بازگشت

متن صلحنامه امام حسن مجتبى (ع) با معاويه


"بسم الله الرحمن الرحيم؛ حسن بن على بن ابى طالب (ع) با معاوية بن ابى سفيان بر طبق شرايط زير صلح مى كند:



1- معاويه بايد در ميان مردم، بر طبق كتاب خدا و سنت رسول خدا- صلى الله عليه وآله- و روش خلفاى شايسته عمل كند .



2- معاويه نبايد جانشينى براى پس از خود معرفى كند .



3- مردم در هر جا كه باشند، (چه در شام و چه در عراق و چه در حجاز و يمن،) بايد از شر معاويه در امان باشند و او نبايد آسيبى به آنان برساند .



4- اصحاب على بن ابى طالب- عليه السلام- و شيعيان او نبايد از طرف معاويه آسيب و اذيتى ببينند و بايد جان و مال و زنان و اولاد آنان در امان باشد .



5- معاويه نبايد نسبت به حسن بن على و برادرش حسين و ساير اهل بيت و خويشان رسول خدا- صلى الله عليه و آله- مكر و حيله اى بينديشد و نبايد پنهانى يا آشكارا ضررى متوجه آنان سازد و آنان در هر جاى زمين باشند، نبايد از معاويه بترسند .



6- نسبت به اميرالمؤمنين (ع) نبايد لعن شود و نيز نبايد در قنوت نماز به آن حضرت و اصحابش ناسزا گفته شود .



" همان طور كه روشن است، بندهاى قطعنامه بگونه اى تنظيم شده است كه كمترين ضرر و آسيبى متوجه شيعيان نگردد و نيز جلو استمرار اين حركت شوم توسط معاويه، پس از خودش گرفته شده است؛ زيرا او اجازه نداشت براى پس از خودش جانشينى تعيين كند و بطور خلاصه، در حد ضرورت به معاويه امتياز داده شده است .



پس از انعقاد صلحنامه، معاويه به محلى رفت كه پيش از آن، لشكرگاه امام حسن مجتبى (ع) بود .



وى روز جمعه، پس از اقامه نماز جمعه خطبه اى خواند و در آخر خطبه چنين گفت: "من با شما جنگ نكردم براى آنكه نماز به پاداريد،يا روزه بگيريد، يا زكات بدهيد؛ بلكه به خاطر ابن جنگ كردم كه بر شما حكومت كنم و خدا هم مرا به مقصودم رساند، اگر چه شما مايل نبوديد و تمام شروطى كه با حسن بن على بسته ام، زير پاى من است و به هيچ كدام از آنها عمل نخواهم كرد!" در اين سخنان، معاويه تصريح كرده است كه به سنت رسول خدا و احكام الهى عمل نخواهد كرد و هيچ ضمانتى براى شيعيان و ياران على (ع) و اهل بيتش وجود ندارد، حتى مردم نيز هيچ اعتراضى نكردند كه او با صراحت تمام، مواد قطعنامه را زير پا گذاشته است .



آنان خود را مسلمان و پيرو قرآن مى دانستند؛ ولى در برابر لغو نخستين بند قرارداد (كه مهمترين بندها بود)، هيچ اعتراضى نكردند و معاويه هم چون اين روحيه و ضعف ايمان مردم را مى دانست و بخوبى آگاه بود كه آنان فقط حرف دين را مى زنند .

لذا جرأت كرده بود كه اين سخنان را بر زبان جارى كند؛ در غير اين صورت، نه تنها چنين نمى گفت، بلكه موفق به غصب حكومت نيز نمى شد .



آرى؛ "الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على ألسنتهم يحوطونه ما درّت معيشتهم فإذا محّصوا بالبلاء قل الديّانون: مردم، بنده دنيا هستند و دين، همچون آب دهان بر زبان آنان جارى است و گرد دين مى گردند تا جايى كه زندگانى آنان تأمين باشد؛ اما اگر به سختيها دچار شوند، در آن لحظه دينداران واقعى كم خواهند بود" (تحف العقول"، از كلمات امام حسين (ع)) .



معاويه به انعقاد قرارداد صلح اكتفا نكرد؛ بلكه از امام مجتبى (ع) خواست تا آشكارا اعلام نمايند كه خلافت حق او است .



امام حسن (ع) نيز به منبر رفتند و پس از حمد و ثناى الهى فرمودند: "اى مردم! بدانيد كه بهترين زيركيها، تقوى است و بدترين حماقتها، فجور و معصيت الهى است .



اى مردم! اگر همه جا را به دنبال مردى بگرديد كه جدش رسول خدا باشد، بجز من و برادرم (حسين) كسى را نخواهيد يافت .



