بازگشت

سخن آغازين


((بسم اللّه الرّحمن الرّحيم ))

حسن و حسين را كه برايشان درود و سلام بيكران الهى باد بايد يك روح و جان در دو بدن دانست .

چه اگر حسين در صحراى كربلا به دست ميزبانان و دعوت كنندگان خود تشنه و عطشان شهيد گشت ، حسن قبل از او به دست امين خانه خويش ، همسرش ! مسموم و جگر پاره گرديد.

اگر حسين به تكليف جد و پدرش با ياران اندك به جنگ دشمن رفت و پسر معاويه از عدم بـيـعـت وى هراسناك بود، پيش از آن حسن و قصدش به جنگ لرزه بر اندام معاوية بن ابى سفيان كه لعنت ابدى بر اين پسر و پدر و جد باد افكنده بود.

و اگـر مـخـالفـيـن نـهـضـت حـسـيـن از اتـلاف نـفـوس مـسـلمـيـن دم مـى زدنـد و سـؤ ال مـى كـردنـد: خونهايى را كه جارى گشته ، حسين چگونه پاسخ مى دهد؟ پس از آن زمان بـود كه مخالفين دورانديشى حسن مدعى ترس آن حضرت از جنگ با معاويه و خانه نشينى و عـافـيـت طـلبـى حـضـرتش بودند و هيچ يك در بيان و گفتار خود كوچكترين پروايى از خالق يكتا نمى كردند.

و عجيب تر آنكه جيره خواران يزيد، حسين را خارجى (از دين و صفوف مسلمين ) خواندند بعد از آنكه مزدبگيران و سرسپردگان معاويه ، حسن را متهم به تفرقه و جنگ طلبى و انشقاق در صفوف مسلمين كردند.

مـقـام سـبـط اصـغـر، حـسـيـن را در خـلافـت بـر حـق پـدر و جـدش پـايـمـال كـردنـد به همان ترتيب كه قبلا امام و خليفه بر حق ، سبط اصغر، حسن را منكر شـدنـد. بـا يـزيد زمانى دست دوستى و بيعت دادند كه يك دهه پيشتر، بالاتر از آن طوق بندگى پدر نابكار و دغلكارش را بر گردن انداخته بودند.

صحبت آن نيست كه حسين كشته دشت نينواست و حسن مسموم در خانه ؛ كه شهادت كدام سردار دلخـراش و مـظـلومـيـت كـدام تـنـهـا بى كس جان گدازتر؟ بلكه اگر نيك بنگرى سراسر بـزرگى و آقامنشى و سرورى همراه با مظلوميت خاص اين دو سبط بزرگوار به چشم مى خورد و چگونه مى توان دو شاخه طوبى را از هم جدا دانست ؟!

از آن مـهـمـتـر، مـگـر ديـگـر اشـخـاص ايـن خـانـدان مـظـلوم ، جـفـا ديـده ، مـقـتـول ،...، و بـى كس و تنها نبودند؟ مگر آن پيامبر رحمت ، محمد مصطفى كه درود و سلام خـداونـد بـر او و خـانـدان پـاكـش بـاد نـبـود كـه در كمال قدرت و اختيارى كه دارا بود، به هنگام رحلت و شهادت مانع از ثبت وصيت او شدند؟ مـگـر آن زهـراى مرضيه كه درود و سلام خداوند بر او باد نبود كه سيدة نساء العالمين من الاوليـن و الآخـريـن مـرتـبـت داشـت و در مقام احقاق حق آن طور مظلومانه مورد ضرب و شتم و اسـائه ادب قـرار گرفت و در بيت الاحزان خويش و در تنهايى مى گريست و از سايبانى هم بر او دريغ ورزيدند كه لعنت ابدى بر ظلمه او باد؟ مگر على مرتضى نبود كه با آن سـفـارشـات روشـن و مكرر رسول گرامى اسلام در حفظ حقوق سرورى و امامت وى ، آن طور نـاجـوانـمـردانـه مـورد هـجـوم قـرار گـرفـت و تنهايى و گله ها و شكايتهايش را درون چاه بازگو؟ مگر على بن الحسين ...؟ و مگر...؟

كـه ايـن خـانـدان هـمـگـى سـردارانى تنها و مظلوم هستند كه اگر جز اين بود دنيا فردوس برين بود و نيازى به ماءوى و منزلگاه ابدى نبود. كه ديگر كسى توان ظلم نداشت كه ديگر...

و بيدارى تنهايى را با خود همراه دارد والا آنان كه در خواب به سر مى بردند كه همگى بـا هم مسلكان خود هستند كه خواب و غفلت ، خود راه و طريقى و بسا اوقات كه آن ، مسلكى اختيارى است و مفرى براى رهايى از مسؤ وليتها.

