بازگشت

تنازل نبود


شگفت انگيزتر از پندار دسته ى پيش،ياوه پندارى دسته ى ديگرى از نويسندگانست كه مى گويند:امام (ع) ،معاويه را سزاوارتر از خويش يافت،پس به سود او،پا پس كشيد و خلافت را به او وا گذارد و با او بيعت كرد.



در حاليكه مى دانيم:امام-كه درود خدا بر او-چه در نامه هاى پيش از واقعه ى صلح،و چه پس از آن،صريحا خود را سزاوار مقام خلافت مى داند هنگامى كه معاويه به كوفه آمد و به منبر رفت و گفت:امام مرا سزاوارتر دانست و خود را نه،پس آنرا به من وا گذارد،امام حسن (ع) در مجلس حضور داشت و بپاخاست و فرمود:



معاويه دروغ مى گويد،آنگاه در سزاوارى و فضيلت خويش به تفضيل سخن گفت از جمله به شركت در مباهله اشارت كرد،سپس فرمود ما طبق نص قرآن و سنت پيامبر برتريم و بدين امر سزاوارتر اما ديگران ستم كردند و حق ما را بردند (41) .



گذشته از اين،در مفاد صلحنامه خوانديم كه امام قيد فرمود:معاويه را امير المؤمنين نخواند و نداند،پس چگونه ممكنست با او بيعت كرده باشد؟و هم اگر با او بيعت كرده بود،مى بايست به فرمان معاويه عمل كند،اما به گواهى تاريخ،هرگز از او فرمان نبرد چنانكه به هنگام خروج خوارج،معاويه فرمان داد كه امام با ايشان بجنگد،و امام اصلا به فرمان او وقعى ننهاد و فرمود: «اگر من مى خواستم با«اهل قبله »بجنگم،نخست با تو مى جنگيدم...» (42)



پس مى بينيم كه ياوه پندارى برخى نويسندگان-كه از وجدان علمى و تاريخ نويسى بهره يى نبرده اند-جز يك دروغپردازى بزرگ،نيست.



صلح امام بنابر مصالح عاليه ى اسلام،صورت گرفت،نه از جهت آنكه امام معاويه را سزاوارتر يافت.

پاورقي

41- بحار ج 44 ص 62



42- كامل ابن اثير ج 3 ص 208 به نقل حياة الامام الحسن بن على ج 2 ص 279.