خداوند شما را به وسيله محمد (ص) هدايت كرد؛ ولى شما اهل بيتش را رها كرديد! معاويه با من در امرى منازعه كرد و به جنگ پرداخت كه حق مسلم من بود و من چون ياورى نداشتم، براى حفظ جان امت اسلام، دست از حق خود برداشتم .



شما با من بيعت كرده بوديد تا با هر كه صلح كنم، صلح كنيد و با هر كه بجنگم، بجنگيد .



من صلاح امت را در صلح با او مى بينم و حفظ خونها را بهتر از ريختن خونها مى دانم .



غرض من خيرخواهى و صلاح شما بود و عمل من براى هر كس چنين كند، حجت است

اين، فتنه اى است براى مسلمانان و بهره اى قليل و اندك براى منافقان تا وقتى حق تعالى غلبه حق را بخواهد و اسباب آن را ميسر فرمايد .



" آنگاه معاويه برخاست و خطبه خواند و در آن آشكارا به اميرالمؤمنين (ع) دشنام داد .



امام مجتبى (ع) برخاست و در مقام جواب، نسب پست معاويه و نسب شريف خودشان را ذكر فرمودند و چنين دعا كردند: "خداوند از ميان من و تو، كسى را كه گمنامتر و كم ارزش تر و سابقه كفرش بيشتر و نفاقش ريشه دارتر است و حق او بر اسلام و مسلمين كمتر است، لعنت كند!" اهل مجلس نيز همگى گفتند: "آمين!" معاويه از دشمنى خوارج با امام مجتبى (ع) به نفع خود استفاده نمود .



وى زهرى قوى را براى "جعده"، همسر امام فرستاد و به او وعده داد در صورتى كه آن حضرت را مسموم كند، او را به عقد پسرش، يزيد درخواهد آورد و به او صد هزار درهم پاداش خواهد داد .



"جعده" دختر "اشعث بن قيس" بود كه از سران خوارج و از دشمنان اميرالمؤمنين و امام مجتبى (عليهماالسلام) به شمار مى رفت و طبيعى بود كه دخترش نيز با اين طرز تفكر رشد و نمو كرده باشد .



جعده نيز امام مجتبى (ع) را با شربتى كه در آن سم ريخته شده بود و هنگام افطار به آن حضرت داده بود، مسموم نمود .



پس از دو روز، در تاريخ هفتم صفر سال 50 هجرى (و به روايتى، 28 صفر) آن حضرت به شهادت رسيدند .



معاويه مبلغ مذكور را به جعده داد؛ ولى او را به عقد فرزندش درنياورد و گفت: "كسى كه به حسن مجتبى خيانت كند، به يزيد نيز خيانت خواهد كرد!" امام حسين (ع) پس از آنكه برادر را غسل دادند و كفن نمودند، "ابن عباس" و "عبدالله بن جعفر" و "على" فرزند "ابن عباس" را طلبيدند و تصميم گرفتند برادر خود را در روضه منوره رسول خدا (ص) دفن كنند .



"مروان بن حكم"، آل ابى سفيان و فرزندان عثمان، بار ديگر خون ريخته شده عثمان را بهانه قرار دادند و گفتند: "آن شهيد مظلوم (يعنى عثمان) در بدترين مكانها در بقيع دفن شود و حسن، با رسول خدا؟ به خدا قسم تا شمشيرهايمان سالم است و تيرى برايمان باقى مانده، نمى گذاريم او را اينجا دفن كنى!" امام حسين (ع) فرمودند: "به حق آن خداوندى كه مكه را حرم امن قرار داده، حسن، فرزند على و فاطمه، به رسول خدا و خانه او سزاوارتر است از آنها كه بدون اجازه وارد آن خانه شدند! به خدا سوگند، او از عثمان خطاكار كه "ابوذر" را تبعيد كرد و با "عمار" و "ابن مسعود" آن اعمال را انجام داد و رانده شدگان )1( رسول خدا را پناه داد، سزاوارتر است!" مروان بر استر خود سوار شد و نزد عايشه رفت و ماجرا را به او خبر داد .



او را بر استر خويش سوار كرد و به روضه رسول خدا آورد .



عايشه نيز بنى اميه را تحريك مى كرد تا مانع دفن امام در حرم رسول خدا شوند .

وى به ابن عباس گفت: "شما آن قدر جرأت كرده ايد كه هر روز مرا آزار مى دهيد! مى خواهيد كسى را داخل خانه ام كنيد كه من او را دوست ندارم و نمى خواهم داخل خانه ام شود؟" ابن عباس پاسخ داد: "تو يك روز سوار شتر مى شوى (و جنگ جمل را به راه مى اندازى) و يك روز سوار استر مى شوى و مى خواهى نور خدا را خاموش كنى و با دوستان خدا بجنگى و بين رسول خدا و حبيب او فاصله بيندازى!" عايشه از استر پايين آمد و فرياد زد: "به خدا قسم، تا يك مو در سر من باقى است، نمى گذارم حسن را در اينجا دفن كنيد!" و بنا به روايتى، جنازه مطهر امام مجتبى (ع) را تيرباران نمودند .



