بازگشت

كوفه ، در روزهاى بيعت


صعصعه بن صوحان عبدى ( 1 ) كوفه را چنين توصيف ميكند :

( مركز وپايگاه اسلام است و فرازگاه سخن و جايگاه پرچمداران و رهبران مگر كه در آن جمعى مردم درشتخوى و خشك زيست مى كنند كه از اطاعت صاحبان امر ، سر باز مى زنند و به وحدت ، شكست مىآورند .

و اين خلق و خوى از آن مردمى آراسته صورت و اهل قناعت است) .

مسلمانان در سال 17 هجرى پس از فتح عراق ، اين شهر را بدست خود بنا كردند (2 ) در ابتدا ساختمان آن از نى بود ، حريقى بدان آسيب رسانيد و پس از آن با خشت بنا شد خيابانهاى عمومى آن به پهناى بيست ذراع - به ذراع دست - و كوچه هاى فرعى آن هفت ذراع بود در فاصله ى ميان خيابانها ، جايگاه براى ساختمان به وسعت 40 ذراع و زمينهاى خاص سران و بزرگان ( 3 ) به وسعت 60 ذراع قرار داشت .

نخستين جائيكه در آن ، مرز بندى در نظر گرفته شد مسجد بود : مردى سخت كمان در وسط منطقه اي كه براى شهر سازى در نظر بود ، ايستاد و از هر سو تيرى پرتاب كرد ،ديوارها و پايه ها را در پشت فرودگاه تيرها بپا داشتند و آن ميان را براى مسجد گذاشتند در پيشخان مسجد ، شبستانى بنا كردند بر پايه هاي از سنگ رخام كه پادشاهان ايران از ويرانه هاى حيره آورده بودند ، در اطراف مسجد خندقى حفر كردند تا كسى در ساخت مسجد براى خود خانه نسازد .

هنگاميكه امير المؤمنين عليه السلام - پس از جنگ جمل در سال 36 هجرى - به كوفه هجرت كرد و آنجا را مقر حكومت خود قرار داد ، كوفه بسرعت بيسابقه اي رو به آبادى رفت و ورود على عليه السلام به ايرانشهر در 12 ماه رجب بود .

يكى از موجبات اين هجرت ، كمى محصول حجاز و احتياج آن به ديگر مناطق بود و براى يك دولت هيچ چيز زيانبخش تر از اين نيست كه در محصول و ارزاق محتاج و متكى باشد اما كوفه و شهرهاى سواد ( عراق ) باندازه ى خود و زيادتر داشت بعلاوه آنكه عراق در آن اوقات مركز امنى براى شورشهاى مسلحانه اي شده بود كه سرزمين دجله و فرات را ميدان عمليات عدوانى خود قرار داده بودند و اين وضع ، در پيش گرفتن سياست نظامى خاصى را ايجاب مى كرد .

هنگامي كه كوفه ، مركز خلافت شد ، بزرگان مسلمان از تمامى آفاق اسلامى بدان روى آوردند و قبائل عربى از يمن و حجاز و مهاجران پارسى از مدائن و ايران در آن سكنى گزيدند بازارهاى تجارتى آن ، آباد شد و تحصيل علم در آن ، رونق يافت در اطراف آن ، باغها و بوستانها و چراگاهها و روستاها احداث شد و تا روزگارى دراز مدت ، بزرگان تاريخ و ادب و علوم را در دامان خود پروراند.

در سايه ى حكومت هاشمى ، مذهب و مسلك تشيع و پيروى آل محمد در اين شهر رواج يافت و هميشه ، همچون نشانه اي ثابت براى آن باقى ماند با اينحال ، بحكم آنكه ساكنين شهر جديد ، بر اثر اختلاف عنصرى ، آنجا را ميدان تمايلات و خواسته هاى مختلف ساخته بودند ، پس از دورانى كوتاه ، اين ناهماهنگى وسيله ى بر افروختن آتش فتنه و آشوب شد و بيشتر حوادث تلخ تاريخى و هرج و مرج هاي را كه گاه به سود و گاه به زيان اين شهر بود ، پديد آورد .

آنروزى كه كوفه با امام حسن بيعت كرد ، تمامى عناصر موجود در آن - كه در كمتر موضوعى وحدت نظر مى يافتند - در موضوع بيعت با آنحضرت ، متفق و هماهنگ شدند .

روش زندگى حسن بن على در دوران اقامتش در اين شهر چنان بود كه او را قبله ى نظر و محبوب دل و مايه ى اميد كسان ساخته و فضاى شهر جديد و ( مقر حكومت پدرش) را با برجسته ترين خصال پسنديده ى موروثى آل محمد يعنى ، بخشنده دستى ، نيكخواي ، بلندراي ، خوشرواي ، گذشت و بردبارى ، دانشورى و برتر انديشى ، زهد و پارساي آراسته و پر ساخته بود .

