بازگشت

پاسخ هاى او به مرد شامى


57 ـ حرّانى مى گويد:







معاويه مرد ناشناسى را فرستاد تا سؤالاتى را از اميرمؤمنان عليه السلام بپرسد كه پادشاه روم از او پرسيده بود. مرد ناشناس به كوفه آمد و با اميرمؤمنان عليه السلام سخن گفت. اميرمؤمنان عليه السلام كه پى برد او بيگانه است از او بازجويى كرد و او بى درنگ اعتراف كرد. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: خدا فرزند [ هندِ ] جگرخوار را بكشد! چه اندازه او و همراهانش گمراهند. خدا او را بكشد! كنيزى را آزاد كرد و چه خوب بود با او ازدواج مى كرد. خدا ميان من و اين امّت داورى كند كه خويشى مرا با پيامبر صلى الله عليه و آله رعايت نكردند، مقام بلند مرا ناچيز شمردند و روزگار مرا تباه ساختند. حسن، حسين و محمّد را فراخوانيد. آنان آمدند. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: اى برادر شامى! اين دو، فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و اين، فرزند من است. از هركدام مى خواهى، بپرس تا پاسخ بشنوى. شامى گفت: از اين ـ يعنى حسن عليه السلام ـ مى پرسم.







سپس گفت: ميان حقّ و باطل چقدر فاصله است؟ ميان آسمان و زمين چه اندازه فاصله است؟ و ميان مشرق و مغرب چه مقدار فاصله است؟ اين لكّه سياهى كه در ماه







است، چيست؟ اين قوس قزح (رنگين كمان) چيست؟ اين قطعه سپيد كشيده در آسمان چيست؟ اوّلين چيزى كه بر روى زمين جوشيد، چيست؟ اوّلين چيزى كه بر روى زمين به جنبش آمد، چيست؟ چشمه اى كه ارواح مؤمنان و مشركان به آن پناه مى برند، كدام است؟ مؤنّث (خنثى) چيست؟ ده چيزى كه هريك سخت تر از ديگرى است، كدامند؟















امام حسن عليه السلام فرمود: اى برادر شامى! ميان حقّ و باطل، چهار انگشت فاصله است؛ آنچه را با دو چشم خود مى بينى حقّ است. و چه بسا، با دو گوش خود، فراوان حرفِ باطل بشنوى. ميان آسمان و زمين، دادخواهىِ ستمديده، و تا دورادورِ ناپيداى نگاهِ چشم است. هركس جز اين گويد، خطاست. ميان مشرق و مغرب، يك روز پياپى [حركتِ] آفتاب است، به آن مى نگرى چون طلوع كند، و به آن مى نگرى چون غروب كند. هركس جز اين گويد، خطاست. اين قطعه سپيد كشيده در آسمان، شكاف هاى ژرف آسمان و جاى فرود آب ريزان بر نوح است. قوس قزح، نگو قزح؛ زيرا قزح، شيطان است، آن، قوس خداست [كه] امان از غرق است. لكّه سياه در ماه براى آن است كه روشنايى ماه همچون روشنايى آفتاب بود كه خدا آن را محو [و تاريك] كرد و در كتاب خود فرمود: «و نشانه شب را تيره گون، و نشانه روز را روشنى بخش گردانيديم.»







اوّلين چيزى كه بر روى زمين جوشيد، وادى دَلَس (ظلمت) است. اوّلين چيزى كه بر روى زمين به جنبش آمد، درخت خرماست. چشمه اى را كه ارواح مؤمنان به آن پناه مى برند، «سَلْمى» گويند. چشمه اى را كه ارواح كافران به آن پناه مى برند، «برهوت» نامند. مؤنّث (خنثى) آدمى است كه معلوم نيست زن است يا مرد؛ تا زمانى كه بلوغ او فرابرسد پس از بلوغ اگر زن باشد، پستان هايش آشكار مى شود و اگر مرد باشد، ريش درمى آورد. اگر اين علامت ها پديدار نشد، بر ديوار بول كند؛ اگر به ديوار رسد، مرد است، و اگر ـ همچون شتر ـ واپس زند، زن است.







و امّا ده چيزى كه هريك از ديگرى سخت تر است: سخت ترين چيز كه خدا آفريد، سنگ است. سخت تر از سنگ، آهن است. سخت تر از آهن، آتش است. سخت تر از آتش، آب است. سخت تر از آب، ابر است. سخت تر از ابر، باد است. سخت تر از باد، فرشته است. سخت تر از فرشته، فرشته مرگ است. سخت تر از فرشته مرگ، خودِ مرگ است. سخت تر از مرگ، امرِ خداست.







مرد شامى گفت: شهادت مى دهم كه تو فرزند رسول خدايى و على عليه السلام ، وصىّ







محمّد صلى الله عليه و آله است. سپس اين پاسخ ها را نوشت و براى معاويه برد. معاويه آن را براى ابن اصفر (پادشاه روم) فرستاد. چون پاسخ ها به پادشاه روم رسيد، گفت: گواهى مى دهم كه اين، از معاويه نيست. اين، جز از معدن نبوّت نخواهد بود.















58 ـ ابن شهرآشوب مى گويد:







پادشاه روم به معاويه نامه نوشت و در آن، از 3 چيز سؤال كرد: از جايى كه به مثابه وسطِ آسمان است، از اوّلين قطره خونى كه بر زمين ريخت و از جايى كه آفتاب، يك بار بر آن تابيد؟ معاويه كه پاسخ آن ها را ندانست، از حسن بن على عليه السلام كمك خواست. او فرمود: بام كعبه، خون حوّا و كف دريا آن زمان كه موسى عليه السلام به آن زد [و شكافت].







روايت شده كه: امام حسن عليه السلام در پاسخ پادشاه روم فرمود: جايى كه قبله ندارد، كعبه است و كسى كه هيچ خويشى ندارد، پروردگار است.







مرد شامى از حسن بن على عليه السلام پرسيد: ميان حقّ و باطل چقدر فاصله است؟ آن حضرت فرمود: چهار انگشت؛ آنچه با چشم خود ديدى، حقّ است، و چه بسا با گوش خود، فراوان حرف باطل بشنوى. مرد شامى پرسيد: ميان ايمان و يقين چقدر فاصله است؟ آن حضرت فرمود: چهار انگشت؛ ايمان، آن است كه مى شنويم و يقين، آن است كه مى بينيم. او پرسيد: ميان آسمان و زمين چقدر فاصله است؟ آن حضرت فرمود: دادخواهى ستمديده، و تا دورادورِ ناپيداىِ نگاه چشم. او پرسيد: ميان مشرق و مغرب چقدر فاصله است؟ آن حضرت فرمود: حركتِ [پيوسته] يك روزِ آفتاب.