بازگشت

د-حمراء(سرخ).


آنان كسانى بودند كه دعوت خوارج در آنان تاثير گذاشته بود،بى آنكه از آنان باشند.اينان افرادى فرصت طلب و مذبذب بودند و خوى فرار بر طبيعت آنان غالب بود.



د-حمراء(سرخ).



آنان پاسبانان «زياد»بودند و ميخواستند كه سربازان شخص پيروز و شمشيرهاى شخص غالب باشند.كارشان به جائى رسيد كه كوفه را بخود نسبت دادند و گفتند:«كوفه حمراء».



اما پيروان امام حسن(ع)كسانى بودند كه پس از شهادت پدر بزرگوارش على(ع)،به بيعت با او شتافتندو در كوفه عده آنان بسيار بود.اما دسيسه ها و فتنه گرى ديگران،پيوسته هرحركتى را كه از اينان سر مى زد،با شكست روبرو ميكرد و خنثى مى نمود.



2-تفاوت تاريخى ميان شخص امام حسن(ع)و شخصيت پدر بزرگوارش امام على(ع).



منظور ما از تفاوت تاريخى،پايگاه هر يك از آنان در ذهن مردم است.اما بديهى است كه در پيشگاه خداى عز و جل بين آنان تفاوتى نبوده است.چه،هر يك از آنان امامى معصوم مى باشند.اما در آن زمان جزاندكى از مسلمانان،در انديشه نص امامت آنان نبودند،و با امام حسن،عملى كه بايد نسبت به امام مفترض الطاعة كه بر امامت او نص وجود داشت،به جاى مى آوردند،نميكردند.بلكه با وى(ع)آن سان رفتار ميكردند كه باامامى معمولى كه امامت او در امتداد خط سقيفه و مفهوم آن در حد خلافت بود.



مطلبى كه در اينجا بايد به تاكيد باز گفت اين است كه امام حسن(ع)از جايگاه تاريخى كه امام على(ع)در دل مردم داشت بى نصيب بود.



3-امام حسن(ع)،بلافاصله پس از شهادت پدر بزرگوارش،زمام اموررا مستقيما بدست گرفت. امرى كه موج شك را در مكتبى بودن مبارزه اى كه امام حسن(ع)بر عهده گرفت،برانگيخت و تقويت كرد و شبهه را در مردم قوى ساخت،اين بود كه آن مبارزه،مبارزه خانواده با خانواده تلقى شد و در نتيجه،جنگ امويان با هاشميان را جنگ مكتبى نميدانستند.



همه اين موجبات و شرايط،موضع امام(ع)را درباره مساله حكومت پيچيده كرد و او در برابر چهار راهى كه غير از آن نبود قرار گرفت:



1-انتخاب نخستين.فريفتن رهبران و افراد با نفوذ بوسيله پرداختن پول ووعده دادن مناصب تا آنان را به سوى خود جلب كند.اين راه را برخى اشخاص به امام پيشنهاد كردند.اما وى آنرا رد كرد و فرمود:«آيا ميخواهيداز راه ستم پيروز گردم؟بخدا سوگند هرگز چنين نخواهد شد».



2-انتخاب دوم اين بود كه امام از آغاز كار تا وقتى امت به زندگانى راحت خو دارد و رهبرانش با معاويه در تماس مى باشند،به صلح و سازش روى كند.



امام بطور كلى عمل به هر يك ازين دو راه را بعيد دانست زيرا هيچيك فايده و نتيجه اى نداشت و تنها اين راه باقى مى ماند كه يا وارد جنگى بى حاصل و ياس آور شود و او و جماعتش به شهادت رسند،يا پس از سپرى شدن مدتى طولانى،به اين منظور كه مواضع خود را مسجل گرداند و براى مردم آشكارسازد كه چه كسى ايستادگى ميكند و چه كسى منحرف است، سازش كند.واينك ما به نوبه خود مى پرسيم،آيا وارد شدن در يك معركه بى نتيجه،به جائى ميرسيد و اثرى داشت؟و آيا واقعيت اسلام آن روزگار را دگرگون ميساخت؟



پاسخ اين پرسش آن است كه هرگز!تا وقتى كه مردم به آن مبارزه شك داشتند،آن نبرد بى نتيجه و آن مبارزه ياس آور هيچ تاثيرى نداشت.



