منين معاويه به زياد بن عبيد تـو بـنده ناشكرى بودى و كفران نعمت كردى و لذا مستوجب نقمت شدى ولى اگر شكر نعمت مى كردى و كفران آن را نمى كردى براى تو بهتر بود. برگ از درخت مى رويد و شاخه از ريشه بيرون مى آيد. اى بى پدر و مادر كه خود را به هلاكت انداختى و گمان كرده اى كه از تحت قدرت من خارج شده اى هيهات هر خردمندى حتّى ممكن است رايـش درسـت نـبـاشـد و صـاحـبـان راى مـصـون از خـطـا نـيـسـتـنـد تو اى پسر سميّه ديروز بنده ما بودى ، امروز فـرمـانـرواى شـهـرى شـده اى و هـيچ كس مانند تو اين چنين زود ترقّى نكرده است . من به تو دستور مى دهم به مـجرّد رسيدن اين نامه از مردم فارس براى من بيعت بگير و حرف مرا اهميّت بده و اگر چنين نكنى جان و مالت را هـدر داده اى و بـا كوچكترين وسيله تو را از قدرت سلب مى كنم و تو را زير نظر مى گيرم و قسم مى خورم كه تـو را دسـت بـسـته و پياده از فارس تا شام بكشانم و تو و پدرت را در بازار برده فروشان مى فروشم و همان طورى كه قبلا برده بوده اى باز به بردگى برمى گردى والسّلام .

زيـاد بـن عبيد وقتى نامه معاويه را خواند سخت عصبانى شد و مردم را در مسجد جمع كرد و به منبر رفت . پس از حمد و ثناى الهى گفت :

پـسـر هـنـد جگرخوار، كشنده حمزه سيّدالشّهداء و كسى كه علنا بر خلاف اسلام كار مى كند و نفاق خود را پنهان كرده و فرمانده لشكر احزاب شده و كسى كه مالش را در راه خاموش كردن نور خدا صرف مى كند به من نامه اى نـوشـتـه و تهديدم كرده كه براى او بيعت بگيرم و بيعت حضرت على و امام مجتبى ( عليهما السّلام ) را بشكنم و حـال آنـكـه او مـانـنـد ابرى است كه بارانش فرو ريخته و بى جهت رعد و برقى مى زند و به زودى بادها او را پـراكـنـده مـى سازند. هر چيز كه ذليل و زبون و ضعيف باشد تهديد بيهوده مى كند. آيا او با تهديدى كه مرا نـمـوده واقـعا مرا مى ترساند و او بزرگ مى شود؟! حاشا، هيهات ، او اشتباه مى كند راهى غير از راه حق و راه غير ديـن را انـتـخـاب كرده من كه صاعقه هاى تهامه را ديده ام . چگونه ممكن است از او بترسم . بين من و او پسرِ دختر پيغمبر با صدهزار نفر از مهاجر و انصار قرار گرفته اند و پشتيبان من اند. به خدا قسم اگر به من اجازه دهد كه به جنگ معاويه روم چنان با او جنگ كنم كه در روز روشن ستاره هاى آسمان را به او نشان بدهم . (يعنى روز را براى او چون شب تاريك نمايم .) و آب تلخ خردل را در بينى او بچكانم تا مغز او را بخشكاند. امروز كار با حرف است . ولى فردا با تير و نيزه است .

پاورقي

32- بحارالانوار جلد 43 صفحه 362.

33- بحارالانوار جلد 43 صفحه 363. "الحمدللّه الّذي كان في اوّليته وحدانيا في ازليّته ، متعظّما بإ لهيّته، مـتـكـبـّرا بـكـبـريـائه وجـبـروتـه ، ابـتـدا مـا ابـتـدع ، وانـشـاء مـا خـلق ، عـلى غـيـرمثال كان سبق ممّا خلق .

ربـّنـا اللّطـيـف بـلطـف ربـوبـيـّتـه ، وبـعـلم خـبـره فـتـق ، وبـإ حـكـام قـدرتـه خـلق جـمـيـع مـا خـلق ، فـلامـبـدّل لخـلقـه ، ولا مـغـيـّر لصـنـعه ، ولا معقّب لحكمه ، ولا رادّ لامره ولا مستراح عن دعوته ، خلق جميع ما خلق ، ولازوال لمـلكـه ، ولا انـقـطـاع لمـدّته فوق كلّ شي ء علا، ومن كلّ شي ء دنا، فتجلّى لخلقه من غير ان يكون يرى وهوبالمنظر الاعلى .

احتجب بنوره ، وسما في علوّه ، فاستتر عن خلقه ، وبعث إ ليهم شهيدا عليهم وبعث فيهم النبيّين مبشّرين ومنذرين ،ليـهـلك من هلك عن بيّنة ، ويحيى من حىٍّّ عن بيّنة ، وليعقل العباد عن ربّهم ماجهلوه ، فيعرفوه بربوبيّته بعد ماانكروه .و الحـمـدللّه الّذي احـسـن الخـلافـة عـليـنـا اهـل البـيـت ، وعـنـده نـحـتـسـب عـزانـا فـي خـيـر الا بـاءرسول اللّه ( صلّى اللّه عليه و آله )، وعنداللّه نحتسب عزانا في امير المؤ منين ، ولقد اُصيب به الشّرق والغرب، واللّه مـا خـلّف درهـمـا ولا ديـنـارا إ لاّ اربعمائة (سبعمائة ) درهم ، اراد ان يبتاع لاهله خادما، ولقد حدّثني حبيبي جدّيرسـول اللّه ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) انّ الامـر يـمـلكـه اثـنـاعـشـر إ مـامـا مـناهل بيته وصفوته ، ما منّا إ لاّ مقتول او مسموم ".

34- بحارالانوار جلد 43 صفحه 362.

35- بحارالانوار جلد 43 صفحه 363.