بنى هاشم خواستند شمشير بكشند و جلو آنان را بگيرند؛ ولى امام حسين (ع) مانع اين كار شدند .



آنگاه فرمودند: "به خدا قسم، اگر سفارش برادرم نبود، مى ديديد كه چگونه او را نزد پيغمبر دفن مى كردم و بينى شما را به خاك مى ماليدم!" سپس جنازه را برداشتند و آن را در بقيع به خاك سپردند .



اسلام بنى اميه (!) - معاويه تا زمان حيات امام مجتبى (ع) به حسب ظاهر، اقدامى عليه شيعيان نكرد و آنان از آزادى نسبى برخوردار بودند .



ولى پس از شهادت آن امام بزرگوار، دستور داد هيچ كس حق ندارد على بن ابى طالب را مدح كند و مناقب و فضايل آن حضرت را بازگو كند حتى امر كرد خطيبان و سخنرانان، بر منابر، آن حضرت را لعن كنند و ناسزا بگويند .



به همين جهت به "ابن عباس" پسر عموى رسول خدا (ص) كه از اصحاب و دوستان على (ع) نيز بود، دستور داد تا از گسترش فضايل آن حضرت خوددارى كند .



بين معاويه و ابن عباس سخنانى رد و بدل شد كه شنيدنى است: - معاويه گفت: من به همه شهرها نوشته ام و دستور داده ام كه مردم، زبان از بيان مناقب على ببندند؛ تو نيز زبان خود را نگه دار! - ابن عباس پاسخ: آيا ما را از قرائت قرآن نهى مى كنى؟ - نه؛ نهى نمى كنم .



- آيا از تأويل قرآن نهى مى كنى؟ - آرى؛ قرآن را بخوان؛ ولى آن را معنى نكن!

- كدام عمل واجب است: خواندن قرآن يا عمل به احكام آن؟ - عمل واجبتر است .



- اگر كسى نفهمد خداوند از كلمات قرآن چه منظورى داشته است، چگونه عمل كند؟ - معناى قرآن را از كسى سؤال كن كه آن را تأويل مى كند؛ ولى نه به آن صورتى كه تو و اهل بيت تو تأويل مى كنيد! - اى معاويه! قرآن بر اهل بيت من نازل شده است؛ تو مى گويى آن را از آل ابى سفيان و آل ابى معيط و يهود و نصارى و مجوس سؤال كنم؟ - مرا با اين طوايف برابر مى دانى؟ - بلى، چون تو مردم را از عمل به قرآن نهى مى كنى .



آيا تو ما را نهى مى كنى از اين كه خداوند را بر طبق حكم قرآن اطاعت كنيم و از عمل به حلالش و حرامش جلوگيرى مى نمايى، در حالى كه اگر امت از معناى قرآن و مراد خداوند سؤال نكنند در دينشان به هلاك مى رسند؟ - قرآن را بخوانيد و تأويل كنيد؛ اما آنچه خدا در حق شما نازل فرموده به مردم نگوييد! - خداوند در قرآن فرموده است: "يريدون ليطفؤا نور الله بأفواههم و يأبى الله إلا أن يتم نوره و لو كره الكافرون: كافران مى خواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند و خداوند از اين كار ابا دارد و چيزى را نمى پسندد جز اين كه نورش را كامل كند، اگر چه كافران اين مطلب را نپسندند" (سوره توبه، آيه 32( - به حال خود باش و اين حرفها را نزن! معاويه به تمامى شهرها دستور كتبى فرستاد تا سهميه هر كس را كه يقين كردند از شيعيان و دوستان على (ع) است، از بيت المال قطع كنند .



او پس از مدتى دستور خود را عوض كرد و چنين دستور داد: "لازم نيست يقين كنيد كسى دوستدار على است .



همين كه او را به اين امر متهم كردند، او را بكشيد و سرش را جدا كنيد و تحقيق لازم نيست!" با صدور اين دستور، بى گناهان بسيارى به قتل رسيدند و خانه هاى دوستان آل على (ع) تخريب مى شد و مردم براى حفظ جان خويش بشدت تقيه مى كردند و از اظهار حق بطور علنى خوددارى مى نمودند .



در راستاى محو نور خدا و هدم ركن دين، يعنى "ولايت"، معاويه به اقدام شنيع ديگرى نيز دست زد .



وى به قضات، فقهاى رياكار و محدثين دروغگو دستور داد روايات بيشمارى را در مذمت اهل بيت و مدح معاويه جعل كنند تا خاندان رسول خدا را منحرف از دين معرفى نمايند .