منبر خلافت - در بحران غمى كه بر امام در گذشته داشت - بشادى تبسم كرد ، زيرا در آغوش خود مظهرى از صفات موروث انبيا را ميديد .

در آنروز پرهيزگارتر و پارساتر و همه ى خصال نيك را دارنده تر از حسن بن على كسى يافت نمى شد از اين رو وى تنها شخصيتى بود كه همه ى آراء مختلف از روى رضا و رغبت بر او قرار ميگرفت و تمامى عناصر رهبرى ، همانطوريكه در رهبر ملتى و پيشواى قومى لازم است ، در او مجتمع ميگشت .

اگر حوادث غير قابل پيش بينى و نامطلوب نمى بود ، جشن هاى بيعت در كوفه با همان قدرت و هيجان و آمادگى كه انتظار مى رفت پايان مى يافت ولى فضاى سياسى اين شهر بزرگ - كه در تاريخ خود براى اولين بار ، جشن نصب خليفه اي را مى گرفت - بدنبال جنگهاى كوبنده ى جمل و صفين و نهروان كه هر سه در نزديكى آن بوقوع پيوسته بود ، همچنان گرفته و ابر آلود و آغشته به وسوسه ها و دلواپسى هاى ترديد انگيز بود در آنروز عده ى زيادى از كسان و ياران مقتولين اين جنگها از دو طرف ، در كوفه مى زيستند كه با كشتگان خود همراى و همعقيده بودند و آرزو ميكردند كه روزى بتوانند انتقام آنان را بگيرند و براى رسيدن به اين هدف تا آنجا كه ميتوانستند ، فعاليت ميكردند .

در اين ميان ، هم غرض هاى شايسته و موافق وجود داشت و هم غرض هاى فاسد با هدفهاى پنهان كه پيوسته موجبات اختلاف و نفاق را ايجاد مى كرد .

حسن بن على كه در طليعه ى خلافت بسر ميبرد ، همه ى دلها را با خود همراه داشت زيرا اولا فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و دوستى او يكى از شرائط ايمان ، ديگر آنكه لازمه ى بيعت اين بود كه از او فرمانبردارى كنند .

ابن كثير مى نويسد : ( مردم به او بيش از پدرش محبت مى ورزيدند( 4 ) ) .

و يقينا تا وقتى حسن بن على به كار مثبتى كه با اغراض و منافع گروهى و با رگ حساس تعصب هاى گروهى ديگر اصطكاك داشته باشد ، دست نمى زد همچنان محبوب و از آسيب اين و آن در امان مى ماند چه اينكه وسائلى كه اسلام در آنروز بدانها زندگى مى كرد ، در ميان آنچنان مسلمانانى ، يا در اختيار هدف هاى شخصى بود و يا پيرو عصبيت ها .

بسيارى از آن مردم كه خود پرستى و سود جواي حتى به مرز عقيده ى آنان نيز تجاوز كرده بود ، مى پنداشتند كه با بيعت كردن با حسن بن على - كه داراى خلق و خواي بنهايت خوش و ياد آور خلق و خوى پيغمبر بود - راهى به اشباع خواسته ها و ارضاء هوسها و طمعهاى خود خواهند يافت .

ولى واقع اين است كه آنها اين خلق و خوى عظيم را ، آنچنانكه بود نفهميده بودند .

بسيارى از كسانى كه در هيچ رأى و فكرى با امام حسن همعقيده نبودند نيز همين اشتباه را داشتند و لذا مانند مؤمنان مخلص ، از روى ميل و رغبت با او بيعت كردند و سپس همينها بعد از زمانى كوتاه ، اولين كسانى بودند كه از ميدان گريختند بى آنكه حتى به پشت سر خود بنگرند .

اينها هنگاميكه آن نر مخواي را در مقابله با مطامع خود در معرض آزمايش در آوردند ، او را پس از قبول حكومت و مسئوليت ، از پولاد محكمتر و غير قابل نفوذتر يافتند ، بطوريكه حتى برادر و پسر عمويش - كه هر دو به او نزديكترين و در ديده ى او با منزلت ترين افراد بودند - نيز نمى توانستند او را از رأى و نظر خود عدول دهند و او با اتكاء به رأى و تصميم قاطع خود ، بى هيچ تكلف و دغدغه قدم بر ميداشت و عمل ميكرد .

