علت صلح امام حسن (ع )


فلسفه صلح امام حسن (ع ) و قيام امام حسين (ع ) چيست ؟

جواب:

فلسفه صلح امام حسن و قيام امام حسين عليهماالسلام را همانند بسياري ديگر ازاينگونه مسائل , مـي تـوان بـا مراجعه به مدارك معتبري كه در دست است به خوبي دريافت , و ما در دو قسمت به اختصار اين كار را انجام داده ايم . امـا پـيـشـتر , نظر شما را به اين مطلب لازم جلب مي كنيم كه : اساسا عقيده و انديشه ما شيعيان درباره امام , غير از عقيده و انديشه سنيان است . آنان مي گويندباكي نيست كه مردم از امام و پيشوايشان عاقل تر و داناتر باشند , و معتقدند كه امام و پـيـشـوا مـمـكـن است مرتكب گناه و دچار اشتباه شود و به همين جهت در كتابهاي خود آنان مـي خـوانـيـم كـه ابوبكر گفت : من ولايت امورتان را به دست گرفتم , در حاليكه بهترين شما نيستم , اگر مرا به راه حق ديديد ياريم دهيد , و اگر بر باطل رفتم راهنماييم كنيد (1) . از عمر نيز نقل كرده اند كه در ميزان مهريه زنان مخالف قرآن نظر داد , و زني ازمسلمانان او را به اشتباهش آگاهي ساخت , و عمر اعتراف كرد و گفت : همه مردم از عمر داناتر و فقيه ترند (2) . ولـي مـا شـيعيان , بنابر دليلهاي مسلم عقلي و نقلي , معتقديم كه : امام , براي ادامه راه و تعقيب هـدف رسـالت , از سوي خدا و به وسيله پيامبر تعيين شده است ,و بايد از هرگونه گناه و خطا و اشتباه بركنار , و از همه مردم داناتر باشد ,تا بتواند امت اسلامي را به سعادت واقعي رهنمون شود . پيامبر عزيز اسلام (ص ) به يكي از ياران راستين خود ( عمار ياسر ) فرمود :اگر همه مردم از راهي رفتند و علي از راه ديگر رفت , تو از راهي كه علي مي رود برو , و از مردم جدا شو . اي عمار علي هرگز تو را از هدايت بيرون نمي برد و به ضلالت و گمراهي واردنمي سازد . اي عمار پيروي و اطاعت علي اطاعت من , و اطاعت من اطاعت خداي عزيز و بزرگ است (3) . و نيز آن گرامي , پس از آنكه مردم را بعد از خود به دو گرانمايه ( ثقل اكبر وثقل اصغر ) سفارش كـرد , و تـوضـيـح داد كـه منظور از ثقل اكبر ( قرآن ) و از ثقل اصغر ( عترت و اهل بيت ) اوست , فرمود : از آنان جلو و عقب نيفتيد كه هلاك مي شويد , و به آنان چيزي نياموزيد كه از شماداناترند (4) . اعتقاد ما درباره امامان عليهم السلام بدين گونه است كه :علم ايشان علم الهي بوده نه بشري , و وظـايـف خـود را در صـحـيفه و نوشته يي كه بوسيله پيامبر (ص ) از سوي خدا به آنان رسيده بود مي ديدند و انجام مي دادند ,و حركت و سكون و مبارزه و سكوت ايشان , همه به فرمان خدا بود , و كـاري بـدون خـواسـت و رضـايـت و فرمان خدا نمي كردند (5) , همچنانكه پيامبر گرامي (ص ) دربـاره امام حسن و امام حسين عليهماالسلام مي فرمود : حسن و حسين هر دو امامند , چه قيام كنند و چه قيام نكنند (6) . در ايـن گـفـتـار , بـه صـلـح امام حسن و قيام امام حسين عليهماالسلام اشاره شده كه هردو به مـصـلحت اسلام و مسلمانان است , و آن دو گرامي وظيفه واقعي و الهي خود راانجام مي دهند و كسي نمي تواند بر صلح و يا قيام آنان خرده بگيرد . بر اساس اين انديشه مستدل و اين اعتقاد استوار است كه شيعيان , بي چون و چرااز امامان خويش پـيـروي مـي كـنـند , و اطاعت مطلق از ايشان را واجب مي شمرند , ووظيفه خويش مي دانند كه فـرمـان آن بزرگواران را , چه امر به قيام باشد و چه قعود , و چه دستور فرياد باشد و چه سكوت , اجرا كنند , و حتي اگر به كاري فرمان دهند كه فلسفه و رمز آن روشن نباشد , باز خود را موظف به انجام آن مي دانند , چرا كه آنان معصومند , و همه و هر چه مي گويند به فرمان خدا و منطبق با برترين مصالح اسلام و مسلمين است . به اين داستان توجه كنيد :( سهل خراساني ) به امام صادق ( ع ) عرض كرد :چرا در برابر آنانكه حق شـما را غصب كرده اند , قيام نمي فرمايي , با آنكه تنها درخراسان , صد هزار نفر از دوستداران شما آماده اند تا با شمشير ياريتان دهند ؟