بازگشت

در آستانه شهادت: مقدمه


سـرانـجام معاويه جاسوسى نزد دشمن خانگى امام يعنى همسرش ‍ جعده دختر اشعث فرستاد كـه اگـر حـسن را مسموم كنى صد هزار درهم به تو ميدهم ، برخى از زمينهاى عراق را به تـو وا مـى گـذارم و تو را به همسرى پسرم يزيد در مى آورم . و چون او كار خود را كرد مـعـاويـه پـول را فـرسـتـاد و پيام داد كه ما دوست داريم يزيد زنده بماند از اين رو نمى توانيم به عهدمان با تو وفا كنيم .

جـعـده از خـانـدان بـسـيـار پـليـدى بـود، پـدرش اشـعـث در قـتـل على عليه السلام دست داشت ، خودش امام مجتبى عليه السلام را مسموم كرد و برادرش محمد بن اشعث در كربلا حضور داشت و در ريختن خون امام حسين عليه السلام شركت جست .

امـام را چـنـد بـار تـوسـط هـمـسـر يـا ديگران مسموم كرده بودند ولى بار آخر سم بسيار خـطـرناكى را كه معاويه با دسائسى از پادشاه روم گرفته بود و براى جعده فرستاد ظـاهـرا در حـال افـطار به آن حضرت خورانيد كه جگر حضرتش را پاره پاره كرد و خون زيادى از او رفت .

خونى كه خورد در همه عمر از گلو بريخت

خود را تهى ز خون دل چند ساله كرد

امـام چـنـد روزى (بـه روايـتـى چـهل روز) در بستر بيمارى افتاد، اصحاب به ديدن او مى آمـدنـد، و در هـمان حال نيز از برخى ياران زخم زبانها شنيد. يكى از ياران او مى گويد: نزد حسن بن على رفتم و گفتم : اى پسر رسول خدا، با واگذارى حكومت به اين مرد طاغى گـردنـهـاى مـا را خـوار كـردى و مـا شـيعيان را برده ديگران ساختى ! امام شروع كرد به پاسخ دادن و در حين سخن ناگهان خلط خون در گلوى حضرت برآمد امام طشتى طلبيد و در آن قى كرد و طشت پر از خون شد... .

دوسـتـان بـا وفـا نـيـز بـه عـيـادت مـى آمـدنـد، از جـمـله جـنـاده اسـت كـه در فصل بعد سفارشات امام به او را مى آوريم .