بازگشت

امام حسن (ع) و کمالات انساني


امام حسن (ع) در کمالات انساني يادگار پدر و نمونه کامل جد بزرگوار خود بود. تا پيغمبر (ص) زنده بود او و برادرش حسين در کنارآن حضرت جاي داشتند، گاهي آنان را بر دوش خود سوار مي کرد و مي بوسيد و مي بوييد. از پيغمبر اکرم (ص) روايت کرده اند که درباره امام حسن و امام حسين (ع) مي فرمود: "اين دو فرزند من امام هستند خواه برخيزند و خواه بنشينند" کنايه از اين که در هر حال اين دو بزرگوارامام و پيشواي مسلمينند چه به جنگ پردازند وچه صلح كنند . امام حسن (ع) با پاي پياده بيست و پنج بار حج کرد، درحالي که اسبها نجيب را با او يدک مي کشيدند. هرگاه از مرگ و قبرياد مي کرد مي گريست و هر زمان كه به ياد ايستادن در پاي حساب رسي قيامت مي افتاد آن چنان نعره مي زد که بيهوش مي شد و چون به ياد بهشت و دوزخ مي افتاد، همچون مار گزيده به خود مي پيچيد. از خدا طلب بهشت مي کرد و به او از آتش جهنم پناه مي برد. چون وضو مي ساخت و به نماز مي ايستاد، بدنش به لرزه مي افتاد و رنگش زرد مي شد. سه نوبت دارائيش را با خدا تقسيم کرد . مورخين گفته اند: "امام حسن (ع) در زمان خودش عابدترين و بي اعتناترين مردم به زيور دنيا بود." در سرشت و طينت امام حسن (ع) برترين نشانه هاي انسانيت وجود داشت. هر که او را مي ديد به ديده اش بزرگ مي آمد و هر که با او برخورد داشت بدو محبت مي ورزيد و هر دوست يا دشمني که سخن يا خطبه نزد او ميگفت ايشان با متانت تمام آن را مي شنيد، به آساني درنگ مي کرد تا او سخن خود را تمام کند و خطبه اش را به پايان برد وبعد پاسخ مي گفت. محمد بن اسحاق مي گويد: "پس از رسول خدا (ص) هيچکس از حيث آبرو و عظمت به حسن بن علي نرسيد. ايشان بر در خانه اش كرسي اي داشت و چون از خانه بيرون مي آمد و انجا مي نشست راه كوچه از ازدحام مردم بسته مي شد و به احترام او کسي از برابرش عبور نمي کرد و او چون مي فهميد، برمي خاست و به خانه مي رفت و آن گاه مردم رفت و آمد مي کردند." در کارواني كه به سوي حج مي رفت همه از او پيروي مي کردند حتي سعد بن ابي وقاص پياده شد و در کنار آن حضرت به راه افتاد. ابن عباس که از امام حسن و امام حسين (ع) مسن تر بود، رکاب اسبشان را مي گرفت و بدين کار افتخار مي کرد و مي گفت : اينها پسران رسول خدايند. با اين شأن و منزلت، تواضعش چنان بود که : روزي بر عده اي مستمند مي گذشت، آنها پاره هاي نان را بر زمين نهاده و خود روي زمين نشسته بودند و مي خوردند، چون حسن بن علي را ديدند گفتند: "اي پسر رسول خدا بيا با ما هم غذا شو." امام حسن (ع) فورا از مرکب فرود آمد و گفت : "خدا متکبرين را دوست نمي دارد." و باآنان به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنها را به ميهماني خود دعوت کرد، هم غذا به آنان داد و هم پوشاک . در جود و بخشش امام حسن (ع) داستانها گفته اند. از جمله مدا ئني داستان شيريني نقل ميكند كه: حسن و حسين و عبدالله بن جعفر به راه حج مي رفتند. توشه و تنخواهشان گم شد. گرسنه و تشنه به خيمه اي رسيدند که پيرزني درآن زندگي مي کرد. از اوآب طلبيدند. پيرزن گفت اين گوسفند را بدوشيد و شير ان را با آب بياميزيد و بياشاميد. سپس به جهت گرسنگي زياداز او غذا خواستند. گفت همين گوسفند را داريم بکشيد و بخوريد. يکي از آنان گوسفند را ذبح کرد و از گوشت آن مقداري بريان کرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند. هنگام رفتن به پيرزن گفتند : ما از قريشيم به حج مي رويم. چون بازگشتيم نزد ما بيا تا جبران محبتي كه با ما كردي بكنيم. شوهر زن که آمد و از جريان خبر دار شد، گفت : واي بر تو گوسفند مرا براي عده اي ناشناس مي کشي و مي گويي از قريش بودند؟ روزگاري گذشت و کار بر پيرزن سخت شد، از آن محل کوچ کرد و در مسيرش به مدينه رسيد. حسن بن علي (ع) او را ديد و شناخت. جلو رفت و گفت : مرا مي شناسي؟ گفت نه. فرمود: من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم سپس دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دينار زر به او دادند. آن گاه او را نزد برادرش حسين بن علي فرستاد. آن حضرت نيز همان اندازه به او بخشش فرمود. او را نزد عبد الله بن جعفر فرستاد او نيز عطا ي همانند آنان به او داد. حلم و گذشت امام حسن (ع) چنان بود که به گفته مروان، با کوهها برابري مي کرد