امام صادق (ع ) فرمان داد تنور را روشن كنند , و سپس فرمود :اي خراساني برخيز و در تنور بنشين . گفت : اي فرزند پيامبر مرا به آتش , عذاب مفرما , و از خطاي من درگذر . فرمود : درگذشتم . در اين هنگام , ( هارون مكي ) يكي از شيعيان راستين امام در حاليكه نعلين خودرا به دست داشت , وارد شد . امام (ع ) به او فرمود : نعلين را بيفكن , و در تنور بنشين . ( هارون ) بي آنكه چيزي بگويد , يا چيزي بپرسد , نعلين را انداخت و داخل تنورشد . امـام (ع ) با ( سهل ) به صحبت نشست , و اوضاع خراسان را چنان شرح مي داد كه گويي سالها در خراسان بوده است . آنگاه به ( سهل ) فرمود :برخيز و داخل تنور را نگاه كن . خـراساني برخاست و ( هارون مكي ) را ديد كه بي هيچ آسيبي , به آسودگي در ميان آتش نشسته است . ( هـارون ) از تـنـور بـيـرون آمد , و امام از خراساني پرسيد :در خراسان چند نفر همچون اين مرد مي توان يافت ؟ ( كه بي چون و چرا فرمانبردارما باشند ) . ( سـهـل ) گـفـت : بـه خدا سوگند يك نفر هم نيست 000آنگاه امام (ع ) فرمود :ما به وقت قيام آگاه تريم ( و لازم نيست ديگران ما را راهنمايي كنند (7) . هـارون مـكـي ايـن حـقيقت را دريافته بود كه امام (ع ) , از هرگونه خطا و اشتباه به دور است , و وظيفه همان است كه او مي فرمايد , و حتي به پرسش هم نيازي نيست ,و به همين جهت در برابر فـرمـان امـام هـيـچگونه ترديدي از خود نشان نداد , و بي چون چرا تسليم شد 000آري , طرز فكر شـيعيان درباره امامان پاك و معصوم خود اين چنين است , و بنابرهمين عقيده و اعتماد , اگر به فـلسفه بعضي از كارهاي ايشان پي نبرند , و مثلاندانند علت صلح امام حسن و يا قيام امام حسين عـليهماالسلام چيست , دهان به اعتراض و انتقاد نمي گشايند , و ايمان دارند كه بهترين و برترين همانست كه آنان انجام دادند . اكـنـون هـنگام آنست كه با مراجعه به مدارك معتبر , به بررسي انگيزه هاي صلح امام حسن (ع ) و قيام امام حسين (ع ) بنشينيم :فلسفه صلح امام حسن (ع )اگر ما تواريخ اسلام را از متون اصلي به دقت مورد برسي قرار دهيم خواهيم ديد كه امام حسن (ع ) در واقع اقدام به صلح نكرد , بلكه صلح به او تحميل شد . يعني شرائط داخلي و خارجي كشورهاي اسلامي آنچنان بود كه صلح به عنوان يك مساله ضروري و غير قابل اجتناب بر آن حضرت تحميل گرديد , و اين شرايط چنانچه براي هر شخص ديگري غير از امام حسن (ع ) فراهم مي شد او نيز چاره يي جز صلح نمي داشت . ايـنـك بـه بـررسـي شـرايـط خارجي و داخلي ممالك اسلامي در آن عصر مي پردازيم :1 - از نظر سـيـاسـت خـارجي مي دانيم امپراطوري روم شرقي ضربت هاي شديدي از اسلام خورده بود , و به هـمـيـن دلـيـل دائمـا در كـمـيـن بـود تـا فرصت مناسبي به دست آورد و ضربه موثري بر پيكر حكومت مقتدر اسلام وارد سازد . از تـواريـخ اسـلام و از جـمـلـه تـاريخ يعقوبي چنين استفاده مي شود : هنگاميكه خبرصف بندي سـپاهيان امام حسن (ع ) و سپاهيان معاويه به روم رسيد , زمامداران رومي فكر كردند مناسبترين فـرصـت را براي تحقق بخشيدن به هدف خود به دست آورده اند , وبهمين جهت مقدمات طفيان آغـاز شـد , و شـايـد اگر امام حسن (ع ) به جنگ با معاويه ادامه مي داد دشمنان اسلام با حمله يي ناگهاني ضربه غير قابل جبراني بر اساس اسلام مي زدند . آيا در چنين شرايطي شخصي مانند امام حسن (ع ) كه در آغوش اسلام پرورش يافته بودو اسلام را از جـان خـود عـزيـزتر مي شمرد , چاره يي جز اين داشت كه براي نگاهباني يك هدف بزرگتر , به تـلـخـي و رنجهاي روحي صلح تن دهد ؟شاهد گوياي ما در مورد وضع حساس سياست خارجي اسلام در آن عصر , جمله يي است كه يعقوبي مي نويسد :هنگاميكه معاويه پس از انجام صلح به شام بـازگـشـت , شـنـيـد طاغيان روم با جمعيت انبوهي به سوي او مي آيند , معاويه ابتدا با آنان بنابر قـراردادي صـلح كرد , وچون قدرت كافي به دست آورد , با روميان جنگيد و آنان را از پا درآورد , چنانكه روميان حاضر شدند بيشتر از آنچه دولت اسلامي به آنان مي پرداخت بپردازند , ولي معاويه نپذيرفت و تسليم نشد (8) . گـفـتـار يـعـقوبي به خوبي مي رساند كه روميان به هنگام صف آرايي سپاه امام حسن (ع )و سپاه مـعـاويه براي يك حمله همه جانبه بر ضد اسلام آماده شده بودند كه با تدبيرامام حسن (ع ) نقشه آنان نقشه بر آب شد . 