البته جعل حديث، پيش از آن نيز رايج بود؛ ولى به دستور معاويه، روند جعل حديث شكل تازه اى به خود گرفت .



همچنين وى دستور داد شهادت دوستان على (ع) در محاكم قضايى پذيرفته نشود .



در ميان شهرهاى اسلامى، كار مردم كوفه بمراتب سخت تر شده بود؛ زيرا عامل و فرماندار كوفه، "زياد بن ابيه" برادر دروغى معاويه بود .



"زياد" پيش از آنكه معاويه- آن گمنام مجهول النسب- را به شهادت زنى فاجر به خود ملحق كند، از زمره اصحاب على (ع) به شمار مى رفت و حتى از كارگزاران آن حضرت بود، لذا شيعيان كوفه و منازل آنان را خوب مى شناخت .



پس از آنكه زياد به امارت كوفه و بصره منصوب شد، تمامى شيعيان كوفه را به دار زد و يا چشمان آنان را كور كرد، دست و پاى بسيارى از آنان را بريد و كار را به جايى رساند كه در كوفه شيعه اى باقى نمانده بود .

فضاى خفقان، تبليغات مسموم و قتل و بيداد معاويه مؤثر واقع شده بود؛ نام و ياد اهل بيت در شرف محو شدن بود و وضعيت پيش آمده، بسيار خطرناك بود و تاكنون اسلام گرفتار چنين جو مسمومى نشده بود .



در اين شرايط، سكوت به هيچ وجه جايز نبود .



يك سال پيش از به هلاك رسيدن معاويه، امام حسين (ع) كه مشاهده فرمودند كار به آنجا رسيده است كه مردم به وسيله دشمنى با اهل بيت، قصد تقرب به سوى خدا را مى كنند (!) براى آنكه مردم را مجددا آگاه كنند و كلمه حق را احيا نمايند، دست به اقدام زدند .



آن حضرت، زمانى كه براى اعمال حج به مكه مشرف شده بودند، در سرزمين "منى"، مردم، صحابه، تابعين )2(، بنى هاشم و انصار مدينه، همچنين افراد معروف به صلاح و نيكوكارى را دعوت نمودند و آنان را گرد يكديگر جمع كردند و براى آنان خطبه خواندند .



در آن خطبه، فضايل اميرالمؤمنين (ع) را يكى يكى ذكر كردند و آياتى از قرآن را كه در شأن آن حضرت نازل شده بود، برشمردند .



مردم نيز سخنان آن حضرت را تأييد مى كردند .



سپس فرمودند: "شما شنيده ايد كه رسول خدا (ص) فرمود: هر كس گمان كند دوستدار من است و دشمن على باشد، دروغ گفته است .



دشمن على نمى تواند دوست من باشد! مردى گفت: يا رسول الله! چه عيبى دارد كه كسى محبت شما را داشته باشد و دشمن على باشد؟ اين كار چه ضررى برايش دارد؟ پيامبر فرمود: من و على يك تن هستيم؛ على من است و من، على هستم .



چگونه مى شود كسى هم دوست و هم دشمن يك نفر باشد؟ پس هر كسى على را دوست دارد، مرا دوست داشته است و هر كسى دشمن على است، دشمن من و دشمن خدا است .



" حاضران، بارديگر سخن امام حسين (ع) را تأييد كردند .



آن حضرت، در انتهاى سخن خود خطاب به حاضرين چنين فرمودند: "شما را به خدا سوگند مى دهم و از شما مى خواهم كه هر وقت به شهرهاى خود مراجعت كرديد، آنچه را كه براى شما گفتم، به هر كس كه مورد اعتماد شماست بگوييد!" با اين گردهمايى،امام حسين (ع) به شيعيان آموختند كه در مواقعى كه گمراهى و فتنه دامنگير شده است و سخن حق به گوش كسى نمى رسد، كسى نبايد علم خود را كتمان كند و تسليم شرايط موجود شود .



همه موظفند تا حد امكان، جلو تبليغات كفر را بگيرند و در راه احياى كلمه حق بكوشند .



رسول اكرم (ص)، بنابر آنچه "ابن عباس" روايت كرده است، در شأن امام مجتبى (ع) فرمودند: "چون فرزندم حسن را با زهر شهيد كنند، ملائكه هفت آسمان بر او مى گريند و همه چيز، حتى پرندگان هوا و ماهيان دريا بر او خواهند گريست و هر كس براى او بگريد، ديده او در روزى كه چشمها كور مى شود، كور نخواهد شد و هر كس بر مصيبت او اندهناك شود، دل او در روزى كه دلها اندوهگين شوند، اندوهگين نخواهد شد و هر كس او را در بقيع زيارت كند، در روزى كه قدمها بر صراط خواهد لرزيد قدمش، ثابت مى گردد .