بازگشت

اي تو با قلبم صميمي


اي تو با قلبم صميمي يا حسن


تو کريم بن کريمي يا حسن


داري از زهرا نشان يا مجتبي


مهرباني دل رحيمي يا حسن


صاحب رزقي و جودت بي کران


ريزه خوار سفره ات هر انس و جان


آن قدر بخشنده اي محبوب من


بر سر خوان تو حاتم ميهمان


از مي کوثر چو آبم مي دهي


بر خم زلفت چو تابم مي دهي


آن قدر خوبي که هر چه بد کنم


با کريمي تو جوابم مي دهي


تا خدا پرداخت جسم و جان وتن


پر نمودم از غم و رنج و محن


روي قلبم از ازل حک کرد او


هست اين مخلوق مجنون الحسن


بي کس شهر پيمبر يا حسن


غربت تو همچو حيدر يا حسن


من چه گويم شرح دردت اي غريب


اي عصاي دست مادر يا حسن


گريه کردن کار هر روز و شبت


آمده از گريه ها جان بر لبت


من نمي گويم که در کوچه چه شد


آن قدر گويم کمان شد زينبت


در ميان کوچه دشمن راه بست


حرمت صديقه زهرا شکست


آن قدر بر جسم و جانش لطمه زد


بي تأمل مادرت از پا نشست


خيره مانده چشم هايت سوي در


داغ آن کوچه هنوزت بر جگر


تا زماني که به دنيا زيستي


ديگر از آن کوچه ننمودي گذر