بازگشت

دنيا، زندان مؤمن است


303 ـ اربلى مى گويد: نقل شده است:







[روزى] امام حسن عليه السلام خود را شست وشو داد، و در لباسى فاخر و اندامى تميز و اوصافى نيك و آراسته و بوهاى خوش پخش شده، بيرون آمد؛ در حالى كه چهره اش از زيبايى مى درخشيد، و در صورت و معنا، هيئتى كامل [و موزون] داشت، و خوشبختى از جوانب او آشكار، و اطرافش شادابى نعمت پيدا بود، و خداوندِ مقدّرات به سعادتمندى او فرمان داده بود، و با اين اوصاف، بر استرى چابك و تندرو سوار شده بود و در حلقه صفوف خدمتكاران راه مى پيمود، و [آن چنان شكوهى داشت كه] اگر عبدمناف او را مى ديد با فخر به او، بينى خود برتربينى [متكبّران و جبّاران روزگار] را به خاك مذلّت مى ساييد، و در روز تفاخر، در به دست آوردن جايزه بزرگوارى ها [و فضيلت ها ]، براى او و جدّ و پدران بزرگوارش، هزاران] فضيلت [مى شمرد.







پس [چه بسا در اثر دسيسه معاويه و توطئه يهود] ناگاه بر سر راهش يك يهودى نيازمندِ پير و بيمار و لاغر و بسيار بدحالى ظاهر شد، و جلوى آن حضرت را گرفت و [با طعنه] گفت: اى فرزند رسول خدا! انصافم ده. فرمود: در چه چيز؟ گفت: جدّ تو فرمود: «دنيا، زندان مؤمن است و بهشت كافر». و تو مؤمن هستى و من كافر، و [با اين حال،







من [دنيا را براى تو جز بهشتى كه از آن بهره و لذّت مى برى، و براى خود جز زندانى كه زيان و فقرش نابودم كرده است، نمى بينم؟







و آن حضرت چون اين سخن را شنيد... فرمود: اى پيرمرد! اگر مى ديدى آن نعمت هايى [ناشى از ايمان و عمل صالح] را كه نه چشمى ديده ونه گوشى شنيده، و خدا در سراى ديگر براى من و مؤمنان فراهم آورده است، مى دانستى كه من در اين دنيا پيش از انتقالم به آن جا، در زندان تنگم. و اگر مى ديدى آن شعله آتش دوزخ، و شكنجه عذاب پايدار [ناشى از كفر و گناه] را كه خدا در سراى ديگر براى تو و هر كافرى فراهم كرده است، مى فهميدى كه هم اكنون پيش از انتقالت به آن جا، دربهشتى فراخ ونعمتى بزرگ هستى.