و آنان كه بيدارند، با خداى خويشند و عجب تنهايى شگفتى ! كه سر در آغوش رفيق اعلى دارنـد و بـا چـنـيـن مـحـضـرى به حضور چه كس ‍ ديگرى نياز دارد ولى خدا؟! حسن بن على هـمـچـون ديـگـر اعضاى اين بيت والاتبار، در زمان امامت خويش ، هوشيارترين و بيدارترين سـردار اسـت ؛ هـمـان بـيـدارى كـه پـدرش بـراى او به وديعت نهاد. همان بيدارى كه موجب تنهايى على و خانه نشينى آن تك سوار عرب ، آن شير بيشه مردانگى و شجاعت و عزت و شـرف و ايثار گرديد. ظلم و ستم بر همسر يگانه اش را ديد و دست به شمشير نبرد كه اصـل ديـن رسـول خـدا پـايـدار بماند. تصرف به ناحق مسند خويش را شاهد بود و بساط غـاصـبـيـن را بـه يـك حـركـت خـيـبـرى بـرهـم نـريـخـت كـه بـسـاط اصل دين ثابت بماند.

و با اين باور، آقاى جوانان بهشت ، سبط اكبر، ابا محمد، حسن بن على ، حضرت امام مجتبى را كه درود و سلام خداوند بر او و خاندان پاكش باد بيدارترين سردار دانستم .

نـگـارشـى كـه در پـيـش روى داريـد. مـخـتـصـرى از شـرح حـال آن بـزرگـوار و آن اسـوه فـضـيـلتـهـا و كـرامـتـهـا مـى بـاشـد كـه بـرادر فـاضـل ، مـحـقـق ارجـمـنـد و نـويـسـنـده تـوانـا، كـه خـداونـد وجـود امـثـال ايـشـان را فـزونـى بـخـشد، آقاى حسين استادولى دست به قلم برده در حد آشنايى ابـتـدايـى خـوانـنـده عـلاقـمـنـد بـه اين خاندان پاك ، نكاتى را آورده اند و اميد است كه در فـرصـتـى كافى اين چكيده را بسط داده دل اهل عرصه عشق را به نور شناخت و معرفت اين سرور و خاندانش روشن تر نمايند.

سـخن آخر آنكه شرط ادب به پيشگاه آن سبط اكبر ايجاب مى كند كه به ديده دقت خوانده شود و اقتداء به فضايل آن امام همام گردد.

و از مـحـضـر آن امـام مـعـصـوم تـمـنـاى آن دارم كـه عـجـز مـا را بـنـگـرد و قـبـول فـرمـايـد چـرا كـه او كـريـم اهـل بـيـت اسـت و از خـانـدانـى شـريـف و بـا عـظـمـت و مشمول اين بيان شيوا:

((وَ الْحَقُّ مَعَكُم وَ فيكُم وَ مَنْكُم وَ اِلَيْكُم وَ اَنْتُم اَهْلُهُ وَ مَعْدِنُهُ))

و حـق بـا شـمـا و در خـانـدان شـمـا و مـبـداءش از شـمـا و مـرجـعـش بـسـوى شـمـاسـت و اهل حق و معدن حق و معدن حق و حقيقت شمائيد

((وَ ميراثُ النُّبُّوَةِ عَندَكُمْ وَ ايابُ الخَلْقِ اِلَيْكُمْ وَ حِسابُهُمْ عَلَيْكُمْ ))

و مـيراث نبوت (علوم آسمانى و اسرار وحى الهى ) نزد شماست و بازگشت خلق به سوى شما و حساب خلايق بر شماست

((وَ فَصْلُ الْخِطابِ عِنْدَكُمْ وَ اياتُ اللّهِ لَدَيْكُمْ وَ عَزائِمُهُ فيكُمْ ))

و فـيصل حق از باطل نزد شما خواهد شد و آيات عظمت الهى نزد شما و عزائم اسرار نبوت در خاندان شماست

((وَ نوُرُهُ وَ بُرْهانُهُ عِنْدَكُمْ وَ اَمرُهُ اِلَيْكُمْ. مَنْ والاكُمْ فَقَد و الَى اللّهَ ))

و نـور خـدا و بـرهـان او نـزد شـما و امر خدا مربوط به امر شما. هر كه شما را مولاى خود شناخت خدا را مولاى خويش دانسته

((وَ مَنْ عاداكُمْ فَقَدْ عادَ اللّهَ وَ مَنْ اَحَبَّكُمْ فَقَدْ اَحَبَّ اللّهَ وَ مَنْ ))

و هـر كـه شـمـا را دشـمـن داشت خدا را دشمن داشته و هر كه شما را دوست داشت خدا را دوست داشته و كسى كه با شما

((اَبْغَضَكُمْ فَقَد اَبْغَضَ اللّهَ وَ مَنْ اَعْتَصَمَ بِكُمْ فَقَدْ اَعْتَصَمَ بِاللّهِ.))