ملامتگرى بسيارى از مورخان به امام حسن(ع)از اينجا ناشى شده است كه او را به تن آسائى و ناتوانى متهم داشته اند و گفته اند كه از حق خود چشم پوشيد تا فتنه بخوابد و با زندگانى بى دغدغه و راحت روزگاربگذراند.



در پاسخ اين افترا ميگوئيم:داخل شدن امام در معركه اى بى نتيجه،قبل از هر چيز،نبرد او را در نظر بسيارى از مسلمانان،همچون نبردى كه «عبد الله بن زبير»به آن دست زد و خود و همه ياران نزديكش كشته شدند،نشان ميدهد.ما مى پرسيم كه آيا هيچيك از مسلمانان به «ابن زبير»انديشيد؟و آياجنگى كه او وارد آن شد،دست آوردى حقيقى براى اسلام داشت؟يا گرفتارى جديدى بعمل آورد؟



پاسخ اين سؤال اين است كه هرگز يك تن هم به او نينديشيد زيرا مردم نسبت به عبد الله بن زبير انديشه اى ديگر داشتند.او در نظر مردم وارد جنگ شد تا بر ضد عبد الملك بن مروان، شخصا رهبرى را بعهده گيرد.بنابر اين جنگ و قيام او بمنظور رهائى مكتب و حمايت اسلام يا تعديل حكومت منحرف نبود.



نزد مردمى كه به امام حسن(ع)زندگى ميكردند نيز همين شك با درجه اى قوى تر بوجود آمده بود.نشانه هاى تاريخى بسيار وجود دارد كه به تاكيد بيان مى كند كه امام حسن(ع) موضع خود را بخوبى درك ميفرمود و ميدانست كه مبارزه او با معاويه با وجود شك و ترديدى كه در توده هاى مردم است،محال است به پيروزى برسد و امام(ع)با بيانات تاريخى خود براى ما ابعادسياست خويش را با وضوح در چاره جوئى آگاهانه بحران موجود با ياران خود ترسيم كرده است و در خطابه سياسى مؤثرى دشمنان خود را كوبيده است و در آن گفتارها ژرفاى تلخى و شدت مخالفت و نپذيرفتن حكومت راملاحظه ميكنيم و مى بينيم كه در هر كلمه از كلماتش در مورد حقى كه به آن اطمينان دارد تاكيد و پافشارى ميكند. ما به امام(ع)اين فرصت را ميدهيم تا درباره اجتماع و موضعگيريهاى خود در برابر مشكلات زمان خود و راه حلهائى كه به آن دست يافته بود تا آن مشكلات را حل كند،با ما گفتگو نمايد.



«اهل كوفه و رنگارنگى و فرصت طلبى آنان را شناختيم.هيچيك ازآنان كه فاسد باشد به كار من نمى آيد.آنان را وفا نيست و بكردار و گفتارخود عمل نميكنند.آنان با هم اختلاف دارند و معروف است كه قلوبشان باماست و شمشيرهاشان چنانكه مشهور است بر ما».«مرا فريفتند هم آن سان كه كسانى را كه پيش از من بودند فريب دادند.پس از من،با كافر و ستمكارى كه به خدا و رسولش(ص)ايمان ندارد در ركاب كدام امام خواهيد جنگيد؟»



«به خدا سوگند نه ذلت ما را از جنگ با اهل شام بازداشت نه قلت.بلكه به سلامت و بردبارى با آنان جنگيديم.سلامت را با عداوت و صبر را با بى تابى در مى آميختيم و شما به سوى ما توجه ميكرديد و دين شما،پيشاپيش دنياى شما بود و اينك طورى شده ايد كه دنياتان پيشاپيش دين شماست.با ما بوديدو اينك بر ضد مائيد».



