بازگشت

بازگشت به آغاز


اشكالى بود كه مناسب ديدم بدان اشاره كنيم و بعضى از پاسخ هاى كه مى توان در رد آن داد.در اينجا مى خواهيم اشاره كنيم كه آوردن حسنين عليماالسلام براى مباهله به اين عنوان بود كه آن دو، فرزندان رسول اكرم صلى الله عليه و اله هستند - هر چند فرزند دخت گرانقدر آن حضرت بودند - تا ديگر مجالى براى انكار يا شك و ترديد براى احدى باقى نماند.

اينان خود اقرار دارند كه ((اين آيه دلالت دارد كه هر چند حسنين فرزندان دخت پيامبر بودند، با اين حال مى توان گفت : آن دو پسران رسول اكرم صلى الله عليه و اله بودند، زيرا پيامبر صلى الله عليه واله وعده داده بود كه فرزندان خود را بخواند و آن دو را خواند.))

اين اقدام رسول اكرم صلى الله عليه و اله معانى و مفاهيم مهمى در بر داشت ، زيرا علاوه بر آنچه در فوق بدان اشاره كرديم و همان طور كه قبلا متذكر شديم ، هدف رسول خدا صلى الله وعليه و اله اين بود كه برداشت تنفرآور جاهليت را در مورد فرزندان زايل سازد نه فرزندان دختر)).اين عقيده موجب مشكلات فراوان روانى ، اجتماعى ، اقتصادى و غيره مى شد و منطقى جز منطق جاهليت و تعصبات كور نداشت .

آنچه باعث مى گردد كه انسان نسبت به وضع مسلمانان اندوهگين باشد، اين است كه مى بينيم پس از رسول اكرم صلى الله عليه و اله اصرار ورزيدند كه همان برداشت جاهلى از فرزند باقى بماند، چنان كه در آرا و فتاواى فقهى آنان كاملا منعكس شد؛ از اين آيه قرآنى ذيل را مختص فرزندان پسر دانستند، بدون اين كه براى فرزندان دختر سهمى قائل باشند؛ اين آيه مى فرمايد:

(( ((يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين ؛))

حكم خدا در حق فرزندان شما اين است كه پسران ، دو برابر دختران ارث برند.))

ابن كثير گويد: ((گفته اند: اگر انسان چيزى را به فرزندان خويش هبه يا وقف كند، تنها فرزندان بلافصل و يا فرزندان پسرانش مى توانند از آن بهره مند شوند، و در اين باره به قول شاعر استدلال كرده اند كه گفت :

(( بنونا بنو آبنائنا و بناتنا

بنوهن ابناء الرجال الاباعد ))

(( فرزندان ما، فرزندان پسران مايند، اما فرزندان دختران ما، فرزندان مردان بيگانه اند.))

عينى گفته است : ((دانشمندان قواعد دستورى عرب ، اين فراز از شعر را گواه گرفته اند بر جواز تقديم خبر بر مبتدا، و كارشناسان مسائل ارث ، آن را هم دليل بر اين گرفته اند كه تنها پسران پسر مى توانند از مال ارث ببرند و هم اين كه پيوند مردمان به يكديگر، از طريق پدران است ؛ فقها نيز در باب وصيت از آن استفاده كرده و علماى معانى و بيان در بحث تشبيه آن را به كار برده اند.))

قرطبى در تفسير خود نقل مى كند كه : ((مالك بن انس ، فرزندان دختر را در چيزى كه وقف فرزند يا فرزند فرزند شده ، سهيم نمى دانست .))

مالك ، همان فردى است كه اهتمام عباسيان درباره اش به جايى رسيد كه مى خواستند مردم را به زور وادار سازند كه به كتاب او (موطاء) عمل كنند.

آن گاه كه منصور اموال عبدالله بن حسن را گرفت و فروخت و در بيت المال مدينه گذاشت ، مالك بن اءنس مخارج خود را از عين اين اموال برداشت . هرگاه منصور مى خواست كسى را والى مدينه كند، ابتدا با مالك مشورت مى كرد.

آرى اين مالك با اين خصوصيات است كه چنين نظرى دارد و از آن دفاع مى كند.

