بازگشت

در ماجراي جانسوز تبعيد ابوذر غفاري


ابوذر غفاري صحابي بزرگوار رسول خدا(ص)است که از نظر سابقه در اسلام به گفته بسياري از مورخين، چهارمين يا پنجمين نفر بود که ايمان آورده و مسلمان شد (13) ، و در راه تبليغ اسلام کتکها خورد و شکنجه ها ديد، و نزديک بود در اين راه جان خود را ببازد و زير ضربات تازيانه دشمنان اسلام جان دهد (14) ، و از نظر زهد و تقوي و ورع و علم و درستي، نمونه و ضرب المثل بود تا آنجا که به تواتر از رسول خدا(ص)نقل شده که درباره اش فرمود:



«ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء علي ذي لهجة اصدق من ابي ذر، من سره ان ينظر الي زهد عيسي بن مريم فلينظر الي ابي ذر...» (15)



(آسمان سايه نيفکنده و زمين بر خود نگرفته شخصي را که راستگوتر از ابي ذر باشد، هر کس دوست دارد که به زهد عيسي بن مريم بنگرد، به ابي ذر بنگرد...)



و نيز از رسول خدا(ص)به تواتر نقل شده که فرمود:



«ان الله عز و جل امرني بحب اربعة و اخبرني انه يحبهم: علي و ابوذر و المقداد و سلمان...» (16)



(براستي که خداي عز و جل به دوستي و محبت چهار تن مرا مامور ساخته و به من خبر داده که او نيز آنها را دوست مي دارد: علي، ابوذر، مقداد، سلمان.)



و نيز درباره اش فرمود:



«الجنة تشتاق الي ثلاثة: علي و عمار و ابوذر...» (17)



(بهشت مشتاق سه نفر مي باشد: علي و عمار و ابوذر.)



و درباره سرنوشت زندگي و پايان کار و بلاها و محروميتهايي که به خاطر حفظ دين و آيين مقدس اسلام خواهد ديد، فرمود: «رحم الله اباذر، يمشي وحده، و يموت وحده، و يبعث وحده » (18)



(خدا رحمت کند ابوذر را که تنها مي رود، و تنها مي ميرد، و تنها محشور مي شود...)



باري اين ابوذر با اين همه فضايل-که نمونه و شمه اي از آن را شنيديد-چنانچه مي دانيم به خاطر حقگويي و اعتراض به خلافکاري هاي عثمان در مورد بذل و بخششهاي بي حساب و بر خلاف قانون اسلام، و دخالتهاي نارواي او در بيت المال، به دستور وي در آغاز به شام تبعيد شد و سپس به منطقه خشک و سوزان ربذه-به شرحي در تواريخ مذکور است.و هنگامي که مي خواستند او را به ربذه تبعيد کنند، عثمان دستور داد هيچ کس از مردم مدينه و مسلمانان حق ندارد به بدرقه ابوذر رفته و با او تکلم کرده و خداحافظي کند، و مروان حکم-جيره خوار دستگاه خلافت-را نيز مامور اجراي اين دستور ساخت.



عثمان مي خواست با اين دستور، هم ابوذر را تحقير کرده و انتقام خود را از وي بگيرد، و هم در انظار عموم او را فردي ماجراجو و ضد اسلام و حکومت اسلامي معرفي کند.



اما امير المؤمنين(ع)براي خنثي کردن اين توطئه خائنانه و قدرداني مقام والاي ابوذر، به اين دستور ظالمانه وقعي ننهاد، و هنگام اخراج آن رادمرد الهي در حالي که دو فرزند عزيزش حسن و حسين و همچنين برادرش عقيل، و برادرزاده و دامادش عبد الله بن جعفر، و عمار را نيز همراه خود آورده بود، براي توديع و بدرقه ابوذر بيرون آمد و خود را به او رسانيد.در اين وقت حسن(ع)جلو رفته با ابوذر به گفتگو پرداخت.



مروان که ايشان را ديد، پيش آمده و رو به حسن(ع)کرده گفت: «هان اي حسن!مگر نمي داني که عثمان گفتگوي با اين مرد را ممنوع ساخته؟اگر نمي داني بدان »!



امير المؤمنين علي(ع)که سخن او را شنيد، پيش رفته و تازيانه بر گوش مرکب مروان زده و بر سرش فرياد زد:



«تنح نحاک الله الي النار»!



(دور شو، خدايت به سوي دوزخ دور گرداند!)



مروان که آن وضع را ديد گريخت و خود را به عثمان رسانده و جريان را به اطلاع وي رسانيد.



