بازگشت

فلسفه صلح از زبان امام مجتبى عليه السلام


بـا هـمـه تـحـليـلهـايـى كـه گـذشت ، چه خوب است كه فلسفه صلح را از زبان خود امام بشنويم . امام در پاسخ اعتراضات اصحاب ، دو گونه پاسخ گفته است : پاسخ اجمالى و سربسته ، و پاسخ تفصيلى .

1ـ در پاسخ ابوسعيد عقيصا فرمود: مگر من حجت خدا و پس از پدرم امام نيستم ؟ مگر پيامبر نـفـرمـود: ((حـسـن و حـسـيـن امامند، قيام كنند يا قعود)) ؟ علت صلح من با معاويه همان علت صـلح پـيـامـبـر بـا بـنـى ضـمـره و بـنـى اشـجـع و بـا اهـل مكه در حديبيه است ، آنان نه ظاهر كافر بودند و معاويه و يارانش در باطن كافرند. حـال كه من امام هستم ديگر نبايد درباره راءى من در مورد صلح يا جنگ چون و چرا شود گر چه فلسفه اش پوشيده باشد.

هـنـگـامـى كـه خضر آن اعمال را انجام داد چون موسى عليه السلام از باطن كار خبر نداشت اعتراض كرد، ولى همين كه خضر او را از اسرار كار خود خبر داد وى راضى شد. ((74)) شـمـا هم چون حكمت كار مرا نمى دانيد به خشم آمده ايد، ولى بدانيد كه اگر من اين كار را نمى كردم احدى از شيعيان ما بر روى زمين باقى نمى ماند و همه كشته مـى شـدنـد ((75)) و نيز فرمود: به خدا سوگند، كارى كه من كردم براى شيعيان از آنچه خورشيد بر آن مى تابد بهتر است .((76))

2ـ در پاسخ زيدبن وهب جهنى فرمود:

بـه خدا سوگند كه من معاويه را از اين مردم (كه مرا خنجر زدند) بهتر مى دانم ، آنان خود را شيعه من مى دانند ولى نقشه قتل مرا مى كشند و اثاث و مالم را غارت مى كنند.

بـه خـدا سـوگـنـد اگـر بـه جـنـگ با معاويه پردازم همين مردم مرا دستگير نموده ، به او تحويل مى دهند!

بـه خـدا سـوگـنـد اگـر بـا عـزت بـا او كـنار بيايم بهتر از آن است كه مرا به اسارت گـرفـتـه ، گـردن زنـد يـا پس از اسارت آزاد كند و همان ننگى را كه ما در فتح مكه بر آنان نهاديم (كه آنان آزاد شده ما بودند) بر ما بنهند و تا روزگار خاندان ما نتوانند سر بلند كنند....((77))

3ـ در پـاسـخ سـفيان بن ابى ليلى (كه بر آن حضرت وارد شد و گفت : السلام عليك يا مـذل المؤ منين ، سلام بر تو اى خواركننده مؤ منان !) چنين مطرح مى كند كه پيامبر از حكومت مـعـاويـه خـبـر داد، و ايـن امـرى اسـت قـطعى ، و با امر قطعى و سرنوشت حتمى نمى توان مبارزه كرد((78)) . (يعنى مى داند كه بالاخره معاويه پيروز مى شود، پـس چـه بـهـتـر كـه آتـش جـنـگ افـروخـتـه نـشـود و خـونـهـا بـيـهـوده پايمال نگردد).

پاورقي

74_ سوره كهف / 65 ـ 82.

75_ بحار الانوار 44 2 و 19.

76_ بحار الانوار 44 2 و 19.

77_ بحار الانوار 44 / 20 و 24.

78_ بحار الانوار 44 / 20 و 24.