محمدبن حسن شيبانى مى گويد:

((اگر كسى براى فرزند فلان كس وصيت كرد و آن كس ، هم فرزند پسر داشت و هم فرزند دختر، وصيت از آن فرزند پسر است نه فرزند دختر.))

آرى ، خداى بزرگ اين مفهوم منفور جاهلى را لغو كرد، اما اينان به پيروى از جو سياسى و در جهت اجراى اهداف حاكمان عباسى و اموى ، كه در صدد تثبيت اين مفهوم بودند، گام برداشتند و آن را همچنان حفظ كردند و تا جائى پيش رفتند كه آن را در نظرهاى فقهى خود نيز منعكس كردند.

از طرف ديگر، لازم بود تا فرصت از كينه توزان و منحرفان كه در آينده نزديك از اين مفهوم منفور براى رسيدن به مقاصد سياسى در ارتباط با موضوع امامت و خلافت و رهبرى پس از رسول اكرم (ص ) و درست در ارتباط با شخص كسانى كه پيامبر(ص ) آنان را كه در قضيه مباهله با خود بيرون برد و در حديث كسا و آيه تطهير و ديگر مواردى كه فعلا مجال ذكر آن نيست ، به اكرام و گراميداشت آنان پرداخت ، بهره بردارى و سوء استفاده خواهند كرد گرفته شود، زيرا كسانى كه پس از رسول اكرم (ص ) خواهان خلافت بودند، در سقيفه چنين احتجاج كردند كه ما اوليا و عشيره رسول خداييم و نيز ما عترت پيامبريم و با رسول خدا در پيوند خويشاوندى از ديگران نزديك تريم .

امويان كه روى كار آمدند، همين روش را پيمودند؛ طرح جهنمى آنان و هم ديگران در جهت تضعيف اهل بيت (ع ) و بركنارى آنان از صحنه سياسى و زعامت اسلامى و در نهايت ، نابودى تبليغاتى ، سياسى ، اجتماعى و روانى و حتى جسمانى آنان حركت مى كرد و نوك تيز حملات آنان اولا و بالذات متوجه كسانى بود كه خداى سبحان تطهير كرده و رسولش آنان را براى مباهله با اهل كفر و لجاج با خود بيرون برده است .

از بين بردن اهل بيت (ع ) به نحوى كه بيان كرديم ، بر ايشان كارى مشكل و سخت و از سويى از هر چيز مهم تر بود، زيرا امت اسلامى مطالب فراوانى از پيامبر اكرم (ص ) درباره آنان شنيده بودند و كاملا آگاه بودند كه آيات قرآنى فراوانى در شاءن آنان نازل شده است كه بيانگر فضايل آنان است ، تا چه رسد به موضع گيرى هاى بسيار پيامبر(ص ) كه هيچ كس نمى توانست آن را ناديده گرفته يا لااقل تحريف و دگرگون جلوه دادن آن به سادگى امكان پذير نبود.

آرى ، براى همين بود كه امويان تلاش داشتند تا وانمود كنند كه تنها آنان نزديكان پيامبر(ص ) و اهل بيت اويند، تا جايى كه ده تن از بزرگان اهل شام در برابر سفاح سوگند خوردند كه تا زمانى كه مروان كشته شد، جز بنى اميه نزديكانى براى پيامبر يا اهل بيتى كه از او ارث ببرند، سراغ نداشتند.

اروى ، دختر عبدالمطلب ، اين مساءله را براى معاويه ، گوشزد كرد و گفت : ((و پيامبر ما بود كه پيروز شد و نصرت و پيرزوى از آن او شد، اما پس از او شما و ما مسلط شديد و احتجاج كرديد كه با رسول خدا قرابت و خويشاوندى داريد...))

كميت ، شاعر اهل بيت ، چنين مى سرايد:

(( و قالوا ورثناها اءبانا و امّنا

ولا ورثتهم ذاك امّ و لااءب ))

((گفتند كه آن را پدر و مادرمان براى ما به ارث گذاشته اند، در حالى كه آن را نه مادرى برايشان به ارث گذارده بود و نه پدرى .))

ابراهيم بن مهاجر مى گويد:

(( اءيهاالناس اسمعوا اءخبركم

عجبا زاد على كل عجب ...