كار طرفداران امام به حد خيانت رسيد و از روى طمع به سوى معاويه گرايش يافتند و به او پيوستند و از جهت پول و مقام و آسايشى كه معاويه براى آنان فراهم آورد،روى به سوى او داشتند.بارى كار را به جائى رساندندكه زعماى كوفه به معاويه نوشتند كه هر وقت بخواهد امام(ع)را كت بسته نزد او مى فرستند.آنگاه بخدمت امام مى رسيدند و به او اظهار اطاعت واخلاص ميكردند و ميگفتند:«تو جانشين پدرت و وصى او هستى و ما سراپادر مقابل تو گوشيم و فرمانبردار توايم.هر فرمان كه دارى بفرماى »و امام به آنها ميگفت:«بخدا سوگند، دروغ ميگوئيد.بخدا سوگند شما به كسى كه بهتر از من بود وفا نكرديد،پس چگونه بمن وفا ميكنيد؟و چگونه به شمااطمينان كنم؟حالى كه به شما وثوق ندارم.اگر راست مى گوئيد، اردوگاه%12آت-ثت% مدائن،ميعادگاه و قرارگاه ما باشد،به آنجا برويد».



و امام به مدائن رفت،اما بيشتر سپاهيان او را رها كردند.



تاريخ امام حسن(ع)و مواضع مثبت او،هر كس را كه او را به ناتوانى و تنازل متهم كند و بگويد كه با رضامندى از حق خود چشم پوشى كرد يا ادعاكند كه امام،حكومت را به معاويه تسليم فرمود بى آنكه با او به جنگ پردازد،خوار و ضعيف ميسازد و نشان ميدهد كه شخصى بيهوده گو و دوراز واقع بينى است.ما تاكيد مى كنيم كه مواضع آن امام مثبت بود و در برابرانحراف ايستادگى كرد و براى جنگ با معاويه آمادگى داشت و گفته او گواه است كه فرمود:«شنيده ام كه به معاويه گفته اند كه ما تصميم گرفته ايم به سوى او حركت كنيم.لذا او نيز حركت كرده است.خدا شما را رحمت كند،به اردوگاه خود در نخيله حركت كنيد تا ببينيم و ببينيد»



در زمينه ديگر امام اشارت ميكند كه درين محيط سرشار از شك و ترديد،و اندك بودن ياران مخلص و وارد جنگ شدن و پيروزى به چنگ آوردن،ازمحالاتست:«به خدا سوگند كار خلافت را تسليم نكردم مگر به اين علت كه يارانى نداشتم.اگر يارانى ميداشتم شب و روز با او مى جنگيدم تا خدا ميان من و او حكم فرمايد».بنابر اين امام ناچار بود در جنگى بى اميد وارد شودو در آن جنگ به شهادت رسد و بسا اشخاص كه به قتل برسند.



امام ميگويد:«ميترسم نسل مسلمانان از روى زمين برداشته شود،پس بر آن شدم تا براى دين خبر دهنده اى بماند»در جاى ديگر و بمناسبت ديگرميفرمايد:



«معاويه با من درباره امرى به منازعه برخواست كه حق من است نه حق او.پس به صلاح امت و قطع فتنه نظر كردم و ديدم اگر با معاويه مسالمت كنم و جنگ بين خود و او را رها كنم بهتر است.همانا حفظ خونها بهتر است تا ريختن آن و جز صلاح و بقاى شما در نظرم چيزى پسنديده نيفتاد.اميد است براى شما آزمايشى باشد و تا فرا رسيدن اجل معين از زندگانى بهره مند باشيد» (1)



نشانه هاى اجتماعى هم اشارت بر اين معنى داشت كه اگر امام(ع)



داخل جنگ مى شد،اصولا به هيچ نتيجه اى نميرسيد و در سطح هدفهاى امام از تغييراتى كه خواسته مكتب است،مانند تمدن و خط مشى زندگانى همه نسلها در طول زمان چيزى بدست نمى آمد.