2 - از نـظـر سـياست داخلي اگر به تاريخ زندگي امام حسن (ع ) مراجعه كنيم , مي بينيم كه آن گرامي دردوران پدرش اميرالمومنين (ع ) در خط اول جبهه هاي نبرد در برابر دشمن مي جنگيد , چنانكه در جنگ جمل براي گرفتن پرچم از ديگران سبقت مي گرفت , و به تمام معنا آماده نبرد و جنگ بود (9) . و نـيـز در جنگ صفين شركت كرد , و در قلب لشكر جاي گرفت , و در راه پيروزي سپاه حضرت علي (ع ) كاملا مي كوشيد (10) . هـرگـز ترس در وجود او راه نداشت , و پيوسته از حق و حقيقت جانبداري مي فرمود ,و از چيزي نمي هراسيد , حتي پس از آنكه صلح بر او تحميل شد آشكارا از معاويه انتقاد مي كرد , و نقاط ضعف او را تـوضـيح مي داد , هنگاميكه معاويه پس از صلح به كوفه آمد از او خواست به منبر رود , و شايد منظور او از اين كار اين بود كه امام حسن (ع ) را تضعيف نمايد . امـام حـسن (ع ) بر فراز منبر نشست و خدمات دودمان خود را گوشزد كرد , و حكومت معاويه را حـكـومت ناحق و فناپذير معرفي فرمود , و مردم را كه به حكومت بني اميه تن داده بودند و زير بار آنـهـا رفته بودند بيم داد و نكوهش كرد , معاويه چون از اين جريان نتيجه معكوس گرفت سخت پشيمان شد (11) . اكـنـون بـبـيـنـيم چه شد كه امام حسن (ع ) با آن روحيه بزرگ حاضر شد با معاويه صلح كند ؟او مي دانست كه مردم كوفه در كردار , شيوه صادقانه و راستين ندارند , و بااينكه در ظاهر با او بيعت كرده اند تا اگر بجنگد , بجنگند و اگر مسالمت كند ,مسالمت نمايند , ولي در باطن دل به مال و جاه معاويه بسته اند و به اومي گرايند (12) . او از نامه هاييكه مردم كوفه پنهاني به معاويه نوشته بودند كه ما با توييم , واگر بخواهي امام حسن (ع ) را به تو تحويل مي دهيم , خبر داشت . او مـي دانـسـت كـه سـردار سپاهش ( عبيداللّه ابن عباس ) در مقابل يك مليون درهم , شبانه با 8 هزارنفر از سپاهيان گريخته و به سپاه معاويه پيوسته است او مي ديد معاويه چگونه به دروغ انتشار مي دهد امام حسن صلح كرده است , و با اين حيله سپاهيان فريب خورده او را پراكنده مي سازد , او به خوبي مي دانست كه با اين نفرات كم نمي توان بامعاويه جنگيد , و چاره يي جز آن ندارد كه براي حفظ اسلام و مسلمين صلح رابپذيرد . بـراي آنـكـه حقيقت روشن تر شود به نقل متن تاريخ مي پردازيم :يعقوبي مي نويسد : مردم پس از شـهـادت حـضـرت عـلي (ع ) با امام حسن (ع ) بيعت كردند , امام حسن (ع ) 12 هزار سپاهي را به سـركـردگـي ( عبيداللّه ابن عباس ) به مقابل معاويه فرستاد , و به عبيداللّه فرمان داد در كارها با نـظـر ( قيس بن سعد)عمل كند , ( عبيداللّه ) حركت كرد , و از آن سو معاويه نيز چون از شهادت حـضـرت عـلـي (ع ) خـبر يافت به فاصله 18 روز به سوي موصل آمد , سرانجام سپاه او با سپاه امام حسن (ع ) روبرو شد . مـعاويه يك مليون درهم براي ( قيس ) فرستاد تا با او همراه شود يا از امام دست بردارد , ( قيس ) كـه دلاوري ديـندار بود از گرفتن پول خودداري كرد , و معاويه همان پول را براي ( عبيداللّه ابن عباس ) فرستاد , عبيداللّه دين خود را فروخت و از جنگ دست كشيد و با 8 هزار نفر به نزد معاويه رفت , ولي قيس مقاومت كرد ودست از جنگ بر نداشت , عاقبت معاويه جاسوسهايي به ميان سپاه امـام حسن (ع )فرستاد تا به شايعه سازي بپردازند و آنان در سپاه امام (ع ) انتشار مي دادند كه قيس با معاويه ساخت و با او همراه شد , و در سپاه قيس مي گفتند كه امام (ع ) بامعاويه صلح كرد . بـدينگونه سپاه امام (ع ) را پراكنده مي كردند , كار بدانجا رسيد كه معاويه چند تن از سرشناسان را كه مردم گفتار ايشان را باور مي داشتند به ملاقات امام حسن (ع )فرستاد تا وقتي از نزد اما بيرون مـي آيـند شايع سازند كه امام با معاويه صلح صلح كرد , و بنابر همين نقضه ( مغيره بن شعبه ) و ( عـبـداللّه بـن عـامر ) و( عبد الرحمن ام الحكم ) به مداين رفتند و در خيمه ها با امام (ع ) ملاقات كـردنـد ,و چـون بـيـرون آمـدنـد صـدا برداشتند كه خدا خون مردم را به وسيله امام حسن (ع ) حـفـظكـرد , و فتنه و آشوب آرام گرفت , زيرا او با معاويه صلح كرد سپاهيان امام حسن (ع ) بي آنـكه در گفته آنان جستجويي بكنند ناگهان بر خيمه هاي امام حسن (ع ) حمله بردند , و