بازگشت

امام حسن (ع) در زمان خلافت حضرت علي (ع)


يک- نمايندگي از جانب پدر در بسيجنيروهاي رزمنده کوفه براي شرکت در جنگ جمل: هنگامي که امير مومنان(ع) در تعقيب فتنه جويان جمل بسويعراق حرکت کرد و به ربذه رسيد، عبدالله بن عباس و محمد بن ابوبکر را به سوي ابوموسي اشغري والي کوفه روانه کرد، زيرابه او خبر رسيده بود که او مردم را از پيوستن به سپاه وي باز مي دارد. ابوموسي از جانب عثمان براي ولايت کوفه برگزيده شده بود و حضرت علي(ع) نيز او را تثبيت کردند. چون محمد بن ابي بکر و عبيدالله بن عباس به طرف کوفه رفتند، مدتي گذشتو بازنگشتند، ولي براي اميرمومنان معلوم نبود که آنان چه اقداماتي نموده اند. لذا پس از آنکه سپاه از ربذه حرکت نمود و در ذيل قار فرود آمد، آنحضرت فرزند خود حسن(ع) ، عمار ياسر، زيدبن صوحان و قيس بن سعد بن عباد را فرا خواند و همراه آنان نامه اي براي مردم کوفه فرستاد. اين نمايندگان حرکت کردند و در قادرسيه با مردم کوفه ديدار نموده همراه آنان داخل کوفه شدند و نخست نامه امام(ع) را براي مردم خواندند.



ابومخنف مي گويد: چون حضرت امام حسن و عمار ياسر داخل کوفه شدند، مردم نزد آنان شتافتند. در اين هنگام امام حسن(ع) از جاي برخاست وبا سپاس بدرگاه خدا و درود بر پيامبر عظيم الشان اسلام مردم را به حرکت بسوي ميدان نبرد فراخواند و چنين فرمود:



«اي مردم! ما آمده ايم تا شما را به سوي خدا، کتاب او، سنت پيامبرش و داناترين و دادگرترين و گراميترين و شايسته ترين فرد براي بيعت دعوت کنيم. کسي که قرآن او را ناديده نينگاشته و در سنت رسول خدا ناشناخته نبوده و هيچ کس بر او پيشي نگرفته است. کسي که دو پيوند با پيغمبر(ص) دارد: يکي پيوند برادري ديني و ديگري پيوند خويشاوندي؛ کسي که بر مردم درهر صفت نيکويي سبقت گرفته است؛ کسي که براي پيامبر خدا بسنده بود در حاليکه همه مردم رسول الله (ص) را خوار کرده بودند، کسي که به پيامبر نزديک بود در حاليکه همه مردم از او دور بودند، کسي که با پيامبر نماز گزارد در حاليهک مردم بخدا شرک مي ورزيدند، کسي که در رکاب رسول الله (ص) نبرد نمود در حاليکه مردم شکست خورده بودند؛ کسي که همراه پيامبر در ميدان نبرد آشکار مي شد در حاليکه مردم از ترس مي گريختند؛ کسي که پيامبر را راستگو دانست در حاليکه مردم به او نسبت دروغ مي دادند؛ کسي که هيچ سبقت گيرنده اي در برابرش وجود ندارد تا با او برابري نمايد.»



آري، چنين انسان برجسته اي از شما ياري مي طلبد و شما را به سوي حق فرا مي خواند و از شما مي خواهد که با او همراه گرديد تا توانش را افزوده و او را بر گروهي که پيمان خود را شکستند، پيروزي دهيد. همان گروهي که ياران شايسته علي(ع) را کشتند، از کارگزارانش انتقامجويي کردند، بيت المال را به يغما برده و هم اکنون نيز در برابر او صف آرايي نموده اند. پس اي مردم امر به معروف و نهي از منکر را در پيش گيريد و براي کارزاري که نيکان و پاکان در آن شرکت دارند آماده گرديد. خداي بر شما رحمت فرستد.»



ابومخنلف گويد: چون امام حسن(ع) گفتار خود را به پايان رسانيد، بعد از او عمار برخاست و با سخنان آتشين خود مردم را به همراهي اميرالمومنين تشويق نمود.



امام چون ابوموسي از ماجراي سخنراني حضرت حسن بن علي(ع) و عمار آگاه گرديد، بر فراز منبر رفت و با سخنان بسيار طولاني مردم را نسبت به علي(ع) و ياري او دلسرد نموده در اين زمينه تلاش بسيار کرد، ولي عمار پاسخ او را بيان داشته و در نتيجه ابوموسي از منبر فرود آمد.