امير المؤمنين(ع)به نزد ابوذر رفت و با او خداحافظي کرده و هنگام خداحافظي اين سخنان پر معني را که از سينه اي پر سوز بيرون مي آمد بدو فرمود:



«يآ اباذر انک غضبت لله فارج من غضبت له.ان القوم خافوک علي دنياهم، و خفتهم علي دينک، فاترک في ايديهم ما خافوک عليه، و اهرب منهم بما خفتهم عليه، فمآ احوجهم الي ما منعتهم، و مآ اغناک عما منعوک!و ستعلم من الرابح غدا، و الاکثر حسدا، و لو ان السموات و الارضين کانتا علي عبد رتقا ثم اتقي الله لجعل الله له منهما مخرجا، لا يونسنک الا الحق، و لا يوحشنک الا الباطل، فلو قبلت دنياهم لاحبوک، و لو قرضت منها لامنوک ». (19)



(اي اباذر تو براي خدا خشم کردي، پس اميدوار به همان خدايي که به خاطر او خشم کردي باش.اين مردم بر دنياي خود از تو ترسيدند، و تو بر دين خود از آنها واهمه کردي، پس آنچه را که به خاطر آن از تو مي ترسند به دستشان ده(و از دنياي آنها چشم بپوش)و به خاطر همان که بر آن واهمه داشته و بيمناکي از ايشان بگريز.وه!که اينان چه بسيار نيازمندند بدانچه تو آنها را از آن منع کردي، و تو چه بسيار بي نيازي از آنچه اينان از تو منع کرده و بازداشتند.



و بزودي در فرداي قيامت خواهي دانست که سود برنده کيست، وحسودان چه کسي بيشترند.و اگر آسمانها و زمينها بر بنده اي بسته شود و آن بنده از خدا بترسد، خداوند براي آن بنده راه خلاصي و نجات فراهم سازد.



[اي اباذر]نبايد با تو مانوس شود مگر حق، و نبايد چيزي تو را به وحشت افکند مگر باطل، تو اگر دنياي ايشان را مي پذيرفتي(و با آنها همکاري مي کردي)تو را دوست مي داشتند، و اگر از دنياي چيزي براي خود مي گرفتي تو را در امان مي گذاشتند[يعني همه اين دربدري ها و رنجها به خاطر آن است که تو اهل دنيا نيستي].)



امير المؤمنين(ع)پس از اين سخنان گهربار، رو به همراهان خود کرده، فرمود:



«ودعوا عمکم ».



(با عموي خود وداع و خداحافظي کنيد!)



و سپس به عقيل فرمود: «با برادر خود وداع کن ».عقيل به سخن آمده و کلماتي گفت که از آن جمله اين بود:



«ما عسي ان نقول يا اباذر و انت تعلم انا نحبک و انت تحبنا فاتق الله فان التقوي نجاة »(ما چه مي خواهيم بگوييم اي اباذر، و تو خود مي داني که ما دوستت داريم و تو ما را دوست مي داري، پس از خدا بترس که تقوي وسيله نجات است...)



سپس حسن(ع)پيش آمده و گفت:



«يا عماه لولا انه ينبغي للمودع ان يسکت و للمشيع ان ينصرف لقصر الکلام و ان طال الاسف، و قد اتي القوم اليک ما تري، فضع عنک الدنيا بتذکر فراقها، و شدة ما اشتد منها برجاء ما بعدها، و اصبر حتي تلقي نبيک-صلي الله عليه و آله-و هو عنک راض »(اي عموجان!اگر نبود که براي وداع کننده شايسته است که سکوت کند و بدرقه کننده خوب است که بازگردد سخن کوتاه خواهد بود اگرچه تاسف طولاني و دراز است، و اين مردم با تو کردند آنچه را که خودت مشاهده مي کني، پس دنيا را با يادآوري جدايي از آن از خود واگذار، و سختي دشواري ها و ناکامي هاي آن را به اميد روزهاي پس از آن(و نعمتهاي آخرت)بر خود هموار کن، و شکيبايي و صبر پيشه کن تا وقتي که پيامبر خدا(ص)را ديدار کني که وي از تو خوشنود و راضي باشد.)



