بازگشت

اسوه ي بزرگواري


امام حسن عليه السلام در طول زندگي پر برکتش همواره در راه هدايت و ارشاد مردم گام بر مي داشت و شيوه ي برخوردش با عموم مردم - حتي دشمنان - چنان جالب و زيبا بود که همه را به خود جذب مي کرد.

مورخين نوشته اند «روزي امام مجتبي عليه السلام سواره از راهي مي گذشت. مردي شامي بر سر راه آن حضرت آمد و ناسزا گفت. وقتي که فحش هايش تمام شد، امام عليه السلام رو به او کرده و سلامش کرد! آنگاه خنديد و گفت: اي مرد! فکر مي کنم در اين جا غريب هستي... اگر از ما چيزي بخواهي، به تو عطا خواهيم کرد. اگر گرسنه اي سيرت مي کنيم، اگر برهنه اي مي پوشانيمت، اگر نيازي داري، بي نيازت مي کنيم، اگر از جايي رانده شده اي پناهت مي دهيم، اگر حاجتي خواسته باشي برآورده مي کنيم، هم اينک بيا و مهمان ما باش. تا وقتي که اين جا هستي مهمان مايي...

مرد شامي که اين همه دل جويي و محبت را از امام مشاهده کرد به گريه افتاد و گفت:

«شهادت مي دهم که تو خليفه ي خدا روي زمين هستي و خداوند بهتر مي داند که مقام خلافت و رسالت را در کجا قرار دهد. من پيش از اين، دشمني تو و پدرت را به سختي در دل داشتم. اما اکنون تو را محبوب ترين خلق خدا مي دانم.

آن مرد، از آن پس، از دوستان و پيروان امام عليه السلام به شمار آمد و تا هنگامي که در مدينه بود، همچنان مهمان آن بزرگوار بود.

پاورقي

ستارگان درخشان، ص 42، محمد جواد نجفي