هر چه در آنها بود غارت كردند , اما (ع ) بر اسبي سوار شد و به سوي ساباط حركت كرد . ( جـرح بـن سـنـان ) در كـمين نشست و ناگهان حمله كرد و با دشنه يي ران امام (ع ) را مجروح سـاخت و در اثر آن زخم ضعف شديدي بر امام حسن (ع ) عارض شد و بيمار گشت و او را به سوي مـدايـن بردند , و مردم از اطراف آن گرامي پراكنده شدند , و معاويه به عراق آمد و بر امور مسلط گـرديـد , و بيماري امام نيز شدت يافت , و در چنين موقعيتي كه امام (ع ) نيروي جنگ نداشت و ياران اومتفرق شده بودند صلح بر او تحميل شد , لذا به منبر برآمد و خدا را ستايش كرد وبر پيامبر درود فـرسـتـاد , و فرمود :مردم خدا به نخستين فرد ما شما را هدايت كرد و به فرد ديگري از ما خون شمارا حفظ نمود , من با معاويه صلح كردم كه حكومت ظاهري از آن او باشد (13) . ( طـبـري ) نـيز تصريح مي كند كه آن حضرت وقتي صلح كرد كه سپاه او پراكنده شده و اورا تنها گذاشته بودند (14) . مـرحوم شيخ مفيد در ( ارشاد ) مي فرمايد :سپاه امام حسن (ع ) از گروههاي گوناگوني تشكيل شده بود :پيروان ويژه او و پدرش . خوارج كه قصد ياري امام حسن (ع ) را نداشتند بلكه خواستار جنگ با معاويه بودند . مال دوستان كه در جستجوي پول و ثروت بودند . متعصبان كه فقط از رئيس قبيله خود پيروي مي كردند . و بـه هـمين جهت سپاهيان پايداري نكردند و به زودي از پيروي امام دست بازداشتند 000 و حتي برخي از سران قبايل به معاويه نوشتند ما فرمانبردار توهستيم و قول مي دهيم كه حسن بن علي را به تو تسليم نماييم , معاويه آن نامه ها رانزد امام حسن (ع ) فرستاد , و ( قيس بن سعد ) نيز كه امام (ع ) او را نايب ( عبيداللّه ابن عباس ) قرار داده بود به امام خبر داد كه معاويه ( عبيداللّه )را به سوي خـود مـايل ساخت و يك مليون درهم براي او تضمين كرد كه نيمي از آن رابدهد و باقي را هنگام ورود بـه كـوفه بپردازد و عبيداللّه شبانه وارد سپاه معاويه شد و به او پيوست , و بدين ترتيب فساد نيتها و ناپاكي دسته يي كه دور امام راگرفته بودند آشكار شد , امام (ع ) ديد كسي جز يك دسته از شـيـعـيـان خـالـص بـا اوهمراه نيستند , و آنها هم نمي توانند با سپاه معاويه مقاومت نمايند , لذا ناچارشد با معاويه صلح كند , با آنكه مي دانست منظور معاويه از صلح حيله است (15) . با توجه به همه آنچه ياد كرديم دانسته مي شود كه اوضاع و شرايط داخلي آن زمان به گونه يي بود كه امام (ع ) ناگزير به صلح با معاويه شد , و اين كار در حفظاسلام و مسلمانان ضروري مي بود , و بـه جـز اين , راه ديگري نبود , و به همين جهت است كه مي گوييم صلح امام حسن (ع ) , صلحي ضروري و تحميلي بوده است نه اختياري . خـود آن حـضـرت نـيز انگيزه صلح را براي پيروانش چنين بيان مي فرمود :( سوگند به خدا اگر مردم با من بيعت مي كردند و مرا ياري مي نمودند آسمان باران وزمين بركاتش را به آنان مي داد , و مـعاويه در امر خلافت طمع نمي ورزيد , پيامبراسلام (ص ) مكه و قوم خود را ترك گفت و به غار پـنـاه بـرد , و اگر ياور داشت به غار نمي رفت و از مكه هجرت نمي كرد , من و پدرم نيز زماني كه امت مسلمان به دنبال ديگران رفتند و ما را تنها گذاشتند وظيفه يي جز صلح نداشتيم (16) . سوگند به خدا اگر من با معاويه جنگ مي كردم مردم مرا به او تسليم مي كردند (17) . شـمـا نـمي دانيد من چه كرده ام , سوگند به خدا كاري كه من كردم براي شيعه بهتر ازهر چيزي است كه خورشيد به آنها مي تابد و غروب مي كند , من براي مصلحت مسلمانان و حفظ خود آنان به اين كار تن دادم (18) . 