بازگشت

برانگيختن مردم و گسيل آنان براى نبرد با معاوي


110 ـ ابن اعثم مى گويد:







حسن بن على عليه السلام به كارگزاران خود، نامه نوشت و آنان را به خويشتن دارى، توصيه كرد. پس از مدّتى، حسن عليه السلام مردم را به نبرد با معاويه فراخواند و مغيرة بن نوفل بن حارث را خواست و جانشين خود در كوفه كرد و خود با بيش از چهل هزار نفر حركت كرد تا در دير عبدالرّحمن اردو زد. سپس قيس بن عباده را خواست و او را فرمانده 1000 نفر كرد و آنان را پيشاهنگ سپاه قرار داد. قيس بن عباده حركت كرد و از راه فرات، آهنگ شام كرد. حسن بن على عليه السلام حركت كرد تا به ساباطِ مدائن رسيد و چند روز در آن جا توقّف كرد. و چون خواست كوچ كند، برخاست و حمد و ثناى خداوند به جا آورد و فرمود: اى مردم! شما با من بيعت كرديد كه سازش كنيد با هركه سازش كنم، و بجنگيد با هركه بجنگم. سوگند به خدا! من اينك آن چنانم كه بر هيچ يك از اين امّت ـ در شرق باشد يا غرب ـ تابِ كينه ورزى [و دشمنى]، و آنچه را در جاهليّت، ناگوارتان بود، ندارم. اُنس، آسودگى و آشتى ميان مردم، از جدايى، ناامنى، كينه ورزى و دشمنى ـ كه شما خواهانيد ـ بهتر است، والسلام.







111 ـ ابوالفرج مى گويد:







... سپس حسن بن على عليه السلام با سپاهى بزرگ و تجهيزاتى خوب، به راه افتاد تا به دير عبدالرّحمن رسيد و 3 روز در آن جا توقف كرد، تا مردم جمع شدند. آنگاه عبيداللّه بن عبّاس بن عبدالمطّلب را خواست. و فرمود: پسرعمو! اينك 12000 نفر از شجاعان عرب و قاريان اين ديار را، كه هريك همچون يك گردان هستند، با تو مى فرستم. با آنان رهسپار شو. با آنان خوش رفتار و خوش رو باش. بال خود را براى آنان بگستران و آنان را نزديك خود ساز؛ زيرا آنان بازمانده مورد وثوق اميرمؤمنانند. آنان را از كنار فرات ببر، تا از فرات بگذرى و به «مِسْكَن» برسى. باز برو تا با معاويه روبه رو شوى. و







چنانچه او را ديدى، دست نگه دار تا من برسم. من از پى تو، شتابان مى آيم. هر روز بايد به من گزارش بدهى. با اين دو نفر ـ قيس بن سعد و سعيد بن قيس ـ مشورت كن.







اگر معاويه را ديدى، تا او به نبرد با شما نپرداخت، با او نجنگ. اگر او جنگ را شروع كرد، تو هم بجنگ. اگر براى تو حادثه اى پيش آمد، قيس بن سعد، فرمانده اين سپاه است؛ اگر او نيز حادثه اى ديد، سعيد بن قيس فرماندهى خواهد كرد.







سپس آنچه خواست، به او فرمود. عبيداللّه رفت تا به شينور، و از آن جا به شاهى رسيد، سپس از راه فرات و فلوجه رفت تا به مسكن رسيد.