بازگشت

خط مشى معاويه در برابر هدفهاى امام حسن ( ع )


با مرگ عثمان ، عنوان ( والى) ( استاندار ) از معاويه ساقط شد ، ديگر لقب و عنوانى كه از آن پس بايد بدو داده مى شده يا نوع مسئوليت او در عرف اسلامى چه بوده است ، نميدانيم همين اندازه ميدانيم كه دو خليفه ى قانونى يعنى امام على و پسرش امام حسن ( عليهما السلام ) او را به استاندارى منصوب نساختند و بدينقرار وى استاندار هم نبوده و هم ميدانيم كه قانون اسلام اجازه نمى دهد كه در يك زمان دو خليفه وجود داشته باشند ، پس خليفه نيز نمى توانسته باشد .



بنابراين معاويه پس از زمان عثمان ، كه و چه بود ؟ .

نميدانيم .

بلى ، ميدانيم كه وى از هنگامى كه از منصب استاندارى شام معزول گشت ، بروى اين دو خليفه شمشير كشيد و باز ميدانيم كه قانون اسلام براى كسى كه دست به چنين اقدامى بزند لقب و عنوان خاصى مقرر ساخته ، ولى اطمينان نداريم كه معاويه خود بدين عنوان و لقب راضى بوده است اين لقب باغى است يعنى ستمگر و متجاوز .



فكر مى كنيد خود او بجز رئيس متجاوزان براى خود لقب و منصبى مى شناخته است ؟ .



بنظر مى رسد كه معاويه با آن سركشى جسورانه اش ، چندان اهميت نمى داده كه چندى بدون لقب بسر برد يا اينكه شرع او را به لقب متجاوز بشناسد براى او كه مى خواهد بزرگترين منصب ها و تيترها را بضرب شمشير و بى اعتنا به رضايت شرع ، بدست آورد ، چه اهميتى دارد كه قانون بدو لقبى ندهد يا اگر مى دهد ، آن لقب متجاوز باشد ؟ ! او كه سعد بن ابى و قاص بعدها پادشاهش مى خواند و مسلم بن عقبه ( 4 ) و مغيره بن شعبه ( 5 ) و عمر و بن عاص ( 6 ) خليفه و اميرالمؤمنينش مى نامند ! و او كه بهره مندى دنيويش چنانست كه خودش مى گويد : ( هيچ بهره اي از دنيا نماند كه بدان دست نيافته باشم) چه باك دارد كه قانون اين لقب ها و عنوانها را از او دريغ بدارد و فتح لقب ها و تيترهاى دينى را بوسيله ى شمشير ، جايز نداند و لقب خليفه را جز از راه شباهت هر چه بيشتر به پيغمبر ، بر كسى ارزانى ندارد و بخشيدن آن را به كسى كه فاصله اش با پيغمبر باندازه ى فاصله ى ميان دو دين است جائز نشمارد ؟ ! .



تحقيقا نميدانيم كه اين لقب ها پس از آنكه معاويه آنها را براى خود يا براى پسرش يزيد - كه وى بهتر از هر كس ديگرى او را مى شناخت - فتح كرد ، تا چه اندازه وى را در امر دين مقيد و پايبند ساخته بودند .

همچنين بطور قطع نميدانيم كه وى تا چه اندازه به محاسبه ى نفس خود در پيشگاه خدا درباره ى مسائلى كه ميبايد خود را محاسبه كند ، اهميت ميداد.



ولى با در نظر گرفتن نحوه ى كارها و رتق و فتق هاى او ، به اين نتيجه مى رسيم كه وى هيچگاه با نظر واقع بين به حساب خود رسيدگى نكرده و جاه طلبى و بلند پروازيش بدو اجازه نمى داده است كه موقعيت متزلزل و شخصيت پوچ خود را هميشه بياد داشته باشد و فراموش نكند كه با حذف اين لقب ها و عنوانها و در زير اين ظاهر پر طنطنه هيچ واقعيتى كه بيش از تنيده هاى عنكبوت قابل اعتنا باشد وجود ندارد .