3 - روشن شدن چهره واقعي معاويه معاويه از زمان خليفه دوم يعني عمر بن خطاب فرماندار شام بـود , و در اثـراحـتـرامـات زيادي كه عمر نسبت به او مي گذاشت موقعيت خطيري در آنجا پيدا كـرده بود , به طوريكه اهميت او در نظر مردم شام بيش از مقداد , عمار , ابوذر و امثال آنان بود , و حيله و تزوير او نمي گذاشت چهره واقعي او بر مردم نمايان شود , واو را آن چنان كه بود بشناسند , و هر كس را هم كه با او به مخالفت بر مي خاست بانيرنگي در اجتماعي محكوم مي ساخت و خود را تبرئه مي كرد و جنايات و مفاسد اخلاقي خود را با عوامفريبي و تظاهر به اسلام مي پوشاند , تا آنجا كـه جـرئت يـافـت باشخصيتي چون علي (ع ) به دشمني برخيزد و به آن رنگ خونخواهي عثمان بدهد . بـديـهي است با اين شرايط اگر امام حسن (ع ) با معاويه مي جنگيد و كشته مي شد خون اوبه هدر مـي رفـت و مـعـاويـه آن را با يك تزوير , جنگي سياسي تلقي و وانمود مي كرد , ودر نتيجه چهره واقعي معاويه بر مردم پوشيده مي ماند , ولي با صلح گذشته از آنكه خون مسلمانان حفظ مي شد و خـطري هم براي اسلام پيش نمي آمد , چهره واقعي معاويه نيز بر همه روشن مي شد و جالب اينكه مـواد صلحنامه را نيز امام حسن (ع ) طوري تنظيم فرمود كه براي نشان دادن چهره واقعي معاويه در آينده موثر بود . بخشي از مواد صلحنامه چنين بود :( معاويه موظف است به كتاب خدا و سنت پيامبر عمل نمايد , جـانـشـيـنـي بـراي خـودتـعيين نكند , پيروان و دوستان اميرالمومنين علي (ع ) را امان دهد , و حضرت علي (ع ) را دشنام ندهد و 000 ) (19) . ولـي مـعـاويـه هرگز به هيچيك از آنها عمل نكرد , و پس از انجام صلح به نخيله ( محلي نزديك كـوفـه ) آمـد , و در سـخنراني خود گفت : سوگند به خدا من با شمانجنگيدم تا نماز گزاريد و روزه بـداريـد و حـج كـنيد و زكات بدهيد , زيرا اين كارهارا خودتان انجام مي دهيد , بلكه با شما جنگيدم تا بر شما حكومت كنم , و به اين منظور رسيدم و اكنون اعلام مي كنم تمام شروطي كه با امام حسن در صلحنامه كردم همه را زير پا مي گذارم و هرگز به آنها وفا نخواهم كرد (20) . بـديـن تـرتـيـب چـهـره واقعي معاويه كه در زير حيله و تزويرهاي او پنهان بود آشكارشد , و همه دانـسـتـنـد كـه او هـدفـي جز رياست ندارد , و عنصر خائن و جاه طلبي است كه در فكر اسلام و مـسـلـمـيـن نيست و چون به سلطنت و خواسته هاي شخصي خود دست يافت كتاب خدا و سنت پيامبر و صلحنامه و شرايط آن , همه و همه را فراموش كرد , و زير پاگذاشت . فلسفه قيام امام حسين (ع )شرايط زمان امام حسن (ع ) و حكومت معاويه با زمان قيام امام حسين و حـكـومت يزيدتفاوت بسيار داشت , زيرا يزيد به قوانين اسلام حتي در ظاهر هم پاي بند نبود ,و تـمام مقررات ديني را آشكارا به بازي گرفته بود , و ادامه حكومت او به طورحتم به ضرر اسلام و مسلمين تمام مي شد . امـام حـسـيـن (ع ) پـس از شهادت برادر بزرگوار خود امام حسن (ع ) , تا پايان حكومت معاويه بر صـلـحي كه امام حسن (ع ) با معاويه كرده بود باقي ماند , و پس از مرگ معاويه , براي خودداري از بـيـعـت بـا يـزيد , در اواخر سال 60 هجري با خاندان خودبه سوي مكه رفت و پيش از آنكه مراسم معمولي حج پايان يابد , با شتاب به سوي عراق و كوفه حركت كرد , و در دوم محرم سال 61 هجري وارد وادي كربلا شد , و باانبوه سپاهيان ابن زياد مواجه گرديد . و در دهـم مـحـرم پـس از نـبـردي سهمگين به همراه برادران و فرزندان و ياران خويش در بستر گـلـگـون شـهـادت خفت , و با خون خودحماسه كربلا را بيافريد 000با نگاهي كوتاه به تاريخ , به روشني در مي يابيم كه امام (ع ) از پايان سفر خويش آگاه بود , و به خوبي مي دانست كه حركت او بـه سـوي مكه و عراق به قتل و شهادت اومي انجامد , و اينك برخي از دلايل ما :1 - ( ابن زبير ) به امام (ع ) پيشنهاد كرد در مكه بمان , من مردمان را به گردتو جمع خواهم كرد . امـام (ع ) فـرمود :به خدا سوگند اگر بيرون مكه كشته شوم بيشتر دوست دارم تا در مكه كشته شـوم ,بـه خـدا سـوگـنـد اگـر در دو وجبي مكه كشته شوم بهتر از آنست كه در يك وجبي آن كشته شوم . ( در جاهليت و اسلام , در حريم خانه خدا جنگ و خونريزي ممنوع بود و امام (ع )نيز كوشا بود اگر كشته مي شود در مكه كشته نشود , و حرمت خانه خدا از بين نرود ) . بـه خـدا سـوگـنـد اگر من در پناهگاه جانوران بيمناك باشم ( ستمگران ) مرا بيرون مي آورند و منظور خود را ( كه كشتن من است ) انجام خواهند داد 000 (21)2 - چهارمين امام , زين العابدين عـلـيـه الـسـلام مي فرمود :در راه مكه تا عراق , در هيچ منزلي و محلي فرود نيامديم و از آن كوچ نكرديم جز آنكه پدرم از ( يحيي بن زكريا ) و كشته شدن او ياد مي كرد . روزي فـرمـود :( از پـستي و ناچيزي دنيا نزد خداست كه