اينك بناچار پرسشى مطرح ميشود كه اين مبارزه در حاليكه ملت در شك و ترديد به سر مى برد و پيروزى محال مى نمود و امت با دشواريهاى فراوان روبرو بود،چه هدفى را دنبال ميكرد و هدفهاى آن مبارزه چه بود و طبع آن مبارزه چگونه بود؟آيا صرفا به سبب دشمنى بود يا به سبب رسالت وامامت بود؟امام حسن ميفرمايد:«از خصوصيات اهل خير بودن،دورى ازشر است ».و به كسيكه راجع به جهل ازو پرسيده بود گفت:«چنگ زدن به فرصت زان پيش كه بر آن فرصت چيره شود يا بحقيقت فرصتى بچنگ آورد،و خوددارى از پاسخگوئى بهترين كمك و يارى بخود،خاموش ماندن دربسيارى از مواقع است گرچه فصيح و زبان آور باشى »و در حديث ديگر درجواب كسيكه از معنى عقل پرسيده بود جوابى داد كه موضع او(ع)را بخوبى مى نماياند:«فرو خوردن غم و اندوه،تا وقتى كه فرصت بدست آيد».



در نور اين حقايق ثابت تاريخى،ما حق داريم به اين نتيجه مطمئن شويم كه اگر حسن(ع)وارد اين جنگ بيهوده ميشد،جنگ او تا حد بسيار زيادى شبيه بجنگ «ابن زبير»بود و براى اسلام و مكتب جاويدانش هيچ دستاوردى به ارمغان نمى آورد.



ازينرو مى بينيم كه تصميم امام بر پذيرفتن صلح،صحيح بوده است و نظراو درين مورد كه بر معاويه فرصت دهد تا بر جهان اسلام مستولى گردد،صائب بوده است.زيرا در چنان حالى، واقعيت معاويه آشكار ميگرديد و طرح جاهلى او بر ملا ميشد و آنگاه،مسلمانان ساده دل نيز عمق كار و فساد بنى اميه رادر مى يافتند.



اينك كسانيكه اگر با چشمان خود و حواس خود،مطلب را نبينند و حس نكنند،باور نميكنند، دانستند كه واقعيت معاويه و حكومتش چيست و على بن ابى طالب(ع)كه بوده است.بنابر اين مطالب،امام(ع)دعوت بصلح را هنگامى اجابت فرمود كه آن استجابت براى معاويه، پيروزى،و براى سياست مكارانه او،افشاگرى،محسوب ميگرديد و اخلاق او را در مقابل توده هاى مردم آشكار ميساخت.



پس از آنكه معاويه فهميد نتيجه جنگ به سود اوست و ديد كه امام حسن(ع)براى وارد شدن در جنگ پافشارى و اصرار ميكند،به آن امر تظاهر كردكه ميخواهد از ريخته شدن خون مسلمانان جلوگيرى كند.بنابر اين كوشيدبه عنوان دوستدار صلح و حفظ خونهاى مسلمانان شناخته شود.اما وقتى امام(ع)بيدرنگ با عقد صلح موافقت فرمود درمانده شد لذا در تحقق بخشيدن به سياست مكارانه خود دچار شكست گرديد.بخصوص كه ناگزيرشد مسائلى را كه ذيلا به آن اشاره ميشود بپذيرد. (2)



ماده اول:«واگذاشتن حكومت به معاويه به اين شرط كه به كتاب خداو سنت فرستاده او(ص) و به سيره خلفاء صالح عمل شود».