عجبا من عبد شمس انهم

فتحوا للناس اءبواب الكذب

ورثوااحمد فيما زعموا

دون عباس بن عبدالمطلب

كذبوا و الله ما نعلمه

يحرز الميراث الا من قرب ))

((اى مردم ! گوش فرا دهيد تا شگفتى را كه از همه شگفتى ها بالاتر است براى شما بيان كنم ؛ عجب از بنى عبد شمس كه در دروغگويى را بر روى مردم گشوده اند و مدعى اند كه آنان تنها وارث پيامبر بوده اند، نه عباس بن عبدالمطلب ؛ به خدا دروغ گفته اند و آنچه ما مى دانيم ، ارث به خويشاوند نزديك مى رسد نه خويشاوند دور.))

رسول اكرم (ص ) به هنگام تقسيم خمس بنى نضير يا خيبر، بنى عبد شمس ‍ را از جمله نزديكان خود خارج كرد، و چون عثمان و جبير بن مطعم اعتراض كردند و گفتند: نزديكى بنى عبد شمس و بنى هاشم به يك اندازه است ، حضرت از آنان نپذيرفت . اين داستان در تاريخ معروف است و به تواتر نقل شده است .

سپس عباسيان روى كار آمدند و همين را در پيش گرفتند و وانمود كردند كه آنان نزديكان محمد(ص ) پيامبر خدايند، تا بدين ترتيب حكومت خويش را شرعى جلوه دهند؛ حتى هارون بر مزار پيامبر حاضر شد و عرض كرد: ((السلام عليك يا رسول الله ، السلام عليك يا ابن عم )). در مقابل ، امام كاظم عليه السلام پيش رفت و فرمود:((السلام عليك يا رسول الله ، السلام عليك يا ابة )). چهره هارون درهم شد و خشم و غضب بر او مستولى گشت .

عباسيان در ابتداى روى كار آمدن ، رشته وصايت و دعوت خويش را به اميرالمومنين عليه السلام پيوند دادند و در استفاده از عواطف و احساسات جريحه دار مردم ، از ظلم و ستم و دردهايى كه علويان و اهل بيت عليهماالسلام از سوى گذشتگان آنها(امويان ) تحمل كرده بودند، سود جستند، اما ديدند اگر بخواهند حكومت خويش را تحكيم بخشند، ديگر نمى توانند به وجود كسانى كه با على عليه السلام پيوند خويشاوندى نزديكترى از آنان دارند، به پيوند دادن خود با اميرالمومنين عليه السلام ادامه دهند ؛ از اين رو بعضى از اصول و پايه هاى فكرى و عقيدتى مردم را به بازى گرفتند. مهدى عباسى (آن طور كه به نظر مى رسد، مبتكر و صاحب اصلى اين فكر بايد پدرش منصور باشد) فرقه اى تاءسيس كرد كه ادعا نمود:

((امامت بعد از پيامبر خدا صلى الله عليه و اله به عباس بن عبدالمطلب ، سپس به پسرش عبدالله و سپس به فرزندش على رسيد، و همچنين تا اين سلسله به عباسيان منتهى شد. بيعت با على بن ابى طالب عليه السلام را صحيح و معتبر مى شمردند، زيرا عباس ،خود،آن بيعت را صحيح و نافذ دانسته بود، نيز ادعا مى كردند كه ارث مال عموست ، نه دختر، و از اين رو حق خلافت از طريق فاطمه عليه السلام به حسن و حسين نمى رسد و در اظهار و تثبيت اين ادعا كوشش فراوانى كردند.))

تا جايى كه شاعر بنى عباس چنين سروده است :

(( اءنى يكون و ليس ذاك بكائن

لبنى البنات وراثه الاعمام ))

((چگونه مى شود كه ميراث عموها براى دختر زادگان باشد، در حالى كه چنين نيست و نخواهد شد.))

او با اين بيت به پول فراوانى دست يافت .

اين مطلب ، موضوع گسترده و پر شاخ و برگى است و تا حدودى درباره آن در كتاب خود، زندگانى سياسى امام رضا عليه السلام به طور مشروح بحث كرده ايم ، طالبان بدان جا رجوع كنند.