احساسات وحشى و سركش قبيله اي آنچنان دريچه هاى فكر را بروى او بسته بوده كه گواهى عمروعاص بر خليفه بودن او و نامزد كردن مغيره بن شعبة پسرش يزيد را براى رياست مسلمانان ، از نظر او مجوزى محسوب مى شده كه با آن ميتوان شرائط صريح اسلام را ناديده گرفت ، در حاليكه آن هر دو كار - بشهادت تاريخ - جز رشوه اي در ازاى حكومت مصر و عراق و جز بهاي براى اين معامله ى پست و ننگين نبوده است .

اينگونه روحيات و كارها از پسر ابوسفيان عجيب نيست ، زيرا او يا واقعا يكفرد اموى صحيح النسب بود و يا اگر هم خدشه اي در نسبش وجود داشت در عمل مى كوشيد كه همچون يكفرد اموى صحيح النسب باشد ( 7 ) و پيكار و رقابت اموى و هاشمى از آغاز تكوين اين دو رشته تا روزگارى دراز ، بر كسى پوشيده نيست .



خاصيت طبيعى عكس العمل نيز چنين ايجاب مى كرد كه امويان يعنى آن مردمى كه چه در دوران جاهليت و چه پس از ظهور اسلام ، همواره با تفاخرات فاميلى و قبيله اي خو گرفته و اسلام را فقط در روز فتح مكه آنهم از روى ناچارى ولا علاجى قبول كرده و هرگز اين دين را آنطور كه مورد نظر اسلام است نفهميده و درك نكرده اند ، همواره كينه هاى ديرين و موروثى را حفظ كرده و خاطره ى تلخ و انتقامجوى شكست گذشته شان را از ياد نبرند .

معاويه ، پس از فتح مكه و در عهد طلاي و مشعشع نبوت - بطوريكه خودش نقل مى كند - بنده ى آزاد شده ى پا برهنه اي پيش نبود ولى پس از آنكه بنى اميه براى تجديد آبرو و اعاده ى حيثيت خود در تلاش شدند و سپس در هنگاميكه يك سياست جديد ، يكى از امويان را براى عضويت در شوراى تعيين خليفه كانديد كرد ، چه دليل و موجبى وجود داشت كه وى نيز در قيافه ى پسر عموى خليفه و استاندار مقتدر شام ظاهر نشود و براى خود اعوان و طرفدارانى نسازد و سپاهيان و مشاوران و زير دستان را از خود خشنود نگرداند و كاخها و حاجبها و دربانها نگيرد و از ثروت بيحساب استان شام - كه جوابگوى آز و طمع هر وجدان فروش شكم پرستى مى توانست بود بهره بردارى نكند ؟ .



اگر معاويه در عهد نبوت ، رعيتى فرومايه بود و نمى توانست داد خود و قبيله اش را از قدرتى كه بر او و قبيله اش دست يافته بستاند ، چرا در دوراني كه خود يا قبيله اش قدرت را بدست گرفته اند حسابهاى پيشين را تصفيه نكند ؟ و چرا به طبيعت خويش بازگشت ننموده و با كنجكاوى و دقت ، انتقام خود را از بازماندگان دشمن ، از پسران و برادران و ياران او نگيرد ؟ با توجه به اين حقيقت ها ، كاملا انتظار مى رفت كه معاويه در نخستين فرصت مناسبى كه بدست مىآورد با نيروهاى مسلح خود بر سر على و حسن عليهما السلام بتازد و در عين حال در ميدانى ديگر - در ميدان جنگ سرد - به مبارزه اي دراز مدت تر و داراى اثر عميقتر و براى اسلام زيانبخش تر ، بر ضد اين دو بزرگوار دست زند .



با بسيارى از اقدامات و عمليات ديپلوماتيك معاويه در دوران ممتد حكومتش ، ميتوان بر اين حقيقت استدلال كرد كه وى حمله ى وسيع و گسترده اي را بر ضد اصول و مبانى مكتب علوى ، يا بگو بر ضد واقعيت و جوهر اسلام كه در مكتب على و دودمان مطهرش ، متجلى است ، طرح ريزى ميكرده است .



قطعى بنظر مى رسد كه وى در وراى اين حمله چند هدف را تعقيب مينموده :



1 - فلج كردن جناح شيعيان يعنى تنها گروه آزاد و نابود ساختن تدريجى وابستگان به اين جناح و شكستن واحد بهم پيوسته ى ايشان .