آنگاه امام حسين(ع)به سخن آمده، چنين گفت:



«يا عماه ان الله تعالي قادر ان يغير ما قد تري، و الله کل يوم هو في شان، و قد منعک القوم دنياهم و منعتهم دينک، فما اغناک عما منعوک و احوجهم الي ما منعتهم فاسئل الله الصبر و النصر و استعذ به من الجشع و الجزع فان الصبر من الدين و الکرم، و ان الجشع لا يقدم رزقا و الجزع لا يوءخر اجلا»(عمو جان براستي که خداي تعالي اين قدرت را دارد که اين وضعي را که مشاهده مي کني تغيير داده و دگرگون کند، و خداوند هر روز در کاري است، و اين مردم را دنيايشان از تو بازداشت و تو نيز دين خود را از آنها دريغ داشتي، پس چه بي نيازي تو از آنچه ايشان از تو بازداشتند و چه نيازمندند آنها به آنچه تو از ايشان دريغ داشتي، پس از خدا شکيبايي و پيروزي درخواست کن، و به دادگاه خدا از حرص و جزع پناه ببر، که صبر و پايداري لازمه دينداري و بزرگواري است، و حرص روزي انسان را زياد نکند، و بيتابي اجل انسان را به تاخير نيندازد.)



سپس عمار پيش رفته و با حالي خشمگين سخناني گفت که حاکي از شدت تاثر او مي کرد. (20)



ابوذر که در آن وقت سنين پيري را مي گذرانيد با شنيدن سخنان ايشان گريست و آنها را مخاطب ساخته گفت:



«رحمکم الله يا اهل بيت الرحمة، اذا رايتکم ذکرت بکم رسول الله(ص)مالي بالمدينة سکن و لا شجن غيرکم، اني ثقلت علي عثمان بالحجاز کما ثقلت علي معاوية بالشام، و کره ان اجاور اخاه و ابن خاله بالمصرين فافسد الناس عليهما، فسيرني الي بلد ليس لي به ناصر و لا دافع الا الله، و الله ما اريد الا الله صاحبا، و ما اخشي مع الله وحشة ».



(اي خاندان رحمت، خدايتان رحمت کند که من هرگاه شما را مي بينم به ياد رسول خدا(ص) مي افتم، من در مدينه خاندان و يا محبوبي جز شما ندارم، من در سرزمين حجاز براي عثمان سنگين بودم همان گونه که در شام براي معاويه ثقيل و سنگين بودم، و خوش نداشت من مجاور برادر و دايي زاده اش در دو شهر ديگر (21) باشم، مبادا مردم را بر آن دو بشورانم، پس به همين منظور مرا به سرزميني تبعيد کرد که در آنجا ياور و مدافعي جز خداي يکتا نداشته باشم، و من هم جز خداوند صاحب و مددکاري ندارم، و با وجود خداوند وحشتي ندارم.)



و به دنبال اين سخنان بود که امير المؤمنين(ع)و همراهان آن حضرت به خانه هاي خود بازگشته و ابوذر را به تبعيدگاه او، يعني ربذه، بردند.



عثمان نيز که از ماجرا خبر شد، کسي را نزد امير المؤمنين فرستاد، و به آن حضرت اعتراض کرد که چرا دستور مرا ناديده گرفته و به مروان دشنام دادي؟و حضرت نيز پاسخ او را گفته، و چون به آن حضرت عرض کرد: بايد به همان گونه که به مروان دشنام داده اي او نيز تو را دشنام دهد، حضرت خشمناک شده، فرمود: چنين چيزي نخواهد شد و از جاي برخاست، و بالاخره پس از گفتگوها و رفت و آمد جمعي از مهاجر و انصار منجر به مصالحه گرديد که شرح آن را ابن ابي الحديد و ديگران نوشته اند. (22)

پاورقي

13.اسد الغابة، ج 2، ص 301 و ج 5، ص 187، طبقات ابن سعد، ج 4، ص 161، الغدير، ج 8، ص 308.



14.مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 174، مجمع الزوائد، ج 9، ص 329.



15.سنن ابن ماجة، ج 1، ص 68، اسد الغابة، ج 2، ص 301، الغدير، ج 8، ص 312، به نقل از کتابهاي بسياري از اهل سنت.



16.صحيح ترمذي، جل 2، ص 213، سنن ابن ماجة، ج 1، ص 66، الغدير، ج 8، ص 314.



17.مجمع الزوائد، ج 9، ص 330.



18.سيره ابن هشام، ج 4، ص 179.



19.نهج البلاغه، خطبه 128.



20.براي اطلاع از متن سخنان عمار مي توانيد به جلد دوم شرح ابن ابي الحديد، ص 375 مراجعه نماييد.



21.منظور از دو شهر ديگر بصره و مصر است که در بصره عبد الله بن عامر دايي زاده عثمان حکومت داشت.و در مصر عبد الله بن ابي سرح برادرش حاکم بود.



22.شرح ابن ابي الحديد، ج 2، صص 76-375، باقر شريف، حياة الامام الحسن، ج 1، ص 285.