كـيـنـه و خـشـم ورزيد با خدا خشم و كينه ورزيد و هر كه چنگ به دامان (پاك ) شما زد به ذيل عنايت خدا چنگ زده است .

((اَنْتُم الْسَبيلُ الاعظَمُ وَ الصِراطُ الاقوَمَ وَ شُهَداءُ دارِ الفَناءِ))

شـمـا راه راسـت خـدا و گـواهـان دار دنيا (براى آخرت ) و شفيعان عالم قيامت و (براى ابد) شماييد رحمت سرمد

((وَ شُفَعاءُ دارِ الْبَقاءِ وَ الرَّحمَةُ المَوصُولةُ وَ الايَةُ المَحزُونَةُ وَ ))

و آيـت نـشـان پوشيده در گنجينه (علم ازلى كه فقط شما بدان دسترسى داريد) و امانت و وديعه لوح محفوظ الهى

((الامانَةُ المَحفُوظَةُ وَ البابُ المُبْتَلى بِهِ النّاسُ مَنْ اتيكُمْ نَجى ))

و درگاه امتحان خلق . هر كس رو به سوى شما آورد، نجات ابد يافت و آنكه از اين درگاه پر فيض دورى گزيد و روى

((وَ مَنْ لَمْ يَاءتِكُمْ هَلَكَ. اِلَى اللّهِ تَدْعونَ وَ عَلَيهِ تَدُلُّونَ وَ بِهِ ))

بـرتـافت به هلاكت رسيد. شما خلق را به خدا مى خوانيد و بر طريق او دلالت مى كنيد و به خدا (به حد كمال انسانى خود)

((تؤُمِنونَ وَ لَهُ تُسَلِمُونَ وَ بِاَمرِهِ تَعْمَلُونَ وَ اِلى سَبيلِهِ تُرشِدُونَ وَ ))

ايـمـان داريـد و در امـور خـويـش تـسـليـم او و مـطـيـع فـرمـان و عامل به امر او هستيد و به راه خدا خلق را هدايت كرده

((بِقَولِهِ تُحْكُمُونَ. سَعِدَ مَنْ والاكُمْ وَ هَلَكَ مَنْ عاداكُمْ وَ خابَ ))

و بـه كـلام او حـكـم مى كنيد دوستدار شما به سعادت رسيد و دشمن شما نابود گرديد و منكر قيام شما جز صرر چيزى نديد

((مَنْ جَحَدَكُمْ وَ ضَلَّ مَنْ فارَقَكُم وَ فازَ مَنْ تَمَسَّكَ بِكُمْ))

و جـدا شـده از كـشتى نجات شما در درياى تباهى فرو غلطيد. آن كه به شما تمسك جست ، پيروز گرديد و پناه آورده به شما

((وَ اَمِنَ مَنْ لَجَاَ اِلَيْكُمْ وَ سَلِمَ مَنْ صَدَّقَكُمْ وَ هُدِىَ مَنْ اعْتَصَمَ بِكُمْ.))

ايمن از آلام گرديد و هر كه شما را تصديق كرد، سلامت يافت و آن كه به دامان طاعت شما دست زد، هدايت يافت

((مَنْ اتّبَعَكُمْ فَالْجَنَةُ ماءْويهُ وَ مَنْ خالَفَكُمْ فَالنّارُ مَثويهُ ))

و هـر كـه از شـمـا پـيـروى كـرد، در بـهـشـت جـاودانـه منزل يافت و هر كه به راه خلافت شما شتافت ، به آتش دوزخ مسكن ساخت

((وَ مَنْ جَحَدَكُمْ كافِرُ وِ مَنْ حارَبَكُمْ مُشْرِكُ وَ مَنْ رَدَّ عَلَيْكُمْ فى اَسْفَلَ دَرَكِ مِنَ الْجَحيم .))

و منكر و مخالفت (ولايت و امامت ) شما كافر و هر كه با شما به جنگ برخاست ، مشرك است و آن كه حكم شما را رد كرد، در قمر و پست ترين دركات جهنم قرار دارد.

((فرازهايي از زيارت جامعه كبيره ))