2 - آفريدن اغتشاشهاى حساب شده در مراكز وابسته به خاندان پيغمبر و ولاياتى كه بعنوان شيعه گرى شناخته شده اند و آنگاه سركوبى و مجازات سخت و عبرت آموز مردم بى پناه اين ولايات باستناد ايجاد بى نظمى و شورش .



3 - كنار گذاردن خاندان پيغمبر از دنياى اسلام و بر مردم ، فراموشى يا بدگواي ايشان را تحميل كردن و جلوگيرى از هر گونه امكان نفوذ ايشان و سپس فعاليت براى نابودى آنان از راه ترور و قتل هاى مرموز .



4 - مشتعل كردن جنگ اعصاب .




تاخت و تازهاى ظالمانه ى معاويه در اين ميدان اخير ، چندان است كه رسيدگى به حساب آن در پيشگاه خدا بسى بطول خواهد انجاميد همچنانكه حساب آن در تاريخ به درازا كشيد و بحث ما - آنجا كه درباره ى تخلفهاى معاويه از شرائط صلح سخن گوئيم - به يادآورى نمونه هاي از اين ستمگريها خواهد كشيد .

يكى از بارزترين نمونه هاى عنان گسيختگى معاويه در راه دشمنى با على و خاندانش و با افكار و هدف ها و ايده هاى ايشان ، آن بود كه در تمام قلمرو نفوذ خود لعنت على و آل على را بصورت حتمى و قاطعى مقرر و رائج ساخت با همه ى آنچه در بطن اين عمل - لعنت كردن ايشان - مندرج و مضمر است يعنى انكار حق خلافت و جلوگيرى از نقل احاديثى كه در فضيلت آنان وارد شده و مجبور ساختن مردم به اظهار بيزارى از ايشان .

معاويه با اينكار نخستين كسى شد كه باب لعن بر صحابه ى پيغمبر را گشود و اين سابقه اي است كه بخاطر آن هيچ مؤمن ديندارى بر او رشك نخواهد برد ! وى براى اينكه افكار عمومى را براى اين بدعت بزرگ آماده سازد ، به تدبيرهاى شيطنت آميزو پيش بينى شده اي متوسل شد ، تدبيرهاي كه هر چه با مبادى و افكار معاويه سازگار بود ، از مبادى و اصول الهى فاصله داشت .

يكى از عجيب ترين حالات اجتماع ، تأثير پذيرى سريع مردم از هر موج تبليغاتى قوى و تندى است بويژه اگر با دو عامل طمع مال و طمع مقام همراه باشد .

انصاف را ، مردم به چه چيز معاويه دلخوش بودند كه همصدا با او ، على و حسن و حسين عليهم السلام را لعن كردند و چه نقيصه اي در اهل بيت سراغ كرده بودند كه به دلخواه معاويه زبان بدشنام ايشان گشودند .

شايد وى مردم را قانع ساخته بود كه آنكسانى كه در آغاز دعوت اسلام با رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - جنگيده اند و آن طائفه اي كه حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام نموده اند و آن عناصريكه زنا را بجاى نسب شناخته اند و آن مردميكه پيمانها را شكسته و سوگندها را نقص كرده اند و آن جا نيانى كه دست بخون بزرگان اسلام آلوده اند و بيگناهان را زنده بگور ساخته اند و نماز جمعه را در روز چهارشنبه خوانده اند ( 8 ) على و آل على مى باشند ! .

شايد هم بجاى اينكه رنج قانع كردن مردم را ببرد ، از راه تطميع وارد شده بود و يا حتى بدون اينكه آنانرا تطميع وارد شده بود و يا حتى بدون اينكه آنرا تطميع كند ، دست به ارعاب و تهديد ايشان زده بود ، به هر تقدير و به هر وسيله ، بالاخره به هدف خود رسيد و ( كار اطاعت بى قيد و شرط مردم از او بجاي كشيد كه لعن على در ميان ايشان سنتى پا بر جا شد كه كودكان با آن بزرگ مى شدند و پيران با آن مى مردند) ( 9 ) بگمان قوى ، خود معاويه بود كه اين بدعت را ( سنت) ناميد و فريب خوردگان رياست و زعامت او و گرفتاران اطاعت و فرمانبرى او نيز بميل و اراده ى او همين نام را پذيرفتند و پس از او همه بر اين بدعت شوم باقى ماندند تا زمانيكه عمر بن عبدالعزيز آن را بر انداخت و ممنوع ساخت به متن تاريخى زير توجه كنيد :

( خطيب جامع ( حران) خطبه مى خواند ، چون خطبه اش بپايان رسيد بر طبق عادت و رويه خود از دشنام و ناسزا به ( ابوتراب) چيزى نگفته بود ناگهان مردم از همه سو فرياد بر آوردند : آه ، سنت ، سنت ، سنت را ترك كردى) ! .

