بازگشت

يك درس آموزنده


نگارنده گويد: اين حديث و نظاير آن كه در باب محبت رسول خدا(ص) نسبت به حسنين(ع) پيش از اين گذشت، و سوار كردن آنها بر دوش خود، و بردن آنها بر فراز منبر و امثال آن، گذشته از اينكه حكايت از شدت علاقه و محبت رسول خدا(ص) نسبت به آن دو بزرگوار مى كند، يك درس آموزنده تربيتى هم براى مسلمانان در باره تربيت فرزند و احترام و تكريم نسبت به كودك و ايجاد شخصيت در وى از اين طريق مى باشد، كه اين خود نياز به بحثى جداگانه دارد كه بايد در كتاب هاى آموزشى و تربيتى از آن به تفصيل بحث كرد. از رسول خدا(ص) و فرزندان معصوم آن حضرت در اين باره روايت ديگرى هم نقل شده كه حتى نسبت به فرزندان ديگران نيز گاهى بدين گونه رفتار مى كردند، و بزرگان را از تحقير و اهانت كودكان نهى فرموده و بازمى داشتند، كه ما فقط براى تذكر اين چند جمله را ذكر كرده و شما را به كتابهاى مفصل ديگرى كه در اين باره نوشته شده و جنبه هاى تربيتى كودك را از نظر اسلام مورد بحث قرار داده اند، راهنمايى مى كنيم. حديث دوم محب الدين طبرى در كتاب ذخائر العقبى، و نيز على بن عيسى اربلى در كتاب كشف الغمة از جنابذى به سندشان از ابن عباس روايت كرده اند كه گويد:



«بينا نحن ذات يوم مع النبى صلى الله عليه و آله اذ اقبلت فاطمة(ع) تبكى: فقال لها رسول الله صلى الله عليه و آله: فداك ابوك، ما يبكيك؟قالت: ان الحسن و الحسين خرجا، و لا ادرى اين باتا؟فقال لها رسول الله صلى الله عليه و آله: لا تبكي فان خالقهما الطف بهما منى و منك، ثم رفع يديه، فقال: اللهم احفظهما و سلمهما، فهبط جبرئيل، و قال: يا محمد لا تحزن، فانهما فى حظيرة بنى النجار نائمان، و قد وكل الله بهما ملكا يحفظهما، فقام النبى صلى الله عليه و آله و معه اصحابه حتى اتى الحظيرة فاذا الحسن و الحسين عليهما السلام معتنقان نائمان، و اذا الملك الموكل بهما قد جعل احد جناحيه تحتهما و الآخر فوقهما، يظلهما، فاكب النبى صلى الله عليه و آله عليهما يقبلهما، حتى انتبها من نومهما، ثم جعل الحسن على عاتقه الايمن، و الحسين على عاتقه الايسر، فتلقاه ابوبكر، و قال: يا رسول الله! ناولنى احد الصبيين احمله عنك!فقال صلى الله عليه و آله: نعم المطى مطيهما، و نعم الراكبان هما، و ابوهما خير منهما.



حتى اتى المسجد فقام رسول الله-صلى الله عليه و آله-على قدميه و هما على عاتقيه ثم قال:



معاشر المسلمين، الا ادلكم على خير الناس جدا و جدة؟



قالوا: بلى يا رسول الله.



قال: الحسن و الحسين، جدهما رسول الله صلى الله عليه و آله خاتم المرسلين، و جدتهما خديجة بنت خويلد، سيدة نساء اهل الجنة.



الا ادلكم على خير الناس ابا و اما؟



قالوا: بلى يا رسول الله.



قال: الحسن و الحسين، ابوهما على بن ابيطالب، و امهما فاطمة بنت محمد.ثم قال صلى الله عليه و آله: الا ادلكم على خير الناس عما و عمة؟



قالوا: بلى يا رسول الله.



قال: الحسن و الحسين عمهما جعفر بن ابى طالب، و عمتهما ام هانى بنت ابى طالب.



ثم قال: ايها الناس، الا ادلكم على خير الناس خالا و خالة؟



قالوا: بلى يا رسول الله.



قال: الحسن و الحسين، خالهما القاسم بن رسول الله، و خالتهما زينب، بنت رسول الله.



ثم قال: اللهم انك تعلم ان الحسن و الحسين فى الجنة، و اباهما فى الجنة و امهما فى الجنة، و جدهما فى الجنة و جدتهما فى الجنة، و خالهما فى الجنة و خالتهما فى الجنة، و عمهما فى الجنة و عمتهما فى الجنة، و من احبهما فى الجنة و من ابغضهما فى النار» (12)



(روزى ما در خدمت پيغمبر(ص) بوديم كه ناگهان فاطمه(ع) در حالى كه مى گريست آمد، رسول خدا(ص) به او فرمود: پدرت به فدايت! چرا مى گريى؟



عرض كرد: حسن و حسين بيرون رفته و نمى دانم كجا آرميده اند!



رسول خدا (ص) به او فرمود: گريه نكن كه آفريدگارشان نسبت به آن دو از من و تو مهربانتر است، آنگاه دست هاى خود را بلند كرد و گفت: بار خدايا آن دو را نگهدارى كن و سالم بدار.



در اين وقت جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمد محزون مباش كه آن دو در باغ بنى النجار خوابيده اند و خداوند فرشته اى را بر ايشان موكل ساخته تا ايشان را نگهبانى كند.



