بازگشت

پاسخ او به پرسش هاى خضر عليه السلام


20 ـ صدوق با سند خود از امام هادى عليه السلام نقل كرده كه فرمود:







اميرمؤمنان عليه السلام در حالى كه به دست سلمان تكيه كرده و حسن بن على عليه السلام با او بود، آمد و وارد مسجدالحرام شد و نشست. در اين هنگام، مردى خوش اندام با لباسى آراسته، آمد و بر اميرمؤمنان عليه السلام سلام كرد. حضرت على عليه السلام پاسخ داد، و او نشست وگفت: اى امير مؤمنان! درباره سه چيز از تو پرسش مى كنم، اگر به آن ها پاسخ دادى پى خواهم برد كه اين مردم از امر تو بر چيزى مسلّط شده اند كه (شايسته آن نيستند و) داورى من بر ايشان ايناست كه (با اين كار نادرست خود،) در دنيا و آخرتشان در امان نخواهند بود، و اگر پاسخ ندادى خواهم دانست كه تو و آنان برابريد. امير مؤمنان عليه السلام فرمود: هرچه مى خواهى بپرس. او گفت: روح انسان هنگام خواب كجا مى رود؟ آدمى چگونه به ياد مى آورد و فراموش مى كند؟ چگونه است كه فرزند انسان به عموها و دايى هاى خود شباهت دارند؟ امير مؤمنان عليه السلام به حسن بن على عليه السلام رو كرد و فرمود: ابامحمّد! به او پاسخ بده. حسن عليه السلام فرمود:







پاسخ پرسش نخست، اين است كه روح آدمى (هنگام خواب، گويى كه) وابسته به باد و باد وابسته به هواست، تا لحظه اى كه صاحبش براى بيدارى بجنبد. هنگامى كه خداونداجازه داد روح نزد صاحبش برگردد روح باد را، و باد هوا را به خود مى كشد و بدين سان، روح در بدن صاحبش قرار مى گيرد. اگر خداوند اجازه نداد روح نزد صاحبش برگردد، هوا باد را، و باد روح را مى كشد و روح تا روز قيامت نزد صاحبش برنمى گردد.











پاسخ پرسش دوم اين است كه دل آدمى (گويى كه) در ظرفى است، و بر آن، سرپوشى است، و اگر انسان، صلوات كامل بر محمّد (و آل او) بفرستد، آن سرپوش كنار







مى رود و دل روشن مى شود و انسان آنچه را [ از تعهدات ايمانى] فراموش كرده بود، به ياد مى آورد، و اگر بر محمّد و آل محمّد درود نفرستد يا از صلوات خود (آل را) كم كند، آن سرپوش بر آن ظرف مى افتد و دل تاريك مى شود و انسان آنچه را به ذهن سپرده بود، فراموش مى كند.







پاسخ پرسش سوم اين است كه هرگاه مرد با دلى آرام، رگ هايى آسوده و تنى بى اضطراب، با همسر خود همبستر شود و نطفه در رحم جاگيرد، فرزند به پدر و مادر خود شبيه مى شود، و اگر مرد با دلى بى قرار، رگ هايى نياسوده و تنى ناآرام، با همسر خود همبستر شود، نطفه در درون رحم آشفته مى شود و بر رگى از رگ ها قرار مى گيرد. اگر نطفه بر رگى از رگ هاى عموها قرار بگيرد، فرزند شبيه عموهايش مى شود و اگر بر رگى از رگ هاى دايى ها قرار بگيرد، شبيه دايى هايش مى شود.







آن مرد گفت: شهادت مى دهم كه هيچ معبودى جز خدا نيست، و پيوسته بر اين شهادت خواهم داد، و شهادت مى دهم كه محمّد صلى الله عليه و آله رسول خداست، و پيوسته بر اين شهادت خواهم داد، و ـ به امير مؤمنان عليه السلام اشاره كرد و گفت: ـ شهادت مى دهم كه تو وصىّ رسول خدا، و پس از او به پادارنده حجّت اويى، و پيوسته بر اين شهادت خواهم داد. و ـ به (امام) حسن عليه السلام اشاره كرد و گفت: ـ شهادت مى دهم كه تو وصىّ امير مؤمنان عليه السلام و به پادارنده حجّت اويى، و شهادت مى دهم كه پس از تو، حسين عليه السلام وصىّ پدر خود و به پادارنده حجّت اوست، و شهادت مى دهم كه پس از حسين عليه السلام ، على بن الحسين عليه السلام به پادارنده امر اوست، و شهادت مى دهم كه محمد بن على به پادارنده امر على بن الحسين است، و شهادت مى دهم كه جعفر بن محمّد به پادارنده امر محمّد بن على است، و شهادت مى دهم كه موسى بن جعفر به پادارنده امر جعفر بن محمّد است، و شهادت مى دهم كه على بن موسى به پادارنده امر موسى بن جعفر است، و شهادت مى دهم كه محمّد بن على به پادارنده امر على بن موسى است، و شهادت







مى دهم كه على بن محمّد به پادارنده امر محمّد بن على است، و شهادت مى دهم كه حسن بن على به پادارنده امر على بن محمد است، و شهادت مى دهم بر مردى از فرزندان حسين عليه السلام كه كُنْيه و نام او را نمى گويند، تا (در آخر زمان) امرش آشكار شود و







زمين را از عدل پُر كند؛ همان سان كه از ظلم پُر است. سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد اى امير مؤمنان! سپس برخاست و رفت.







امير مؤمنان عليه السلام به حسن عليه السلام فرمود: ابامحمد! تعقيبش كن ببين كجا مى رود؟ حسن بن على عليه السلام به دنبالش رفت و گفت: (آن مرد در ديد من) بود تا گام در بيرون مسجد نهاد. پس ديگر ندانستم كجاى زمينِ خداى سبحان او را ربود، برگشتم و به امير مؤمنان عليه السلام گزارش دادم. حضرت على عليه السلام فرمود: ابامحمد! آيا او را شناختى؟ حسن عليه السلام مى گويد: عرض كردم: خدا، پيامبرش و امير مؤمنان عليه السلام داناترند. على عليه السلام فرمود: او خضر عليه السلام بود.