بازگشت

سخنان او در نماز جمعه


46 ـ صدوق رحمه الله با سند خود از محمد بن سيرين نقل كرده است: از چندين نفر از بزرگان بصره شنيدم:







چون علىّ بن ابيطالب عليه السلام از [ آشوب ] جمل فراغت يافت، مريض شد. جمعه فرارسيد و على عليه السلام از نمازجمعه بازماند. به فرزند خود، حسن عليه السلام فرمود: فرزندم! برو با مردم نماز جمعه بخوان. حسن عليه السلام به سوى مسجد حركت كرد. وى پس از آن كه بر







منبر رفت، حمد و ثناى خداوند به جا آورد، شهادتين گفت و بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درود فرستاد، فرمود: هان، اى مردم! خدا پيامبرى را ويژه [خاندان [ما كرد، ما را بر آفريده هاى خود برگزيد و كتاب و وحى خود را بر ما فروفرستاد. به خدا سوگند! كسى از







حقّ ما چيزى نمى كاهد مگر آن كه خدا از دنياى كنونى او، و آينده آخرت او، آرام آرام بكاهد. هيچ دولتى بر ما [حاكم [نخواهد بود، مگر آن كه سرانجام نيك براى ما خواهد شد؛ «و قطعا پس از چندى خبر آن را خواهيد دانست.»







سپس حسن عليه السلام با مردم نماز جمعه خواند. [گزارش] سخن او به پدر بزرگوارش رسيد. چون نزد پدر آمد، امام عليه السلام به او نگريست و نتوانست از اشك خود ـ كه بر گونه ها جارى بود ـ جلوگيرى كند. او را به خود نزديك ساخت و پيشانى اش را بوسيد و فرمود: پدر و مادرم فدايت باد! [و اين آيه شريفه را خواند:] «فرزندانى كه بعضى از آنان از نسل بعضى ديگرند و خداوند شنواى داناست.»







47 ـ مسعودى مى گويد:







على عليه السلام ـ كه خدا او را شريف و بزرگوار دارد ـ بيمار شد و به فرزند خود، حسن عليه السلام دستور داد تا در روز جمعه با مردم نمازگزارد. او بر منبر رفت و حمد و ثناى خداوند به جا آورد و فرمود: خدا هيچ پيامبرى را برنيانگيخت مگر آن كه براى او مهتر، دودمان، و سرا برگزيد. سوگند به آن خدايى كه محمّد صلى الله عليه و آله را بحقّ به پيامبرى برانگيخت! هيچ كسى از حقّ ما، اهل بيت نمى كاهد مگر آن كه خدا همانند آن را از عمل او بكاهد و هيچ دولتى بر ما [حاكم] نخواهد بود مگر آن كه سرانجامِ نيك براى ما خواهد شد؛ «و قطعا پس از چندى خبر آن را خواهيد دانست.»