در دوره هاى بعد ، اين ( سنت معاويه) ريشه و پايه اي شد براى به وجود آمدن مفهوم ديگرى براى اين كلمه و اين مفهوم دومين نسلها در ميان مردم باقى ماند و مناسبت هاى سياسى آغاز كار بدست فراموشى سپرده شد



يك هشيارى منصفانه نسبت به هماهنگى و يكنواختى روحيات و صفات اين مرد ، خواننده را از اينكه مثال زيادى در اينمورد زده شود بى نياز مى سازد.



حال پس از اين همه ، براستى اگر در صحنه ى جنگ حسن و معاويه ، پيروزى نصيب معاويه مى شد و امام حسن بقتل مى رسيد معاويه چگونه عمل مى كرد ؟ آيا با توجه به اين سوابقى كه ياد شد ميتوان گفت كه وى در آنصورت جانب اعتدال و ميانه روى را مراعات ميكرده و در مورد ياران و شيعيان و بازماندگان با اخلاص امام حسن تصميمى متناسب با آن سوابق اتخاذ نميكرده و با تار و مار كردن آنان بهترين بهره بردارى را از پيروزى خود نمى نموده است ؟



آيا با در نظر گرفتن اين نكته كه وى با فرزند پيغمبر آنچنان عمل خصمانه ى آشكارى در پيش گرفت و شاخص ترين فرد خاندان با عظمت پيامبر را در مبارزه ى تبليغاتى خود به آنصورت شرم آور مورد حمله قرار داد ، به نتيجه اي جز اين مى رسيم كه وى در آنصورت - يعنى در صورت كشته شدن امام حسن و بى رقيب ماندن ميدان يك كشتار دسته جمعى و يك قلع و قمع هولناك را سر لوحه ى روابط خود با شيعيان و مخلصان اهل بيت قرار ميداد ؟

جاى ترديد نيست كه معاويه در آنصورت با كمال بيباكى و بى آنكه از لحاظ تاكتيك هاى سياسى يا از نظر دينى كوچكترين مانعى در سر راه خود مشاهده كند ، يكسره حساب خود را با اصول و مبانى اسلام ، تصفيه مى كرد همان مبانى و اصولى كه از آغاز خلافت على بلكه از هنگام ظهور و گسترش نخستين جلوه هاى انوار بنى هاشم در جهان و حتى شايد از اوانى كه ( امويگرى) بر اثر كدورتها و دوئيت ها به شام گريخت ، همواره او راتحت فشار قرار داده و آسايش خاطر او را سلب كرده بود .

معاويه كسى نبود كه نتواند نقشه ها و تدبيرهاى ديگرى نيز براى تار و مار كردن شيعه پس از قتل امام حسن طرح نمايد و نسل فريب خورده و آلت دست شده ى معاصر خود را بوسيله ى آن نقشه ها و تدبيرها ، بر انجام اين عمل با خود موافق سازد.

او همان كسى بود كه با همين گونه شيطنت ها توانست لعن على را رائج سازد و هم مسئوليت خون عثمان را بگردن او افكند ، چه مانعى وجود داشت كه ريشه كن نمودن تشيع نيز سومين حلقه ى اين زنجيره ى دوزخى باشد ؟ او اساسا مرد ميدان همينگونه شيطنت ها بود.