سر ( يحيي ) را براي زناكاري اززناكاران بني اسرائيل به هديه فرستادند ) . (22)3 - ( عـمـر بـن سـعـد ) پـيش از حادثه كربلا , در كوفه به امام حسين (ع ) گفت ( برخي از سفيهان گمان مي كنند كه من قاتل شما خواهم بود , و تو به دست من كشته مي شوي ) . امام فرمود : ( آنان سفيه نيستند و مردمي خردمندند , اما خرسندم كه تو پس از من از گندم عراق كم خواهي خورد ) ( يعني زود مرگت مي رسد ) . (23)4 - امـام (ع ) هـنـگـام حـركـت به سوي عراق , به بني هاشم نوشت :( هر كس از شما به من بپيوندد شهيد مي شود , و هر كس باز پس ماند به پيروزي نمي رسد ) . (24)5 - و نـيـز , خـطبه معروف ( خط الموت علي ولد آدم 000 ) را خواند و شوق خود رابه مرگ اظـهـار كـرد , و فرمود : ( گويا مي بينم گرگان بيابان , بين ( نواويس ) و( كربلا ) بدن مرا پاره پاره مي كنند . ) (25)آري , او از شـهادت خود آگاه بود , و پايان اين سفر را مي دانست , و بارها به ياران و خاندان خود , به تصريح يا به اشاره مي فرمود كه سرانجام اين قيام ونهضت , شهادت است . 6 - پـيـش از او , پيامبر (ص ) و اميرالمومنين و امام حسن عليهماالسلام نيز ازاين حادثه خبر داده بـودنـد , حتي پيش از به دنيا آمدن او , فرشتگان شهادتش را به رسول اكرم (ص ) گفته بودند در دعـاي سوم شعبان مي خوانيم :( بار خدايا 000 سوگند به آنكه در اين روز به دنيا آمده , آنكه پيش از تولد وپيش از آنكه صداي گريه اش شنيده شود , وعده شهادتش داده شده بود 000 ) . (26)7 - داستان شهادت آن گرامي به حدي بازگو شده بود كه ياران پيامبر (ص ) و ياران حضرت علي (ع ) , حتي قاتل او را به اسم و رسم مي شناختند و به همين جهت , هرگاه عمر بن سعد وارد مسجد مي شد , اصحاب حضرت علي (ع ) مي گفتند : ( اين قاتل حسين بن علي است ) . (27)8 - ( ميثم تمار ) يكي از باوفاترين ياران حضرت علي (ع ) با ( مختار ثقفي ) درزندان ابن زياد محبوس بود , و ده روز پيش از ورود امام حسين (ع ) به كربلا شهيدشد . ( مـيثم ) در زندان به ( مختار ) خبر داد كه : ( تو آزاد مي شوي , و به خون خواهي امام حسين قيام مي كني , و ابن زياد را مي كشي ) . (28)1 - ( فضيل بن زبير ) مي گويد : ( ميثم ) و ( حبيب بن مظاهر ) در راه به هم برخوردند 000 و با هم به گفتگو پرداختند و چنان به هم نزديك شدند كه گردن اسبهاشان موازي هم شد . ( حـبـيـب ) گـفت :( گويا پيرمردي اصلع (29) و بزرگ شكم را مي بينم , كه به جرم دوستي با خاندان پيامبر (ص ) به دار آويخته مي شود و بر دار شكم او را مي درند ) . و ( مـيـثـم ) گـفت :( من نيز مردي سرخ فام را مي شناسم , كه دو گيسويش از دو سوي چهره آويـخـتـه اسـت ,و از كوفه براي ياري فرزند دختر پيامبر (ص ) بيرون مي رود , و او را مي كشند ,و سرش را در كوفه مي گردانند ) . آنـگاه ( حبيب ) و ( ميثم ) از هم جدا شدند , و آنان كه گفتگوي ايشان را شنيده بودند گفتند : ( هيچكس دروغگوتر از ايشان نديديم ) . در ايـن هـنگام , ( رشيدهجري ) رسيد و سراغ ( حبيب ) و ( ميثم ) را گرفت , بدو گفتند كه هر دو اين جا بودند و رفتند , و مي شنيديم كه با هم چنين و چنان مي گفتند . ( رشيد ) گفت : خدا رحمت كند ( ميثم ) را , آنچه گفت درست است , اما فراموش كرد بگويد كه : آورنده سر حبيب صد درهم بيش از سهم ديگران جايزه مي گيرد ( فضيل بن زبير ) مي گويد , آنـانـكـه گـفتگوي حبيب و ميثم را به دروغ گرفتندگفتند :به خدا سوگند چند روزي بيشتر نـگـذشت كه ( ميثم ) را جلوي خانه ( عمرو بن حريث به دار آويختند , و سر ( حبيب ) را نيز كه با امام حسين (ع ) شهيد شده بود به كوفه آوردند و هر چه آنان گفته بودند به همانگونه انجام شد . (30)10 - ( انس ) مي گويد : ( 000 ما از پيش مي شنيديم كه امام حسين در كربلا كشته مي شود ) (31) و ( ابـن عـباس ) مي گويد : ( ما ترديدي نداشتيم و ( اهل بيت ) نيزهمگي اتفاق داشتند كه حسين (ع ) در طف ( كربلا ) شهيد مي گردد 000 ) . (32)اينها نمونه هاي روشني است از متن تاريخ و حديث , كه ثابت مي كند نه تنها امام حسين (ع ) از شهادت خويش آگاه بود , بلكه ديگران نيز از اين موضوع خبر داشتند . بنابراين , حتي اگر علم كلي