آنگاه رسول خدا (ص) در حالى كه اصحاب و ياران همراه آن حضرت بودند برخاسته به باغ بنى النجار آمدند و حسن و حسين را در حالى كه دست به گردن يكديگر انداخته و در خواب بودند مشاهده كردند، و فرشته اى كه موكل بر ايشان بود يك بال خود را زير ايشان و بال ديگر را بر سر ايشان گشوده و [ آنجا را براي ]آنها سايه مى كرد.



در اين وقت رسول خدا(ص) خود را روى آن دو انداخته آنها را مى بوسيد تا وقتى كه از خواب بيدار شدند، سپس حسن را بر دوش راست خود و حسين را بر دوش چپ خود سوار كرد. پس ابوبكر آن حضرت را ديدار كرده، عرض كرد: اى رسول خدا(ص) يكى از اين دو كودك را به من بدهيد تا در آوردن آن دو به شما كمك نمايم.



رسول خدا(ص) فرمود: مركب اين دو مركب خوبى است، و سواران هم سواران خوبى هستند، و پدرشان بهتر از آن دو است.



پس همچنان آمد تا به مسجد رسيد، سپس همان گونه كه آن دو كودك روى شانه هاى آن حضرت بودند، سر پا ايستاد و فرمود:



اى گروه مسلمانان! آيا شما را به كسى كه جد و جده اش بهترين مردم هستند راهنمايى نكنم؟



عرض كردند: چرا اى رسول خدا(ص)!



فرمود: حسن و حسين هستند، كه جدشان رسول خدا(ص) خاتم پيامبران مرسل، و جده شان خديجه دختر خويلد سيده زنان بهشت است.



-آيا شما را راهنمايى نكنم به كسى كه پدر و مادرش بهترين مردم اند؟



عرض كردند: چرا اى رسول خدا!



فرمود: حسن و حسين كه پدرشان على بن ابيطالب و مادرشان فاطمه دختر محمد(ص) است.



سپس فرمود: آيا شما را راهنمايى نكنم به كسى كه عمو و عمه شان بهترين مردم هستند؟



عرض كردند: چرا اى رسول خدا(ص)!



فرمود: حسن و حسين هستند كه عمويشان جعفر بن ابيطالب و عمه شان ام هانى دختر ابي طالب است. سپس فرمود: اى مردم آيا شما را راهنمايى نكنم به كسى كه دايى و خاله شان بهترين هستند؟



عرض كردند: چرا اى رسول خدا(ص)!



فرمود: حسن و حسين، كه دايي شان قاسم فرزند رسول خدا(ص) و خاله شان زينب دختر رسول خدايند.



سپس فرمود: بار خدايا تو مى دانى كه حسن و حسين در بهشت هستند، و پدرشان در بهشت و مادرشان در بهشت و جدشان در بهشت و جده شان در بهشت و دايي شان در بهشت و خاله شان در بهشت، و عمويشان در بهشت و عمه شان در بهشت هستند. و هر كس ايشان را دوست دارد در بهشت است و هر كس دشمنشان دارد در جهنم است.



و از جمله خاطرات آن حضرت با جدش رسول خدا(ص) در كودكى حديثى است كه علامه مجلسى(ره) از كتاب بشارة المصطفى نقل كرده كه به سندش از يعلى بن مرة روايت كرده، گويد:



رسول خدا(ص) را به غذايى دعوت كرده بودند و ما در خدمت آن بزرگوار براى صرف غذا مى رفتيم كه ناگاه حسن را ديديم كه در كوچه بازى مى كرد، رسول خدا(ص) كه او را ديد در جلوى مردم دويد و دست خود را گشود تا آن كودك را بگيرد و كودك نيز از اين طرف و آن طرف مى گريخت، و رسول خدا(ص) را مى خنداند تا اينكهحضرتكودك را گرفت و يك دست خود را بر چانه حسن گذارد و دست ديگر را بر بالاى سر او نهاد آنگاه صورتش را نزديك صورت كودك برده و او را بوسيد، آنگاه فرمود:



«حسن منى و انا منه احب الله من احبه...» (13)



(حسن از من است و من از اويم، خدا دوست دارد هر كس كه او را دوست دارد...) و از كتاب " لفتوانى" -از علماى اهل سنت-روايت كرده كه روزى رسول خدا(ص)فرزندش حسن را طلبيد و آن كودك در حالى كه گردن بندى از گل ميخك در گردنش بود به نزد آن حضرت آمد، و راوى حديث گويد: من گمان كردم مادرش او را نگهداشته بود تا آن گردن بند را به گردنش بيندازد.



پس رسول خدا(ص) آغوش خود را براى گرفتن آن كودك باز كرد و كودك نيز آغوش خود را باز كرد و چون رسول خدا(ص) او را در بر گرفت سه بار فرمود:



«اللهم انى احبه فاحبه و احب من احبه-ثلاث مرات » (14)



(خدايا من او را دوست دارم پس تو هم او را دوست بدار و دوست دار هر كس كه او را دوست دارد.)

پاورقي

12.ذخائر العقبى، ص 130، بحار الانوار، ج 43، ص 302، احقاق الحق، ج 9، صص 181، 185 و 187.

13.بحار الانوار، ج 43، ص 306.

14.همان، ص 304.