در كنار كاخهاى بر افراشته ى شام ، وجدانهاى قابل خريد و قلمهاى آماده ى مزدورى ، فراوان يافت مى شد ، چه اشكالى داشت كه در تأييد روشهاى حساب شده ى او احاديثى از زبان رسولخدا ( ص ) جعل شود و اصول مكتب علوى مورد هجوم قرار گيرد و افكار و آموزشهاى آن مسخ گردد و تعليمات آنحضرت چندان در چشم مردم ، حقير و بى ارزش معرفى شود كه قابليت بقاء را از دست بدهد و سپس - در محيطى كه از آل محمد خالى است - از مجموع اين حقايق مسخ شده ، وسيله اي براى روگردانى مردم از اسلام واقعى فراهم آيد ، بانيان اولى اسلام مورد تهمت قرار گيرند و كسانى كه خود نخستين فرا گيرندگان اسلام و سر چشمه هاى تعاليم اين مكتب اند ، در چهره ى دشمنان اسلام معرفى شوند و آنگاه پس از چندى تدريجا اسلامى ديگر كه از افكار معاويه الهام مى گيرد و در راه مصلحت او بكار مى افتد ، براى مردم تشريح شود .



اين همان خطرى بود كه حسن در اين جمله خود خطاب به دوستانش بدان اشاره مى كرد :( ندانسته ايد من چه كردم ، بخدا آنچه بكار بستم براى شيعيانم از هر چه در جهان است با ارزشتر بود) .

و هيچ چيز جز جاودانه ساختن ايده و فكر نيست كه از هر چه در جهان است با ارزشتر باشد .



و باز همين حقيقت بود كه امام باقر ، محمد بن على بن الحسين عليهم السلام - وقتى علت صلح حسن را از او پرسيدند - در پاسخ بدان اشاره كرد و گفت : ( او بهتر ميدانست كه به چه كارى دست زده ، و اگر كار او نمى بود بيگمان واقعه ى عظيمى پديد مىآمد) .

پاورقي

4- وى قهرمان واقعه ى جنايتبار ( حره) يعنى ماجراى مباح كردن جان و مال و ناموس مردم مدينه بمدت سه روز و ويران كننده ى كعبه در ماجراى نصب منجنيق و پرتاب سنگ و و همانكسى است كه معاويه وقتى زمينه را براى حكومت يزيد فراهم مىآورد توصيه ى او را هم بعنوان يكى از مقدمات اين هدف به او كرد و گفت : ( تو با مردم مدينه در گيرى اي خواهى داشت ، اگر چنين شد مسلم بن عقبه را بر سر آنها بفرست زيرا او كسى است كه خير خواهيش بر من ثابت شده است) ! ( رجوع شود به طبرى و بيهقى و ابن اثير ) .

5- وى - بگفته ى بيهقى در ( المحاسن و المساوى) نخستين كسى است در اسلام كه رشوه داد و - به گفته ى تمامى مورخانى كه از او نام برده اند - كسى است كه ماجراى ( استلحاق) زياد ( يعنى زياد را كه ثمره ى آميزش غير قانونى ابوسفيان با مادر وى بود ، پسر ابوسفيان شناختن ) اين عمل ضد اسلامى ، به دلالى او انجام گرفت و باز كسى است كه در معرفى و نامزد كردن يزيد براى خلافت پس از معاويه ، گوى سبقت از ديگران ربود و خود او در اين باره گفت : ( پاى معاويه را به ماجراي كشانيدم كه براى امت محمد بسى ديرپا خواهد بود و گرهى پديد آوردم كه بدين زوديها گشوده نخواهد گشت) و همانكسى است كه حسان بن ثابت هجاى معروف خود : اگر زشتى و پليدى مجسم گردد ، برده اي از ( ثقيف) خواهد بود زشتر وى و يكچشم را درباره ى او سروده است

6- همان شيطان معروف و كسى كه - بقول غلامش ( وردان) - دنيا و آخرت در دل او صف آراي كردند و او دنيا را بر آخرت برگزيد و با معاويه همدست شد بدينشرط كه مصر ، طعمه ى او باشد ليكن نه فروشنده سود برد و نه آبروى خريدار بر جاى ماند ! .

ابن عبدربه به سند خود از حسن بصرى روايت كرده كه گفت : ( معاويه احساس كرد كه اگر عمرو با او بيعت نكند ، كار حكومت بر او قرار نخواهد گرفت لذا بدو پيشنهاد همكارى كرد عمرو گفت : بخاطر چه بدنبال تو بيفتم ؟ بخاطر آخرت كه در دستگاه تو خبرى از آن نيست ؟ يا بخاطر دنيا ؟ فقط در صورتى حاضرم كهمرا شريك خود سازى ! گفت : شريك من باش ، گفت : پس مصر و نواحى آن را بنام من بنويس ، و معاويه هم نوشت و در آخر فرمان افزود : و عمرو ملتزم به شنواي و فرمانبرى است عمرو گفت : بنويس كه اين شنواي و فرمانبرى شرط را تغيير نمى دهد معاويه گفت : اين ديگر لازم نيست گفت : مگر بنويسى) ! .