بنابراين جاى شگفتى نيست اگر روح دشمنى و معارضه در ميان سران و رياست طلبان ماجراجوى كوفه بطور نامراي رشد كند و كوفيان تدريجا رفتارى را كه با امام پيشين خود داشتند - همان رفتارى كه ( دل او را از خشم آكنده و جام اندوه در كام او فرو ريخته بود) - مجددا در پيش گيرند و بدين ترتيب در محيط و بازده ى آن اجتماع ، جبهه بندى ها و باند بازى هاي كه چندان بى اتكاء بقدرت خارجى هم نبود سر گرفت و بر اثر آن مشكلات داخلى به رنگهاى گوناگون پديد آمد .

از روزى كه خلافت اسلامى به مركز جديد خود در عراق انتقال يافت ، بر اثر صراحتى كه در حكم و قاطعيتى كه در اجراى عدالت ابراز ميداشت ، اين قبيل مرد نماها روش ناپسند فتنه انگيزى و اخلالگرى و تفرقه افكنى را در پيش گرفته و در اين كارها آزموده شده بودند علت اصلى اخلال و كارشكنى اين عده ، فقط اين بود كه از سود مادى اين رژيم مأيوس شده و بدان اميدى نداشتند چه اينكه ، خلافت هاشمى ، حكومت دينى بود نه رياست دنيوى و مادى اينها دانسته بودند كه اين رژيم به آنان اجازه نخواهد داد كه وضع پيشين خود و اختيارات وسيعى را كه در مورد دخالت در كارهاى عمومى و بهره برداريهاى نامشروع داشتند ، ادامه بدهند و راه رسيدن به اميدهاى خام و كارهاى خام و كارهاى غير قانونى را بر آنان خواهد گرفت .

پيدايش و رشد خلافت جديد در كوفه و ادامه ى عصيان معاويه در شام ، براى اين عده موقعيت مناسبى پيش آورد كه نيروى خود را به كار گرفته و اخلالگريهاى خود را آغاز كنند و هر اندازه كه ممكن است - ولو از راه ببازى گرفتن هر دو جبهه - خود را به منافع آنى و نزديك برسانند براى آنان دو راه بيشتر وجود نداشت : در صورت امكان ، بدست آوردن پست ها و شغلهاي در حكومت جديد كه بتواند حرص و آز آنان را اشباع كند ، و در غير اين صورت ، كار شكنى و خرابكارى و توطئه بر ضد اين حكومت خزائن شام پيوسته جلوه ى دلپذير پول و وعده را در برابر چشمشان قرار ميداد و دل از كفشان مى ربود و اساسا هميشه براترين سلاح حكومت شام در همه ى برخوردهايش با كوفه ، پول و وعده بود .

بدين ترتيب و بدين دليل بود كه كوفه ى حسن بن على ، دستخوش دگرگونى تمايلات و تشتت آراء و اختلاف و دو دستگى و بر ملا شدن كينه و دشمنى ميان بخش بزرگى از مردم ، گشته بود .

مردمى كه در روزهاى بيعت حسن عليه السلام كه سلسله جنبان و بانى اين فسادها بودند ، به چند دسته تقسيم مى شدند

پاورقي

1- شرح حال او را در فصل : ( رهبران برگزيده ى شيعه) در همين كتاب خواهيد خواند جمله ى بالا را مسعودى از وى نقل كرده است : ( حاشيه ى تاريخ ابن اثير ، ج 6 ص 118 )

2- ( بلاذرى) در فتوح البلدان و ( براقى) در تاريخ الكوفه ( حموى) نيز در المعجم همين را گفته ولى در ماده ى ( بصره) به خلاف آن رأى داده و گفته :( شهر سازى بصره در سال 14 هجرى 6 ماه پيش از بناى كوفه بود) ! .

3- كلمه ى ( قطايع) را پس از مراجعه به لغت و هم به خبرگان زبان عرب ، با تأمل و ترديد فراوان به اين صورت ترجمه كردم بايد ياد آور شوم كه اين معنى علاوه بر آنكه با معناى مصطلح لغتهاى ( اقطاع) و ( قطيع) و ( قطيعه) متناسب است ، با عبارت زير كه در ( اقرب الموارد) پس از ذكر چند معنى براى كلمه ى ( قطيعه) آمده ، كاملا تاييد مى شود : ( و - مواضع فى بغداد اقطعها الملك المنصور اناسا من اعيان دولته ليعمروها و يسكنوها و هى قطيعه فلان و فلان) به هر صورت از فضلاي كه با مراجعه به متون تاريخ به معناى قطعى ترى رسيده باشند ، اميد راهنماي دارم ( مترجم ) .

4- البدايه و النهايه ( ج 8 ص 41 )