بازگشت

در منقبت حضرت مجتبي ( ع )


نه هر کس شد مسلمان ميتوان گفتش که سلمان شد

کز اول بايدش سلمان شدن و آنگه مسلمان شد

نه هر سنگ از بدخشان است لعلش ميتوان گفتن

بسي خون جگر بايد که تا لعل بدخشان شد

جمال يوسف ار داري به حسن خود مشو غره

صفات يوسفي بايد تو را تا ماه کنعان شد

نمي شايد حکيمش خواند هر کس لافد از حکمت

که عمري بندگي بايد نمود آن گاه لقمان شد

مرا از وعده حور و قصور اغوا مکن واعظ

بهشت بي قصور من حريم قرب جانان شد

ولي ذوالمنن يعني حسن آن خسرو خوبان

که هر چيز از عدم با قدرتش ممکن درامکان شد

نه حبش باعث جنت نه بغضش موجب نيران

که حبش محض جنت گشت وبغضش عين نيران شد

به صولت بود چون حيدر به هيأت همچو پيغمبر

ولي حضرت داور مدار دين و ايمان شد

به قدرت دست او معجز نما چون احمد مرسل

به قوت پنجهاش مشکل گشا چون شير يزدان شد

ستايش کردم آدم تا که آدم شد در اين عالم

هوايش نوح بر سر داشت تا ايمن ز طوفان شد

چو نامش حرز جان بنمود پور آزر از آذر

نه بس ايمن شد از آذر بر او آذر گلستان شد

چو با صوت حسن ( اني انا الله ) گفت موسي را

فراز طور سينايش ز جان عمري ثنا خوان شد

همين صوت حسن بودش که گرديد از شجر پيدا

همين نور حسن بودش که اندر طور تابان شد

زهي سوداي باطل ، کي توانم مدح آن شاهي

که مداحش خدا ، راوي پيمبر، مدح قرآن شد

شهي کز آستينش آشکارا دست يزدان شد

به خاک آستانش حضرت جبريل دربان شد

مگر انصار و ياري داشت آن مظلوم بي ياور

که هر جور وجفايي شد بر او زانصار وياران شد

ز ناچاري به بيعت داد دست آن شاه بي لشکر

چويک انسان نبودش ياورآخرکارش اين سان شد

مگو بيعت که از شمشير خوردن ، سخت تر بودش

چو او با زاده سفيان قرين عهد و پيمان شد

مگوييد آن کز آتش بسي سوزندهتر بودش

همان آبي کز آن مرغ دلش در سينه بريان شد

دو سبط مصطفي دادند جان از آب و بي آبي

زبي آبي حسين اما حسن از آب بي جان شد

حسين پيش ازشهادت گر نشان تير شد اما

حسن بعد از شهادت نعش پاکش تير باران شد

حسين را گر علي اکبر شد از دست خسان کشته

حسن هم قاسمش پامال از سم ستوران شد

( وفايي ) گر ز غمهايش بگويد تا صف محشر

بيان کي ميتواند زان يکي از صد هزاران شد


وفايي شوشتري