اين صحابى پير فرتوت كه در نود و هشت سالگى مرد ، رضايت يافت كه اين عمر دراز را با اينچنين عقبگرد پليدى بپايان برد و امتناع نكرد كه بيباكانه بگويد : اگر مصر و حكومت آن نمى بود بر مركب نجات سوار مى شدم زيرا ميدانم كه على بن ابيطالب بر حق است و من بر ضد اويم ! .

طليعه و آغاز زندگى او از نظر ببار آوردن صدمه و خسارت براى اسلام و رسول اكرم ، بسى مؤثرتر و پر آزارتر بود وى در آن هنگام يكى از كسانى بود كه در نقشه ى قتل پيامبر اسلام در شب ( مبيت) شركت داشت و كسى بود كه آيه ى ( ان شانئك هو الابتر ) درباره ى او نازل شد بعدها باز يكى از شركاى واقعه ى شورش بر ضد عثمان بود و به فلسطين نرفت مگر آنگاه كه جراحت را هر چه عميقتر ساخته بود ( بطوريكه خود او وقتى خبر قتل عثمان را شنيد به اين موضوع اعتراف كرد ) و در آخر كار هم با اين بده بستان فضا حتبار به معاويه پيوست در جنگ صفين بارسواترين وسيله اي كه تاريخ بياد دارد از مرگ حتمى ، خود را نجات داد و سپس نقشه ى بر نيزه كردن قرآنها را طرح كرد ، نقشه اي كه مايه ى فريب مسلمانان و گسيختن رشته ى دين گشت در دم مرگ به پسرش گفت : ( در كارهاي وارد شده ام كه نمى دانم در پيشگاه خدا چه حجتى خواهم داشت) سپس به اموال خود نظر افكند و انبوهى آن را ديد و گفت : ( كاش اينها سرگين بود ، كاش سى سال پيش مرده بودم ، دنياى معاويه را آباد و دين خود را تباه كردم ، دنيا را برگزيدم و از آخرت گذشتم ، كور شدم و راه را گم كردم تا اجلم فرا رسيد) باز مانده ى ثروت او سيصد هزار دينار طلا و دو ميليون درهم نقره بود غير از باغ و مزرعه رسول اكرم ( ص ) درباره ى او و معاويه مى فرمود : اين دو جز بر فريب با يكديگر همدست نمى شوند ، اين حديث را طبرانى و ابن عساكر روايت كرده اند احمد حنبل و ابويعلى در مسندهاى خود از ابى برزه روايت كرده اند كه گفت : با پيغمبر ( ص ) بوديم ، آواز غناي شنيد فرمود ببينيد اين چيست ، من بالا رفتم معاويه و عمروعاص را ديدم كه به غنا مشغولند ، آمدم پيغمبر را خبر كردم فرمود :( پروردگارا اين دو را در فتنه بيفكن ! بارالها ايندو را در آتش در انداز) از كتاب تطهير الجنان تأليف ابن حجر نقل شده كه ( عمرو) بر فراز منبر رفت و به على ناسزا گفت سپس مغيره نيز چنين كرد به حسن گفتند : تو نيز بر منبر برو و گفته هاى اينها را پاسخ گوى ، وى امتناع كرد مگر باين شرط كه آندو تعهد كنند كه اگر راست گويد سخن او را تصديق كنند و اگر دروغ گويد تكذيب نمايند ، تعهد كردند و او بر فراز منبر بر آمد ، خدا را حمد و ثنا كرد و سپس گفت : شما را بخدا اى عمرو و اى مغيره ! اين را دانسته ايد كه رسولخدا بر ( جلودار) و ( سوار) لعنت فرستاد و از آندو يكى معاويه بود ؟ اشاره به اين جريان كه روزى ابوسفيان سوار بر مركب در حاليكه پسرانش معاويه و عتبه يكى جلودار بود و ديگرى از پى مى راند براهى مى گذشتند رسولخدا نظرش بر آنان افتاد و فرمود اللهم العن القائد و السائق و الراكب گفتند : آى دانسته ايم سپس گفت : شما را بخدا اى معاويه و اين مغيره ! اين را نميدانيد كه رسولخدا ( ص ( ( عمرو را به هر قافيه اي كه گفت لعنتى كرد ؟ گفتند : چرا ميدانيم ، سپس گفت : شما را بخدا اى عمرو و اى معاويه اين را نميدانيد كه رسولخدا بر قوم و عشيره ى اين مرد - يعنى مغيره - لعنت فرستاد ؟ گفتند : چرا ميدانيم آنگاه حسن گفت : پس خدا را بر اين نعمت سپاس مى گويم كه شما را از جمله كسانى قرار داد ، كه از على بيزارى مى جوئيد اين ( عمرو) همانست كه ( عمار ياسر) صحابى بزرگوار - رضى الله عنه در جنگ صفين اين جملات را درباره ى او گفت : ( آيا مايليد بكسى بنگريد كه با خدا و رسولش راه دشمنى و انكار پيمود و بر مسلمانان ظلم كرد و مشركان را ياورى نمود و چون ديد كه خدا دين خود را عزيز و رسول خود - صلى الله عليه و آله - را پيروز ميگرداند ، اسلام آورد و تازه از روى ترس نه از سر ميل و رغبت سپس رسولخدا وفات يافت و سوگند بخدا كه از آن پس جز به دشمنى مسلمانان و مدارا با تبهكاران شناخته نشده است پايدارى كنيد و با او بجنگيد زيرا او در پى خاموش كردن نور خدا و يار و ياور دشمنان خدا است) ( طبرى ، ابن ابى الحديد ، مسعودى و ديگران ).