طبري در تاريخ خود مي نويسد: علي(ع)، ابن عباس را از «ذي قار» بسوي کوفه فرستاد. او با ابوموسي ديدار کرد، سپس روساي قبايل گرد آمدند و ابوموسي براي آنان سخن گفت و ايشانرا از پيوستن به لشکر علي(ع) بازداشت، ابن عباس به ذي قار بازگشته گزارش کار را به حضرت عرضه نمود. در اين هنگام امام(ع) فرزند خود حسن و عمار ياسر را فرا خواند و آندو را به کوفه روانه کرد. چون ايندو نفر به کوفه رسيدند ابوموسي بديدارشان شتافت و حسن بن علي(ع) را در آغوش گرفته، خطاب به عمار گفت: آيا تو باستم پيشگان همراه شده و به شورشيان بر اميرالمومنين پيوسته اي؟ عمار پاسخ گفت: چنين نيست و من هرگز چنين خطايي نکرده ام.



حضرت حسن بن علي(ع) سخن آندو را قطع کرده فرمود:



«اي ابوموسي چرا مردم را از پيوستن بما باز ميداري، بخدا سوگند ما جز اصلاح، چيزي نمي طلبيم و کسي چون علي بن ابيطالب نيست که نسبت به حفظ کيان مسلمين مراقبت و از سستي و اختلاف آنان ترس و وحشت داشته باشد.»



ابوموسي گفت: «به پدر و مادرم سوگند راست مي گويي، اما چه مي توان کرد که انسان طرف مشورت بايد با امانت سخن بگويد.»



عمار به خشم آمده به او اعتراض کرد. مردي از بني تميم برخاست و عمار را مورد انتقاد قرار داد. زيد بن صوحان و چند تن از نزديکانشان بهيجان آمدند و بياري عمار شتافتند.



پس از اين درگيري کوتاه، ابوموسي از منبر بالا رفت. بلافاصله «شبث بن ربعي» از جاي برخاست و با زيد بن صوحان مخالفت نمود. حضرت امام حسن نيز بيدرنگ برخاست و فرمود:



«اي مردم نداي پيشواي خود را بگوش جان بنيوشيد و به برادران خود بپيونديد و بدانيد که مسلما کساني براي انجام اين امر مهم يافت خواهند شد. بخدا سوگند اگر صاحبان خرد از او پيروي نمايند، هم در دنيا و هم در آخرت نيکوتر است پس دعوت ما را بپذيريد و ما را در اين امر ياري دهيد. خدا شما را اصلاح کند.»



چون رويدادها به اطلاع امام علي بن ابيطالب(ع) رسيد و بر اختلافات مردم کوفه آگاهي يافت، به مالک اشتر فرمود: «تو در مورد ابوموسي شفاعت کردي که من همچنان او را بر جاي خود تثبيت کنم، پس به کوفه برو و آنچه را تباه کردي خود اصلاح کن.»



مالک اشتر اطاعت کرده به کوفه داخل شد تا به مرکز حکومت رسيد. مردم بسياري در اطراف دارالحکومه گرد آمده بودند. ابوموسي بر فراز منبر سخن مي گفت و آنانرا از رفتن به جهاد باز مي داشت.از يک سو عمار او را مخاطب قرار داده بود و از سوي ديگر امام مجتبي(ع) به او مي فرمود: «اي کسي که مادرت شناخته شده نيست، از مقابله با کار ما دوري گزين و از منبر ما فرود آي.»



ناگاه خدمتگزاران ابوموسي در رسيدند که چه نشسته اي، هم اکنون مالک اشتر وارد دارالحکومه شده و ما را مضروب ساخته از ساختمان حکومتي اخراج نمود. ابوموسي چون اين سخن شنيد، از منبر فرود آمد.



دو- حضور در جنگ صفين: امام حسن(ع) با پدر خود در جنگهاي جمل، صفين و نهروان شرکت داشتند، ولي مستقيما اجازه نبرد نيافتند و در نهج البلاغه کلامي از اميرالمومنين(ع) که در هنگاه نبرد صفين فرموده اند، چنين نقل شده است که آن حضرت فرزند خود، حسن بن علي(ع)، را ديد که شتابان به سوي ميدان نبرد مي رود، به اطرافيان خود فرمود:



«اين پسر را براي من نگاهداريد تا مرا در هم نريزد، که من نسبت به مرگ اين دو نفر يعني حسن(ع) و حسين(ع) بخل مي ورزم، مبادا که نسل رسول الله با کشته شدن آندو قطع گردد.»



اين سخن گواه بر آن است که حضرت امام حسن(ع) و حضرت امام حسين(ع) ادامه دهنده نسل پيامبر و دو پسر پيامبر و دو فرزند او هستند، گذشته از آنکه آيه مباهله بر همين مبنا دلالت دارد که مي فرمايد:



«فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم...»



