بازگشت

سخاوت و بخشندگي


ابونُعَيم در حليه الابرار مي نويسد: «حسن بن علي(ع) دارايي خود را با پروردگار خود به دو بخش يکسان تقسيم نمود.»

هم او مي نويسد: «حسن بن علي(ع) دو بار مال الله را از دارايي خود خارج نمود و سه بار دارايي خود را به دو نيم کرد، نيمي را خود برداشت و نيم ديگر را در راه خدا داد؛ بگونه اي که اگر دو جفت کفش داشت، يک جفت را براي خود بر ميداشت و جفت ديگر را به نيازمندان مي بخشيد.»

مانند همين مطلب را محمد بن حبيب در کتاب «امالي» خود نقل نموده است. ابن سعد در «الطبقات الکبري» مي نويسد: «آ« حضرت سه بار مال خود را بدو نيم کرد، نيمي را در راه خدا بخشيد و نيمي را براي خود نگه داشت، حتي اگر دو جفت کفش يا دو جفت پاپوش داشت، يک جفت را براي خود بر ميداشت و جفت ديگر را به نيازمندان مي رساند. همچنين دو بار از مال خود، مال الله را اخراج فرمود.»

درشرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد آمده است که ابوجعفر محمد بن حبيب در کتاب امالي خود نوشته است: «حسن بن علي(ع) به فردي شاعر مبلغي پول عطا کرد. فردي که در آنجا نشسته بود، به ايشان اعتراض کرد که چرا به شاعري مال ميدهي که گناه خدا را بجا مي آورد و سخن ناروا و بي اساس مي گويد. حضرت در پاسخ او فرمودند: «اي بنده خدا بهترين مالي که انسان مي بخشد، آن مالي است که انسان به وسيله آن آبروي خود را نگاه مي دارد و يکي از موارد کسب خير، دوري گزيدن از بدي است.»

ابن شهر آشوب در مناقب روايت مي کند که مردي از آن حضرت تقاضاي کمک مالي نمود. حضرت پنجاه هزار درهم و 500 دينار بوي ارزاني داشتند، سپس فرمودند: «برو باربري را بياور که اين پولها را براي تو حمل کند». مرد باربري را آورد، حضرت عباي سبز خود را به مرد سائل داده و فرمودند: «اين کرايه بار بر است.»

روزي فردي از بيابان نشينان بخدمت حضرتش شرفياب شده پيش از آنکه اظهار نياز بکند، حضرت امر فرمودند که هر چه در خزانه هست به او بدهند. وقتي به سراغ خزانه رفتند، مبلغي برابر بابيست هزار درهم در آنجا يافتند و همه را به سائل دادند. او که سخت به شگفت آمده بود، عرض کرد: اي آقاي من آيا بمن امان نداديد که نياز خود را بيان کنم و در مدح شما سخن بگويم. پاسخ شنيد: «ما گروهي هستيم که بخششمان تازه و بيدرنگ صورت مي گيرد.»

مدائني مي گويد: حضرت امام حسن(ع) و حضرت امام حسين(ع) و عبدالله بن جعفر هر سه به قصد زيارت حج حرکت نمودند، اما اثاث و لوازم خود را فراموش کردند، در نتيجه در راه گرفتار گرسنگي و تشنگي شدند. در اين هنگام پيرزني را ديدند که در خيمه اي زندگي مي کند. از او آب خواستند. پيرزن عرض نمود: اين گوسفند کوچک مال من است، از او شير بدوشيد و بنوشيد. آنان چنين کردند، سپس خواستار غذا شدند. عرض کرد: من جز اين گوسفند غذاي ديگري ندارم، پس يکي از شما آنرا بکشد. آنان نيز چنين کردند و پوست گوسفند را کندند. آنگاه پيرزن از گوشت گوسفند مقداري را بريان نموده از ميهمانان خود پذيرايي کرد. ميهمانان نيز از آن غذا خوردند و مدتي در همان خيمه اقامت کردند و سپس براه افتادند. در موقع خداحافظي به پيرزن گفتند ما از افراد قريشيم و در راهرفتن به خانه خدا مي باشيم، اما وقتي باز گشتيم، تو نزد ما بيا تا اين بزرگمنشي ترا جبران کنيم.

چون شب فرا رسيده و همسر پيرزن به منزل آمد، او را از جريان روز آگاه کرد. مرد اندکي رنجيد و به او گفت: واي بر تو! گوسفند مرا براي افرادي ناشناخته، کشته اي و مي پنداري که آنها از قبيله قريش هستند.

مدت زماني گذشت و زندگي پيرزن به سختي افتاد، ناچار از جايگاه خود کوچ نمود و در بين راه به مدينه رسيد. در اين بين حضرت امام حسن(ع) او را ديده و شناختند، نزديک رفتند و از او پرسيدند که آيا مرا مي شناسي؟ پيرزن ابتدا اظهار ناآشنايي کرد، حضرت فرمودند: من در فلان روز ميهمان تو بودم. سپس دستور داد که به او هزار گوسفند و هزار دينار ببخشند و او را با فردي به سوي امام حسين(ع) و سپس به سو عبدالله بن جعفر فرستاد و آندو نيز هر يک بهمين مقدار به او بخشيدند.