7- رجوع شود به ( ربيع الابرار) زمخشرى و ( المثالب) ابن السائب و ( الاغانى) ابوالفرج و ( مثالب بنى اميه) تأليف ابن السمان و ( بهجة المستفيد) تأليف جعفر بن محمد همدانى پس از مراجعه به كتابهاى مزبور خواننده مختار است كه معاويه را به هر يك از چهار پدرى كه در اين كتابها بنام و نشان براى او معرفى كرده اند ، انتساب دهد .

مؤلف : سرور عرب در نهج البلاغه به همين موضوع اشاره مى كند آنجا كه مى گويد : ( و ليس الصريح كاللصيق ) .

8- براى اطلاع از اين موارد رجوع شود به ( مروج الذهب) ( ج 2 ص 72 ) و مدارك ديگرى كه قبلا بمناسبت ذكر برخى از اين جنايات از آن ياد كرده ايم يا بعدا در فصل مربوط به ( كيفيت وفاى معاويه به شروط صلح) از آن ياد خواهيم كرد .

9- مروج الذهب ( 2 / 72 ) تذكر اين مطلب در اينجا لازم است كه على عليه السلام در ايام جنگ صفين شنيد كه بعضى از اصحاب به مردم شام ناسزا و دشنام مى گويند ، - - به آنان گفت : ( من خوش ندارم كه شما بدزبان و دشنام گوى باشيد ، بهتر است اعمال آنان را بازگو و حالات آنان را بيان كنيد ، اين هم درست تر و هم به عذر خواهى نزديك تر است ، بجاى دشنام بگوئيد : خدايا خونهاى ما و آنان را حفظ كن و ميان ما و آنان صلح ده و ايشان را از گمراهى نجات بخش تا گمراهان حق را بشناسند و باطل گرايان از ضلالت باز گردند ( شرح نهج البلاغه : 1 / 420 و 421 ) روزى پيك معاويه نزد حسن عليه السلام آمد ، در ضمن سخنان خود گفت : از خدا مسئلت مى كنم كه تو را حفظ كند و اين قوم را هلاك گرداند امام حسن بدو گفت : ( آرام ! به كسى كه تو را امين دانسته خيانت مكن براى تو همين بس كه مرا بخاطر رسولخدا و بخاطر پدر و مادرم دوست بدارى اما در خيانتكارى تو هم همين بس است كه جمعى بتو اطمينان كنند و تو دشمن آنان باشى و آنان را نفرين كنى) .

( الملاحم والفتن ، ص 143 ، ط نجف )