امام را كه طبق روايات بسيار ثابت شده امام (ع ) همه چيز را و زمان وقوع هر حادثه يي را مي داند (33) نديده بگيريم , باز هم مساله شهادت امام حسين (ع ) , با شهرت آن در ميان اصحاب , و با خبر دادن مكرر پيامبرگرامي (ص ) و حضرت علي (ع ) , مساله يي نبوده است كه آن حضرت از آن بي خبر باشد . ما معتقديم آنان كه گمان مي كنند امام حسين (ع ) از شهادت خود بي خبر بوده و ياسرانجام سفر خود را به مكه و عراق نمي دانسته است , با چشمي بدون واقع بيني ديده اند , و با انديشه يي عاري از شناخت مقام امامت قضاوت كرده اند , و حتي متن تاريخ و روايات را نيز ناديده گرفته اند . اگر از شهادت خويش آگاه بود چرا قيام كرد ؟ . جـانبازي و شهادت , اگر به فرمان خدا و براي زنده كردن ايمان و دين , و نجات اسلام , و بيداري مسلمانان و شناساندن منافقين , انجام گيرد خود بزرگترين سعادت و شرافت است . ( سـيد بن طاووس ) مي نويسد :( شايد آنانكه شرافت شهادت را نشناخته اند , گمان كنند كه خدا كسي را به جانبازي و شهادت فرمان نمي دهد . و شـايـد گـمـان كنند كه منظور از : ( و لاتلقوا بايديكم الي التهلكه ) (34) آنست كه نبايد تن به شهادت داد . در حـالـيكه اين طور نيست و پذيرفتن شهادت , بالاترين مرتبه سعادت است و گريز از آن موجب هلاكت مي گردد . و سـپـس , از ( ابوايوب انصاري ) يكي از ياران پيامبر (ص ) - روايت مي كند كه مي گفت : آنگاه كه مي خواستيم به خاطر زن و فرزند و مالهايمان , از ياري پيامبردست بازداريم آيه ( و لاتلقوا بايديكم 000 ) درباره ما نازل شد . پـس مـفـهوم آيه اين است كه اگر در ياري پيامبر كوتاهي كنيد , خود را به دست خوددر هلاكت افـكنده ايد , و خدا بر شما خشمگين خواهد شد , و نابود مي شويد 000 ) (35)آري , آنان كه از مرگ بهراسند , و با خو كردن به تن پروري از جهاد و فداكاري بگريزند , و در راه خدا و احياي دين از جان و تـن خـويـش نـگـذرنـد , حـتما به نيستي خود كمك كرده اند , و جامعه خود را نيز به هلاكت و گمراهي كشانده اند . مگر پيامبران , به تنهايي در برابر انبوه مخالفان ايستادگي نمي كردند , و در راه دعوت مردمان به نجات و رستگاري , همه گونه آزار و شكنجه را تحمل نمي نمودند ؟ . امـام حـسـيـن (ع ) نـيز در برابر حكومت يزيد به پاي خاست و در اوج حماسه يي هستي ساز , خون خـويـش را بـه پـاي نـهال اسلام ريخت , و جان عزيز خود را به خداتقديم كرد , و با تحمل تشنگي بـشـريت را سيراب ساخت , و با قيام خويش بني اميه رارسوا كرد , و به جهانيان فهماند كه حساب اسـلام و خـلافت اسلامي , از حساب اين حكومتهاي ستمگر جدا است , و با اين شهادت و فداكاري مـردمـان به حقيقت و واقعيت خاندان پيامبر بهتر پي بردند , و شيعيان متشكل تر شدند , و زمينه براي آموزش و آموختن معارف ( اهل بيت ) فراهم گرديد , تا آن جا كه دلهاي بسياري متوجه ائمه اطـهـار شد , و توانستند از چشمه سار دانش ايشان برخوردار شوند و علوم واقعي اسلام را از ايشان فـرا گـيـرنـد , و كـتـابـها تدوين كنند كه هم اكنون نيز ثمرات علوم ائمه (ع ) در دست است , و مي بينيم كه شيعه از اين لحاظ داراي ذخائري بس گران قيمت است كه هيچ مكتب ديگري مانند آن را ندارد . امـام (ع ) بـا قـيام پر ثمر خويش , در كالبد افسرده اسلام كه با كارهاي خلفاي سه گانه و معاويه , روح خود را از دست داده بود روح تازه يي دميد , و با خون پاك خود و جوانان و يارانش , و با اسارت بـانوان اهل بيت به اسلام حيات و بقا بخشيد وبه گفتار پيامبر عزيز (ص ) كه مي فرمود : ( حسين مـنـي و انـا مـن حسين ) (36) لباس تحقق پوشاند , و اين واقعيت را بر همگان محسوس و آشكار ساخت . اتـمـام حـجت با ديد ديگر , اگر قيام امام (ع ) را , بر حسب جريان عادي امور نيز مورد بررسي قرار دهـيـم , بـاز هـم بـهتر از آنچه آن حضرت انجام داده است تصور نمي توان كرد :امام (ع ) , با قيام مقدس خود علاوه بر احياء دين و بارور ساختن اسلام , به مردم نيز اتمام حجت كرد , تا ديگر كسي نگويد اگر رهبر مي داشتيم پيرامون او جمع مي شديم و بني اميه را از مسند خلافت اسلامي پايين مي آورديم , و اگر امام (ع ) قيام مي كرد ما به