بازگشت

امام حسن (ع ) در شور


آن گاه كه عمربن خطاب مورد ضرب ابولؤ لؤ قرار گرفت ، شورايى براى تعيين خليفه پس از خويش تعيين كرد به نحوى كه در تاريخ معروف است . سپس به اعضاى شورا گفت :

((بعضى از شيوخ انصار را در شورا داخل كنيد، اما كسى از آنان در خلافت سهيم نيست و حسن بن على و عبدالله بن عباس هم به خاطر خويشاوندى با پيامبر در شورا حاضر شوند، باشد كه از وجود آن دو در شورا بركتى نصيب شما گردد، اما در خلافت با شما شركت ندارند. فرزندم عبدالله نيز به عنوان مشاور در شورا حضور مى يابد، اما سهمى در خلافت ندارد.))

سپس اينان در شورا حضور يافتند.

به نظر مى رسد پس از وفات رسول اكرم (ص ) يعنى بعد از بيعت رضوان و بعد از قضيه فدك كه حضرت زهرا، حسنين (ع ) را به گواهى گرفت - به نحوى كه گذشت - اين اولين بارى بود كه امام حسن (ع ) به طور رسمى در يك مساءله سياسى كه از نظر ديگران رسميت داشت - شركت مى كرد.

ملاحظه مى شود كه عمر تنها به ذكر امام حسن (ع ) بسنده كرد، ولى نامى از امام حسين (ع ) به ميان نياورد. شايد مساءله اى كه بين آن دو به وقوع پيوست و امام حسين (ع ) فرمود: از منبر پدرم فرود آى ، هنوز از ياد خليفه دوم نرفته و هنوز كينه او را به دل داشت و همين موجب گرديد كه حسين (ع ) را در شورا شركت ندهد. عبدالله بن عباس را كه مورد احترام و اهتمامش بود، نام برد، شايد براى تلافى و جبران موضعى كه پدرش عباس در قبال آنان اتخاذ كرده بود. چه اگر نگوييم عباس در بسيارى از اوقات از شدت بحران بين على (ع ) و آنان مى كاست - چنان كه در بيعت با ابوبكر و مساءله ازدواج عمر با ام كلثوم ، دختر اميرالمؤ منين (ع ) پيش آمد - لااقل بايد گفت كه وى هرگز متعرض سلطنت و حكومت آنان نشد، و از همه بالاتر اين كه عباس در قتل سران قريش در جنگ بدر شركت نداشت ، از اين رو مى بايست خدمات عباس را طورى جبران كرد، و براى همين بود كه فرزندش را به عنوان ناظر در شوراى تعيين خليفه شركت داد.

از سوى ديگر، عمر مى خواست كسانى را به عنوان همتاى امام حسن (ع ) مطرح كند و با شركت دادن ابن عباس و پسر خود در شورا مى خواست بگويد: درست است كه حسن (ع ) امتيازات خاصى دارد، اما ديگران هم تمامى امتيازات را از دست نداده اند و مانند وى از آن بهره اى دارند. از طرفى مى بينيم كه عمر در اين مساءله نقش مهمى به پسرش عبدالله واگذار كرد. عبدالله پدرش را اسوه و الگويى مى دانست كه بايد از او فرمان برد و او امرش را اطاعت كرد و در برابر نظرها و خواسته هاى او تسليم بود و از آن تعدى نكرد.

طبعا عمر مى دانست كه شخصيت و شكوه وى تا چه اندازه در فرزندش ‍ تاءثير داشته و كاملا اطمينان داشت كه وى خواهد كوشيد ماءموريت محوله را كاملا اجرا كند. با اين وجود مى بايست كارى كرد كه جلو بسيارى از پرسش هاى مردم در اين باره گرفته شود و ديگر كسى نپرسد كه چرا عمر فرزندش را در شورا شركت داد و او را ناظر بر كار اعضاى آن و بلكه مشاور قرار داد.

هدف عمر از شركت دادن امام حسن (ع ) و ابن عباس در شورا- به نحوى كه آرزو مى كرد از حضور آنان در شورا بركتى نصيب اعضا شود - اين بود كه خود را طرح اين نقشه ، يك فرد با ورع و تقوا جلوه دهد، و از طرفى بسيارى از اتهامات و شك و ترديدهاى افراد شكاك را از خود دور ساخته و يا حداقل از شدت آنها بكاهد.

