بازگشت

جواب تفصيلى امام عليه السلام


الف) حفظ شيعه



امام عليه السلام در سخنى يادآور مى شوند:



«وَ لَولا ما اَتَيتُ لَما تُرِكَ مِن شِيعتنا على وجهِ الأرض اَحَدٌ الاّ قُتِلَ؛ اگر صلح نمى كردم، هيچ كس از شيعيان ما باقى نمى ماند و همه آنان كشته مى شدند.»19



و در پاسخ حُجر بن عدى فرمود:



«و انّما فَعَلْتُ ما فَعَلْتُ ابقاءً عليكم؛ انجام صلح براى حفظ بقاى شما بود.»20

ب) اندك بودن ياران صدّيق



اگرچه در ظاهر، تعداد لشكريان امام عليه السلام زياد بود؛ اما ياوران صدّيق و مقاوم اندك بودند. و اين عده قليل توان مقابله با سپاه معاويه را نداشتند. در آغاز وقتى حضرت، مردم را به جهاد دعوت كرد، پاسخى نشنيد، در اين حال عدىّ بن حاتم به پا خاست و گفت: سبحان اللّه! امام خود را اجابت نمى نماييد؟! بعد از آن بود كه مردم، يكى پس از ديگرى براى جهاد اعلام آمادگى كردند.21



امام عليه السلام در خطبه اى اين نكته را بيان داشته و در قسمتى از آن مى فرمايد:



«خداوند، هارون (وصىّ موسى عليه السلام ) را، هنگامى كه بنى اسرائيل او را ناتوان ساخته و نزديك بود وى را بكشند، به دليل نداشتن ياور، در تنگنا نگذاشت. نيز به همين دليل، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم اجازه يافت كه هجرت كند. و اين چنين است كار من و پدرم زمانى كه مردم، ما را رها نموده و با ديگرى بيعت نمودند و ياورى نيافتيم.



اينها قوانين و سنّت هاى ناستوده اى است كه يكى پس از ديگرى مى آيد!»22



در راستاى تأكيد بر همين نكته، در نقل ديگرى مى خوانيم كه حضرت در خطبه اى فرمود:



«انّ معاوية قد دعا الى امرٍ ليس فيه عزٌّ و لا نَصِفةٌ فاِنْ اَرَدتُمُ الحيوةَ قَبلناه منه و اَغْضَينا على القَذى وَ اِن اَرَدْتُمُ المَوت بَذَلناهُ فى ذات اللّه و حاكمناه الى اللّه؛ معاويه به بيعتى دعوت كرده است كه عزّت و انصافى در آن نيست. اگر زندگى و ماندن خويش را مى خواهيد، ما قبول مى كنيم و پلك چشم بر خار فرو نهيم و اگر مرگ را بر زنده ماندن اختيار مى كنيد، جان را در راه خدا تسليم كنيم و داورى را از خدا بخواهيم.»



در اين هنگام لشكريان به اتقاق فرياد كردند كه: ما زندگى و ماندن را مى خواهيم.23



در اين هنگام امام عليه السلام خود را تنها و به ناچار پذيراى «صلح» گشت تا استمرار اسلام و تشيّع علوى را در امتداد تاريخ تضمين كند.

پاورقي

18 و 19. بحارالانوار، ج 44، ص 2 و 19.

20. همان، ص 29.

21. سفينة البحار، ج 2، ص 170.

22. احتجاج، ج 2، ص 8، انتشارات مطابع نعمان، النجف.

23.الكامل فى التاريخ،ج3،ص406؛اسدالغابة،ج2،ص13.