«بگو بيائيد پسرانمان و پسرانتان را فرا خوانيم.»



همه مفسرين گفته اند منظور از پسران در اين آيه همانا حسن و حسين عليهماالسلام هستند و خداي تعالي در قرآن شريف، پيامبر عظيم الشان خود حضرت عيسي را نيز از فرزندان ابراهيم مي داند و چنين مي فرمايد:



«و من ذريته داود و سليمان... و يحيي و عيسي»



«و از فرزندان او داود و سليمان و ... يحيي و عيسي مي باشند.»



اما در مورد آيه:



«ما كان محمد ابا احد من رجالكم»



محمد (ص) پدر هيچيك از مردان شما نيست.



همه گفته اند منظور زيدبن حادثه است كه مردم او را زيد بن محمد مي ناميده اند.



نصر بن مُزاِحم در كتاب «وقعه الصفين» مي نگارد كه عبيد الله بن عمر در جنگ موقع ديدار، عبيدالله به ايشان گفت: «پدر تو كوچك و بزرگ قريش را از خود رنجانيد و به آنان آزار رساند و در نتيجه مردم از او روي گرداندند، آيا تو مي تواني او را از جايگاه خلافت دور كرده خود عهده دار اين امر گردي؟»



امام در پاسخ او فرمودند: «هرگز چنين نيت و بدون ترديد چنين خواسته اي اجرا نمي گردد. اما تو اي فرزند خطاب، سوگند به آن كسيكه ما را افريد، گوي تو را مي بينم كه امروز يا فردا كشته ميشوي تو چقدر فريب شيطان را خورده اي كه وادارت نمود با استعمال بوهاي خوش از خانه بيرون آيي و زنان شام جايگاه ترا نظاره كنند. ولي خدا ترا بر زمين خواهد زد و كشته ترا برو خواهد افكند.»



نصر گويد: بخدا قسم هنوز سپيدي روز تازه دميده بود كه عبيد الله بهلاكت رسيد. چون امام حسن(ع) برجنازه او گذشت، مردي را ديد كه نيزه خود را در چشمان كشته عبيدالله فرو كرده است. آن مرد از جنگاوران قبيله همدان بود كه عبيدالله را در اول شب كشته و تا دميدن روز در كنار جنازه مانده بود.



آري، پيشنهاد عبيدالله بن عمر به حضرت مجتبي نيرنگي بيش نبود و هرگز او نمي خواست كه نواده رسول خدا زمام امر مسلمين را در دست گيرد، بلكه تنها دسيسه اي بود براي كنار گذاردن اميرالمومنين(ع) از خلافت.



سه- توليت اوقاف علي(ع): امير مومنان، توليت و سرپرستي اوقاف خود را بر عهده امام حسن و سپس بر عهده امام حسين عليها السلام قرار داده و در كتاب وقفي كه سيد رضي در نهج البلاغه روايت مي كند، چنين فرموده است:



«اين فرماني است از بنده خدا علي بن ابيطالب اميرالمومنين درباره دارايي خود، بخاطر بدست آوردن خشنودي خدا. نخستين كس كه اين فرمان را انجام مي دهد، حسن بن علي است و او از اين اموال بر اسا مباني صحيح شرعي بهره مي گيرد و مي بخشد. اگر براي حسن پيشامدي روي داد و حسين(ع)» زنده بود، او بايد اين كارها را انجام دهد و جانشين برادرش گردد.



بدانيد كه بهره فرزندان فاطمه از صدقات علي درست مانند بهره ساير فرزندان علي است. اما من از آنرو رسيدگي به اين امور را به عهده دو پسر فاطمه قرار دادم كه خرسندي خالق را بدست آورم، به پيامبر خدا تقرب جويم، حرمت او راگرامي دارم و پيوند با او را ارزش گزارم.»



امام اميرالمومنين(ع) پس از بازگشت از نبرد صفين براي فزند خود حسن(ع) سفارش گهر بار، پر ارج و پر محتوايي بيان داشت كه در كتاب نهجالبلاغه ثبت دشه است. علاوه بر آن نيز وصايايي از آن حضرت براي امام حسن(ع) يا براي هر دو برادر بدست ما رسيده كه در نهج البلاغه يافت ميشود.



حضرت امام حسن(ع) وصي پدر خود بود كه چون ابن ملم حضرتش را ضربت زد، اين وصيت را بيان فرمودند. ابوالفرج اصفهاني وصيت نامه مذكور را در كتاب «مقاتل الطالبين» آورده است كه با جمله «اوصيك يا حسن و جميع ولدي...» آغاز مي گردد.