اين بود چيزى كه مى توانستيم در اين فرصت كوتاه از حادثه فوق ، به طور اختصار براى شما بيان كنيم .

موضع اميرالمؤ منين (ع ) در شورا و سوگندهاى حضرت به مواضع و فضائل خود و اقوال پيامبر درباره اش ، هر گونه دورانديشى عمر را باطل كرد و موجب تثبيت همان شك و ترديدهايى گرديد كه عمر از آن بيم داشت ، و حتى آن را شعله ور گردانيد.

چرا امام حسن (ع ) حضور در شورا پذيرفت ؟ بايد متذكر شد كه اين نيز درست مانند حضور على (ع ) در اين شورا بود چه اميرالمؤ منين (ع ) در شورا شركت كرد تا علامت سؤ ال بزرگى در مقابل نظر عمر قرار دهد كه گفته بود: نبوت و امامت ابدا در يك خاندان جمع نمى شود؛يعنى حضرت مى خواست بفهماند كه اگر امامت و نبوت قابل جمع در يك خانواده نيست ، پس چرا خود وى على (ع ) را كانديد خلافت كرده است ؟! از طرف ديگر امام (ع ) قصد داشت كه نگذارد مساءله امامت به فراموشى سپرده شود؛ از اين رو لازم دانست با شركت خود در شوراى كذايى ، اين مساءله را در وجدان و شعور امت اسلامى زنده نگه دارد.

حضور امام حسن (ع ) نيز در اين شورا، بدين معنا بود كه از عمر اعتراف بگيرد كه وى از كسانى است كه حق دارد در امور سياسى و حتى بزرگ ترين و خطرناك ترين مساءله اى كه امت پيش روى دارد، مشاركت داشته باشد، و همين كه مردم نظاره گر شركت حضرت در اين شورا باشند، به حضرت امكان خواهد داد كه در آينده در قضاياى سرنوشت ساز، نظر خويش را اعلام كند، هر چند از وى پذيرفته نشود از سوى ديگر مى خواست به مردم نشان دهد كه مى توان گفت : ((نه )) و ميل داشت طواغيت اين كلمه را با گوش ‍ خود بشنوند و تنها به اين دليل كه يك نفر هاشمى گفته ، نتوانند آن را رد كنند چه ، حالا حضرت مى تواند نگويد كه عمر (همان كسى كه تنها گفته هاى ويقابل قبول است ) شركت بنى هاشم را در قضاياى مهم و سرنوشت ساز سياسى و حتى در همين مساءله پذيرفته است .

آرى ، همه اين مطالب مى تواند توجيه گر و بلكه دليلى بر رجحان و حتى حتمى بودن مشاركت امام حسن (ع ) در شورا و اجابت خواسته عمر در اين زمينه باشد.

همچنين امام حسن (ع ) با اين عمل خود از عمر اعتراف گرفت كه وى كسى است كه بايد مردم با نظر تقدس به وى بنگرند و در اين حد با حضرتش ‍ معامله كنند. اين چيزى جز نتيجه اقوال و مواضع رسول اكرم (ص ) در قبال حسنين (ع ) نمى باشد، كه عمر و ديگر صحابه از حضرت ديده و شنيده بودند.

بنابراين هر كس با آن دو طور ديگرى رفتار كند- هر چند از طرف عمر نصب شده و به او اطمينان داده باشد و مورد محبت و احترام او نيز باشد - متعدى و ظالم است ؛ حتى خط و راءى كسى كه بر مردم حكمرانى دارد و علاقه و ارتباط خود را با وى به رخ ديگران مى كشد، در اين باره ، با اين نظر عمر اختلاف دارد.

آرى ، همان طور كه ديديم امام رضا (ع ) فرمود:

(( ((ان الذى دعاه للدخول فى ولاية العهد، هو نفس الذى دعا اميرالمؤ منين للدخول فى الشوى ؛))

آنچه مورد پذيرش ولايت عهدى از سوى حضرت شد، همان چيزى است كه اميرالمؤ منين (ع ) را وادار كرد تا در شورا شركت كند.))

ما اين مطلب را دركتاب خود، زندگانى سياسى امام رضا (ع ) توضيح داده ايم بدان جا رجوع كنيد.