ماده دوم:«پس از معاويه،امر حكومت بر عهده حسن است و اگر براى او حادثه اى روى داد حكومت از آن برادرش حسين است و معاويه نمى تواندآنرا به عهده ديگر بگذارد».



ماده سوم:«بايد سب امير المؤمنين على(ع)و سخن گفتن ازو در نماز ترك شود و از على جز به نيكى ياد نكنند».



ماده چهارم:«بايد آنچه در بيت المال كوفه قرار دارد،يعنى پنج مليون درهم يا دينار استثناء بشود و تابع خلافت و حكومت نباشد.و بر عهده معاويه است كه هر سال دو مليون درهم براى حسين بفرستد و در عطا و صلات،بنى هاشم را بر بنى عبد شمس برترى دهد و به فرزندان كسانى كه در ركاب امير المؤمنين در جنگ جمل جنگيدند و فرزندان كسانى كه در صفين در خدمت امام على مجاهدت كردند،يك مليون درهم تقسيم شود و اين مبلغ را از خراج ولايت «ابگرد»كه يكى از شهرهاى فارس در حدود اهواز است بپردازد».



ماده پنجم:«مردم هر جا بر روى زمين خدا باشند،چه در شام و عراق چه در حجاز و يمن بايد ايمن باشند و سياه و سرخ بايد در امان بمانند.معاويه بايد خطاهاى آنان را تحمل كند و ببخشايد و هيچكس را بجرم گذشته كيفرندهد و با اهل عراق با كينه و دشمنى رفتار نكند.و ياران على(ع)را درهر كجا باشند امان دهد و به هيچيك از شيعيان على آسيبى نرساند.ياران وشيعيان على(ع)از حيث جان و مال و زن و فرزند در امان باشند و از هر گزندى محفوظ،و هيچكس متعرض هيچيك از آنان نشود،و هر صاحب حقى به حقش رسد و هر چه ياران على در هر كجا به دست آورده اند براى آنان محفوظ بماند.



و براى حسن بن على(ع)و برادرش حسين(ع)و هيچيك از اهل بيت رسول الله چه در نهان چه در آشكار هيچ بدى نخواهند و در امنيت هيچيك ازآنان در هيچ منطقه اى اخلال نكنند».



برنامه و مشى امام حسن(ع)موفق شد و تا درجه بسيار،ماهيت معاويه و واقعيت منحرف او را آشكار كرد وقايع و شرايط انتظار نكشيدند تا درآشكار كردن حقيقت او سهيم گردند،بلكه از روز نخست،مضمون برنامه اش اعلام گرديد و در زمينه هاى گوناگون سياسى ماهيت خود را آشكار كرد:



«بخدا سوگند من با شما براى اين نجنگيدم كه نماز بگذاريد و روزه بداريد و حج بجاى آوريد و زكات بپردازيد،بلكه به اين منظور با شماجنگيدم كه به شما فرمان دهم.و همانا اين مقام را خدا بمن عطا كرده درحاليكه شما ناخشنود بوديد.هان،من حسن را اميدوار كردم و چيزهائى به او دادم و همه آنها زير پاى من است و بهيچ شرطى وفا نميكنم ».



با اين اعلان آشكار،مسلمانان دانستند كه برنامه معاويه جز امتداد خطجاهليت چيزى نيست و با آن برنامه ميخواهد اسلام را ويران كند.نيز دانستندكه امام على(ع)نمودار و نماينده حقيقى برنامه اسلام بود و حتى تجربه كوتاهش در حكومت و زمامدارى،در نظر توده مردم اسلامى كه در نهايت بدبختى و تيره روزى مى زيستند،اميد و شكيبائى به آنها بخشيده بود.

پاورقي

1- انبياء- 111.



2- اقتباس از كتاب صلح حسن-نوشته شيخ راضى آل ياسين ص 259- 261.