بازگشت

در داستان حکميت


همان گونه که مي دانيم جنگ صفين پس از گذشت ماهها پايداري و مقاومت و ايثار و فداکاري و ضايعات و تلفات بسيار، در آن روزهايي که نزديک بود با پيروزي لشکر حق و ياران امير المؤمنان(ع)به پايان برسد، با خدعه و نيرنگ عمرو عاص لشکر شکست خورده معاويه قرآن ها را سر نيزه کردند و درخواست حکميت قرآن را نمودند...



و به دنبال آن، به خاطر جهالت جمعي از اصحاب امير المؤمنين(ع)و نفاق و دورويي جمعي ديگر از آنها، آن امام بزرگوار و مظلوم را ناچار به پذيرش حکميت کردند، و بالاخره نيز حکميت رسواي آن مرد بي اراده و نادان، و بيرون از خط امام، يعني ابو موسي اشعري را بر امام تحميل نمودند، ولي پس از گذشت چندي به خطاي بزرگي که مرتکب شده بودند متوجه گرديده و گناه آن را به گردن اين و آن مي انداختند، بخصوص هنگامي که شنيدند عمرو عاص با فريبکاري و مکر و حيله خاصي که داشت ابو موسي را فريب داده و در جريان حکميت علي(ع)را از خلافت خلع کرده و به جاي او«عبد الله بن عمر»را به خلافت برگزيده... (55).



اينان که خود سبب آن همه خفت و خواري و سرافکندگي شده بودند، و با اصرار و پافشاري بيش از حد خود اين حکميت رسوا و آن حاکم نادان و بي اراده را بر امير المؤمنين(ع) تحميل کرده بودند، با پي بردن به اين اشتباه بزرگ و خطاي غير قابل جبران، سخت پشيمان شده، و امام(ع)را تحت فشار قرار دادند تا آنچه را به اصرار خود آنها پذيرفته و تعهد به آن را امضا کرده لغو کند، و پيمان به امضا رسيده را بشکند، و بي مقدمه دوباره جنگ را شروع کند...



و بلکه پا را از اين هم فراتر نهاده و خود آن رهبر بزرگوار و آن امام مظلوم را در پذيرش حکميت مقصر دانسته، شعار«لا حکم الا لله »را سر دادند...و بدين ترتيب نزديک بود که آشوب تازه و فاجعه ديگري را در ميان لشکريان آن حضرت پديد آرد، و در اين مرحله لازم بود جلوي اين فاجعه به نحوي گرفته شود، و شخصيتي که مورد احترام و پذيرش همگان باشد براي آنها سخنراني کند، و بطلان حکمي را که از طرف ابو موسي صادر شده، با دليل و برهان براي آنها ثابت کند، و از طرفي مشروعيت پذيرش اصل حکميت را براي ايشان بيان کند.



و به همين منظور فرزندش حسن را مامور ساخت تا براي آن مردم ماجراجو سخنراني کند و آن بزرگوار نيز به دنبال اين ماموريت به پا خاسته وچنين گفت:



«ايها الناس قد اکثرتم في هذين الرجلين، و انما بعثا ليحکما بالکتاب علي الهوي، فحکما بالهوي علي الکتاب و من کان هکذا لم يسم حکما و لکنه محکوم عليه، و قد اخطا عبد الله بن قيس اذ جعلها لعبد الله بن عمر، فاخطا في ثلاث خصال:



واحدة انه خالف اباه، اذ لم يرضه لها و لا جعله من اهل الشوري و اخري انه لم يستامره في نفسه.



و ثالثها انه لم يجتمع عليه المهاجرون و الانصار الذين يعقدون الامارة و يحکمون بها علي الناس.



و اما الحکومة، فقد حکم النبي-صلي الله عليه و آله-سعد بن معاذ في بني قريظة فحکم بما يرضي الله به، و لا شک لو خالف لم يرضه رسول الله(ص)». (56)



(اي مردم براستي که شما درباره اين دو مرد زياده سخن گفتيد، و اين دو نفر فقط انتخاب شده بودند که به کتاب خدا حکم کنند نه از روي هواي نفس، ولي آنها به هواي نفس حکم کردند نه به کتاب خدا، و کسي که چنين باشد«حکم »نيست، بلکه محکوم است و عبد الله بن قيس(ابو موسي)که خلافت را براي عبد الله بن عمر قرار داد، سه اشتباه و خطا را مرتکب شده:



اول، با پدرش عمر مخالفت کرده، زيرا عمر به اين کار راضي نشد و حتي او را از اهل شوري نيز قرار نداد.



دوم، با خود عبد الله در اين باره مشورت نکرد.



سوم، مهاجر و انصاري که حکومت را منعقد نموده و حکم آنها را مردم پذيرا هستند، نظري در اين باره نداده اند.(اين راجع به حکومت اين دو نفر در اين باره)



و اما اصل حکميت(و مشروعيت آن)نيز چنان بود که رسول خدا(ص)سعد بن معاذ را در داستان بني قريظه حکم قرار داد، و او نيز بدانچه رضايت خدا بود حکم کرد، و شکي نيست اگر مخالفت کرده بود، رسول خدا(ص)رضايت نمي داد و امضا نمي فرمود.)



و اين سخنراني جالب با ايجاز و اختصاري که در آن بود جامع همه مسائل بوده، و پاسخ همه ايرادها و سؤالهايي را که مي توانست مطرح شود مي داد، و دليل ديگري بر عظمت مقام علمي و سياسي فرزند برومند امير المؤمنين(ع)و سبط اکبر رسول خدا(ص) مي باشد.

پاورقي

55.در اينجا دو قول در تاريخ ذکر شده، يکي همين است که او علي(ع)را خلع کرد و به جاي او عبد الله بن عمر را برگزيد، و قول ديگر آن است که علي را خلع کرد تا مردم هر که را خواستند به خلافت انتخاب کنند، به شرحي که در جلد دوم زندگاني امير المؤمنين(ع) نقل کرده ايم.



56.حياة الامام الحسن، ج 1، ص 530، الامامة و السياسة، ج 1، ص 144.