او كمك مي كرديم و حكومت ستمگران را ريشه كن مـي سـاخـتـيـم ,و اگـر 000 مـي دانـيـم كـه مردم كوفه , در ياري اميرالمومنين و امام حسن عليهماالسلام ,سابقه خوبي نداشتند . علي (ع ) به آنان مي فرمود :( اي مردمي كه پيكرهاتان پيرامون هم , و خواسته هاتان پراكنده است , بـه خـداسـوگـند گفتارتان را راست نمي پندارم , و به ياريتان اميدي ندارم 000 ) (37)به خاطر هـمـيـن سـوابـق , ( ابن عباس ) و ( ابن عمر ) و ( عبداللّه ابن جعفر ) و( محمد حنيفه ) و ( جابر انصاري ) و ( عمر بن عبد الرحمن ) و ( عبداللّه بن مطيع ) از سفر امام حسين (ع ) به كوفه بيمناك مي بودند , و برخي از آنان امام (ع )را از رفتن به كوفه نهي مي كردند . الـبته امام نيز از اين خطر بي خبر نبود , اما اگر به فرستاده ها و نامه ها وطومارهاي بسيار كوفيان كـه او را با شتاب به آمدن دعوت مي كردند بي اعتنامي ماند , مسلما بعدها همه تقصيرها را از امام مـي پـنـداشتند , و زبان به نكوهش مي گشودند كه :( امام به خواسته ما توجه نكرد , و به فرياد ما نـرسيد , و در نتيجه يزيد بر مامسلط شد ) لذا براي ( اتمام حجت ) دعوت آنان را پذيرفت , و خطر را بـر خويشتن خريد , و به سوي عراق روي آورد تا بهانه يي براي مردم باقي نماند , و همه بدانندكه اگـر خـودشـان هـمـت ورزنـد و ترديد و تفرقه تن پروري را يكسو نهند , و آماده تشكيل حكومت اسلامي شوند , امام (ع ) به دعوت آنان پاسخ مثبت مي دهد , و در راه سعادت جامعه از هيچ مشكلي نيز نمي هراسد . چـنـانـكه ساير امامان عليهم السلام نيز به همين نكته اشاره كرده اند , كه اگر ياران كافي و آماده داشـتـه بـاشـيـم نـمـي نـشـينيم و براي دفاع از حق خود , و حقوق مسلمانان ,و سامان دادن به نابسامانيهاي جامعه قيام مي كنيم . ( ابـن عـبـاس ) و ديـگـران , بـا سـابقه يي كه از مردم كوفه داشتند , امام را از رفتن به عراق نهي مـي كـردنـد , و حتي اصرار مي ورزيدند كه امام حسين (ع ) به ( يمن ) و ياجاي امن ديگري برود , ولـي فـكـرشان از درك اين مصلحت كوتاه بود كه رفتن امام به يمن , و نپذيرفتن دعوت كوفيان , بهانه يي مي شد براي دشمنان ( اهل بيت )كه بگويند :( كوفيان دست نياز به سوي امام دراز كردند , و آماده ياري او نيز بودند , اماامام به خواسته ايشان توجهي نكرد , و از جان خود ترسيد , و در فكر آسـايش خودبود 000 )امام (ع ) , پيشنهاد ( ابن عباس ) و ديگران را نپذيرفت و با آنكه از پايان سفر وشهادت خود آگاه بود به سوي عراق آمد , تا مردم را بر او حجتي نباشد , و دشمنان نيز براي تبليغ عـلـيه ( خاندان رسالت ) سوژه يي در دست نداشته باشند كه به وسيله آن مردم را از اسلام واقعي منحرف كنند . و بـديـن تـرتـيـب بود كه امام به پاي خاست , و در گوشه و كنار دشت كربلا با خون خودو ياران لاله هايي جاويد كاشت كه طراوت آن , هماره باغ انسانيت را شاداب مي دارد 000 و با فرياد مقدس و خـونـين خود به جهان اعلام فرمود كه رهبر بزرگ شيعه به وظيفه خويش عمل كرد , و اين مردم بي ايمان و بي وفا بودند كه از ياري او دست بازداشته و تنهايش گذاشتند , و به دشمن تسليمش كردند 000كوتاه سخن اينكه : * * * قيام امام حسين (ع ) با آگاهي كامل او به پايان خونين آن :1 - بـه فرمان خدا و رضايت و خواست او بود , و از اين رهگذر برترين سعادتها نيزنصيب امام و يارانش گرديد . 2 - قـيـام امـام حـسين (ع ) , در شرايطي صورت گرفت كه درخت اسلام واقعا نيازمند به چنين آبـيـاري بـود , و اگر امام قيام نمي فرمود و حكومت يزيد و كارهاي او را امضامي كرد , نه تنها اين درخت مي خشكيد , كه دشمنان آن را از ريشه درمي آوردند . 3 - با اين قيام بر مردم ( اتمام حجت ) شد , و همه دانستند كه مردم خودشان درياري امام و رهبر راستين خود كوتاهي مي كنند , و در نتيجه به حكومت يزيدهاگرفتار مي شوند .

پاورقي:

بيست پاسخ

هيئت تحريريه موسسه در راه حق 1 - ايـهـا الـنـاس قد وليت امركم و لست بخيركم 000 فان احسنت فاعينوني و ان زغت فقوموني ( طبقات ابن سعد - چاپ ليدن ج 3 ص 129 ) . ايـهـا الـنـاس قد وليت امركم و لست بخيركم فان احسنت فاعينوني و ان اسات فقوموني ( طبري چاپ ليدن ج